در بازجوییهایی که در اردوگاههای اسارت انجام می شد، اسم چند نفر را می خواندند و آنها را از اسرا جدا می کردند و به اتاق فرماندهی یا به شکنجه گاه می بردند و از آنها
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 106 می خواستند که حتماً به امام ناسزا بگویند. من خودم شاهد این صحنه ها بوده ام. یک روز چند تن از رفقا را که ده ـ دوازده نفر بودند به مقر فرماندهی بردند. عراقی ها آنها را بشدت با کابل و باتوم و مشت و لگد زدند و گفتند: بگویید خمینی فلان! بچه ها ساکت بودند و کتک می خوردند و از بدنشان خون جاری بود، جراحتها و زخمهای شدیدی بر بدنهاشان وارد می شد، ولی هیچ کدام لب باز نمی کردند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 107