رفتار حاج آقا برای خود ما هم خیلی عجیب بود. ایشان همیشه می فرمودند: «الانسان عبید الاحسان»؛ یعنی انسان بنده احسان و نیکی است. اگر شما به بره ای احسان کنید و یک دسته علف به او بدهید، دیگر لازم نیست طناب در گردن این حیوان بیندازید، چون هر جور که شما حرکت کنید، دنبال شما به راه می افتد. ایشان در رفتار با ایرانی و عراقی همین طور بود. گاهی افسران عراقی فقط به خاطر دیدن ایشان می آمدند. البته، وقتی می آمدند ابتدا چند تا از اسرا را می دیدند یا نگاهی به آشپزخانه می کردند یا به جاهای دیگر سر می زدند و می خواستند بتدریج خودشان را به حاج آقا برسانند. وقتی آنها با حاج آقا آشنا می شدند و از افکارشان آگاهی پیدا می کردند، واقعاً نگاهشان به امام و آزادگان و به ایران عوض می شد. اینها کسانی بودند که در زندگی جز خشونت و بداخلاقی چیز دیگری ندیده بودند، لذا با خود می گفتند: مگر چنین انسانهایی هم پیدا می شوند؟ اینها رفتار حاج آقا را که می دیدند بنده ایشان می شدند و فکر می کردند که حاج آقا یک شخصیت روحانی طراز اول در ایران است؛ لذا آرام آرام به این نتیجه می رسیدند که نظام عراق باطل است و حاج آقا و امام او و انقلابی که در ایران شکل گرفته، بر حق است. بسیاری از ژنرالهای عراق که به اردوگاه می آمدند، با حاج آقا صحبتهای سری و پنهانی ای داشتند. حاج آقا تا حدودی آن حرفها را به ما منتقل می کردند که مثلاً فلان افسر به من گفت: به اسرا بگویید مماشات کنند و طوری رفتار کنند که سربازان و نگهبانان اردوگاهها به آنها آسیب نرسانند. ما می دانیم شما و امام شما بر حق هستید و ما به خاک شما تجاوز کرده ایم و شما از خاک و از مکتب خودتان دفاع می کنید!
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 126