مورد بعدی، یکی دو روز پس از این ماجرا، در استخبارات خانقین اتفاق افتاد. آن روز، یک ایرانی را که با ما اسیر شده بود آورده بودند تا برای ما سخنرانی کند. او در بین سخنانش گفت که تا دو روز یا حداکثر یک هفته دیگر، عراقی ها ایران را خواهند گرفت و ایران و عراق، به طور مشترک، زیر نظر صدام اداره خواهند شد. او در خلال صحبتهایش تا شروع به توهین به حضرت امام کرد، صدای بچه ها بلند شد که خفه شو! بی ادب!
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 10 بی نزاکت... . او هم ساکت شد.
این مسأله در اردوگاههای زیادی اتفاق می افتاد. یادم هست در حدود سالهای 60 و 61 و 62 شاهد اتفاقات زیادی در این باره بودم که از بچه ها می خواستند به حضرت امام توهین کنند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 11