وقتی امام رحلت کرد، برای عراقی ها خیلی سخت بود که این خبر را به ما بدهند؛ چون احساس می کردند ما ممکن است شورش کنیم و دردسر ایجاد کنیم. به محض اینکه از طریق روزنامه ها ما را مطلع کردند (البته ما زودتر از طریق رادیویی که داشتیم متوجه
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 6 مسأله شده بودیم)، سر و صدا و گریه و شیون و سینه زنیهای بچه ها شروع شد و عراقی ها هم هیچ دخالتی نمی توانستند بکنند.
در ابتدا، هر کدام از بچه ها که این خبر را می شنید به گوشه ای می رفت و شروع به گریه می کرد.اما خیلی زود شکل عزاداری عمومی گرفت و همه با هم عزاداری و سینه زنی می کردیم و تا مدتی، که شاید ده روز شد، این مراسم برقرار بود و عراقی ها هم دخالت نمی کردند؛ چون از اوضاع و احوال پیش آمده حسابی می ترسیدند، لذا جرأت نمی کردند نزدیک ما بیایند. عجیب اینجا بود که اگر ما در روز عاشورا برنامه سینه زنی داشتیم، اینها برایمان دردسر ایجاد می کردند و می آمدند تنبیه می کردند و اذیت می کردند و مزاحم می شدند، ولی امام که به رحمت خدا رفت، عراقی ها جرأت هیچ نوع اعتراضی نداشتند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 7