گاهی آخوندهایی از بغداد می آمدند تا برای ما صحبت کنند و کاری کنند ما دست از امام و انقلاب برداریم. عراقی ها فکر می کردند چون ما به حرف امام گوش می دهیم، به حرف هر آخوند دیگری هم گوش خواهیم کرد. ما هم برای اینکه به آنها نشان دهیم با این حرفها و سخنرانیها از راه به در نمی شویم و عشقمان به امام حساب دیگری دارد، هر وقت آنها اسم امام را می بردند، با شعار «اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اید امام الخمینی و انصر جیوش الحسینی» بافته هایشان را پنبه می کردیم. سرانجام، کار به جایی رسید که ابتدای هر سخنرانی اعلام می کردند هیچ کس حق فرستادن صلوات ندارد، ولی این هم نتیجه نمی داد. این بود تا اینکه جمعی از بچه ها را بردند و کتک زدند و آخوندها هم دیگر به اردوگاه نیامدند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 14