بچه ها تعهد و اعتقاد قلبی بسیار قوی ای به امام و اهداف امام و انقلاب داشتند. برای همین، هیچ گاه حاضر به توهین به امام نمی شدند. یادم می آید ما در بین نمازهایمان دعاهایی داشتیم که همیشه بچه ها آنها را به نوبت می خواندند. یک بار، نوبت به یکی از بچه ها رسید که دعایی را که روی کاغذ نوشته بودیم بخواند. این دعا چند بند داشت و در بند چهارم آن آمده بود: خدایا، کسانی که به انقلاب و روحانیت پیرو خط امام و انقلاب خدمت می کنند، موفق و مؤید بدار. و در بند پنجم هم گفته می شد: کسانی را که سعی در براندازی نظام و مخالفت با امام و انقلاب دارند نیست و نابود بگردان. این دوست ما آن شب دعا را خواند و هنگامی که به بند چهارم رسید، به اشتباه چشمش به پایان بند پنجم افتاد و به جای آنکه بگوید موفق و مؤید بدار، گفت: نیست و نابود بگردان. بچه ها همگی تعجب کردند که او چه می گوید و چرا اینطور دعا می کند. یکباره خود او هم متوجه شد و اشک از چشمانش سرازیر شد و شروع کرد به گریه. ما به او گفتیم: اشکالی ندارد، تو که عمداً این حرف را نزدی و گناهی مرتکب نشدی، چرا گریه می کنی؟ او می گفت: نه، چرا من باید بی حواسی کنم که این اتفاق بیفتد. خلاصه، خودش را نمی بخشید. بعد، تصمیم گرفت سه روز روزه بگیرد. ما به او گفتیم نیازی نیست چرا خود را اذیت می کنی؟ ولی او اصرار می کرد و می گفت: من نباید این حرف را می زدم. او همیشه بعد از آن ماجرا خودش را سرزنش می کرد که چرا این اشتباه را مرتکب شده است.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 41 می خواهم این را بگویم که تعهد بچه ها به این شکل بود. عراقی ها هم نمی دانستند با افرادی سروکار دارند که حتی حاضر نیستند به صورت سهوی کلمه ای در توهین به امام و انقلاب بگویند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 42