اسرا هیچ وقت از عشق و وفاداری نسبت به امام دست برنداشتند. من با بسیاری از اسرا صحبت می کردم و به آنها می گفتم: اگر خواستند شما را شکنجه کنند و اذیت کنند تا به امام اهانت کنید، می توانید برای رهایی خود این کار را انجام دهید. البته، آنها شکنجه هایی می کردند که از بیان آنها تن آدم می لرزد. عراقی ها بر سر این بچه های مظلوم بلاهای مختلفی می آوردند؛ میخ در بدنهاشان فرو می کردند، به آنان شوک الکتریکی می دادند، بر سرشان میخ می زدند، بر روی تخته های میخ دار درازشان می کردند و روی بدنهاشان راه می رفتند، بلکه به امام چیزی بگویند و دست از وفاداری به امام بردارند، ولی بچه ها مقاومت می کردند. من به آنها می گفتم: از لحاظ شرعی اشکال ندارد برای نجات جانتان این کار را بکنید. بعد، می توانید در دلتان معذرت بخواهید و بگویید خدایا ما استغفار می کنیم! ولی باز هم راضی نبودند و می گفتند: بگذار چهار تا میخ هم در بدن یا توی سرمان برود و خون بیاید. مگر چه می شود؟ ما دست از امام برنمی داریم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 129