روز چهاردهم خرداد ساعت 10 صبح، ما در محوطه اردوگاه قدم می زدیم که ناگهان دیدیم از بلندگوهای اردوگاه صدای قرآن می آید. ما چون خبر بیماری حضرت امام را می دانستیم میخکوب شدیم. در آن لحظه در کل اردوگاه موصل چهار، جوی به وجود
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 52 آمد که بچه ها قدرت سخن گفتن با هم را نیز نداشتند؛ یعنی قدم می زدند بدون اینکه صحبتی بکنند. برای عراقی ها هم خیلی تعجب آور بود که چطور این اردوگاه ناگهان ساکت شد. این سکوت مدتی طول کشید تا آمار گرفتند. وقتی آمار گرفتند، ما را به داخل آسایشگاه فرستادند و مسئول ایرانی اردوگاه را صدا کردند و خبر رحلت حضرت امام را به او دادند و تسلیت گفتند. پس از اینکه به داخل آسایشگاه رفتیم، مسئول اخبار رفت و رادیو را باز کرد و اخبار ایران را گرفت و خبر داد که سید احمد آقا در پیامش اعلام کرده که «روح بلند و ملکوتی امام به ملکوت اعلی پیوست». وقتی بچه ها دیدند باید خبر رحلت حضرت امام را باور کنند به شدت منقلب شدند.
ما کمتر روزی در اسارت شاهد اینهمه حزن و اندوه بودیم؛ یعنی هرگز چیزی که به این گستردگی بر اسرا تأثیر بگذارد نداشتیم. بعضی از دوستان به سجده رفته بودند، بعضیها در حالی که نشسته بودند اشک از چشمهایشان جاری بود، و بعضیها بغض راه گلویشان را گرفته بود؛ ولی زمانی که بغضها ترکید، صدای ناله و گریۀ بچه ها بلند شد. انصافاً دشمن هم زیاد سخت گیری نکرد و ما چهل روز برای حضرت امام مجلس عزاداری بر پا کردیم. البته، بعضی از دوستان که در اردوگاههای دیگر بودند می گویند دشمن به این مناسبت شادی می کرد، اما در اردوگاه ما چنین خبری نبود، بلکه دشمن کاملاً با ما احساس همدردی می کرد و سخت گیری نمی کرد. برای همین، مجالس عزاداری حضرت امام تا چهل روز در اردوگاه ما برپا بود.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 53
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 54