ساعت ده همان روز، یک افسر عراقی وقتی دیده بود عده ای از بچه ها مشغول بازی
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 161 هستند، به مسئول آنها گفته بود: بگو فوتبال را تعطیل کنند. مسئول بند پرسیده بود: برای چه تعطیل کنند؟ افسر عراقی پاسخ داده بود: مگر نمی دانید رهبرتان فوت کرده است؟ بعد از آن، مسئولان آسایشگاهها جمع شدند و از او خواهش کردند که اجازه بدهد بچه ها بعد از ظهر به مدت نیم ساعت عزاداری کنند. افسر عراقی هم از مقامات بالا اجازه گرفت و گفت: می توانید به مدت نیم ساعت در آسایشگاه عزاداری کنید، اما با صدای آرام. البته، عراقی ها می دانستند که اگر بخواهند در مقابل اسرا مقاومت کنند بچه ها لجبازی می کنند و با صدای بلند عزاداری می کنند. ما روز اول و دوم را عزاداری کردیم. روز سوم باز مسئولان آسایشگاهها رفتند و از همین افسر برای نیم ساعت دیگر اجازه خواستند. البته، عزاداری نیم ساعته خود به خود طولانی می شد و بچه ها به نیم ساعت اکتفا نمی کردند. شب هم بچه ها عزاداری می کردند. برای مراسم هفتم امام هم به همین شکل اجازه گرفتیم و افسر اردوگاه اجازه داد.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 162