تابستان سال 1367، اخبار ضد و نقیضی که از جبهه ها می رسید، ما را سر در گم کرده بود؛ بخصوص عقب نشینی از فاو، برایمان بسیار عجیب و سؤال برانگیز بود؛ تا اینکه
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 203 شبی تلویزیون عراق اخبار و برنامه های عادی خود را قطع کرد و خبر قبول قطعنامه و توقف جنگ را اعلام کرد. طبیعتاً، عراقی ها که از ادامه جنگ خسته شده بودند و از آینده آن وحشت داشتند، بسیار خوشحال شدند. آن شب، تیربارهای اطراف اردوگاه و تک لولهای ضدهوایی عراقی ها شاید به اندازۀ یک عملیات وسیع تیراندازی کردند. سر و صدا به قدری زیاد بود که ما نمی توانستیم راحت با هم حرف بزنیم. بین دوستان هم بحث در گرفته بود و گروهی عصبانی بودند که چرا جنگ اینطور تمام شد؟ گروهی هم ساکت و بهت زده، دست به زانو نشسته بودند و فقط نگاه می کردند. گروهی هم، به هر حال، خوشحال بودند؛ چون توقف جنگ تبادل اسرا را نیز در پی داشت. از طرفی، آنها هم نمی خواستند جنگ به نفع ما تمام نشود. پس بین خوشی و ناراحتی سرگردان بودند.
عاقبت، بزرگترها و روحانیون محترم همه را آرام کردند و گوشزد کردند که این حکم امام است و واجب الاطاعه. اصلاً، ما به خاطر خودمان جنگ و جهاد نکردیم که حالا پشیمان باشیم. آن زمان جنگ وظیفه بود و حالا پذیرش قطعنامه وظیفه است. مهم این است که ما به امر ولایت احترام بگذاریم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 204