در روز انتقال ما از اردوگاه شماره 13 الرمادی به اردوگاه 17 تکریت، عده ای اسیر جدید آورده بودند که مربوط به سالهای آخر جنگ بودند. عراقی ها که قصد داشتند از آنها زهر چشم بگیرند، جلوی چشم آنها ما را به سختی کتک زدند. در اثنای کار، سربازی عراقی از یکی از بچه ها خواست که به امام توهین کند. آن اسیر هم از جا بلند شد و گفت: مرگ بر صدام. فرمانده عراقی به آن سرباز اعتراض کرد که چرا از او چنین درخواستی کردی؟ مگر نمی دانی آنها چنین شعاری نمی دهند؟ خلاصه، آن سرباز را توبیخ کرد. جالب این بود که عراقی ها یادشان رفت آن اسیر را تنبیه کنند و فقط مقداری او را زدند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 190