وقتی بچه ها را فرستادیم غذا بگیرند، عده ای اصلاً نرفتند. غذا را هم که گرفتیم و سفره پهن شد (ما سفره را عمومی می انداختیم؛ یعنی از بالای آسایشگاه تا پایین آن سفره می انداختیم)، شاید فقط ده نفر غذا خوردند و بیشتر غذاها دست نخورده باقی ماند و آن را دور ریختیم. بعد، هر آسایشگاهی مراسم عزاداری برپا کرد. علاوه بر آن، همه جمع
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 102 شدند و در یک آسایشگاه عزاداری کردیم و در زمان عزاداری نگهبانها ما را آزاد گذاشتند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 103