یک جوان دیگر از بچه های بوشهر هم با ما بود که فامیلی اش یادم نیست. یک روز که در صف ایستاده بودیم، یکی از فرماندهان عراقی، که شاید سرهنگ بود، از این بنده خدا خواست که علیه حضرت امام شعار بدهد. ایشان شعار نداد و به جای آن مرگ بر صدام گفت. در آن لحظه عراقی ها کاری به کارش نداشتند، ولی بعداً آن بنده خدا را چنان ترساندند که حالت روانی پیدا کرده بود و وحشت زده شده بود. خلاصه، می خواهم این را بگویم که حتی بعد از رحلت امام هم نیروهای بسیجی حاضر نبودند شعار مرگ بر امام بدهند و این به بعثیها می فهماند که علاقه و عشق به حضرت امام در قلب رزمندگان ایرانی است و اینطور نیست که آنها از امام یا از نظام هراسی داشته باشند و بترسند که آنها را در ایران به خاطر چنین شعارهایی مجازات کنند، بلکه عشق به امام همیشه حتی پس از ارتحال ایشان ـ در دلهای بچه ها جای دارد.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 228