ما در طول بیست و چهار ساعت، شاید یک یا دو ساعت از آسایشگاه بیرون می آمدیم؛ آن هم فقط به خاطر آمار گرفتن و دستشویی رفتن، لذا بیشتر وقت را در آسایشگاه بودیم. با این حال، در آن آسایشگاههای دربسته و بی امکانات، در گروههای دونفری، سه نفری، چهار نفری یا پنج نفری می نشستیم و درباره امام صحبت می کردیم و اندیشه های امام، هدف امام از انقلاب، هدف امام از ادامه جنگ و اینجور مسائل را تحلیل می کردیم. بچه هایی هم که قدرت تحلیل سیاسی شان بالاتر بود یا مسئولیتی در انقلاب یا جنگ داشتند اداره این بحثها را به عهده می گرفتند. این جلسات، جلسات بسیار خوب و مرتبی بود که همیشه برگزار می شد و شبیه جلسات قرآن و هیأتهای مذهبی ایران بود.
برنامه ما این بود که کسی که بر اندیشه های امام بیشتر از دیگران مسلط بود، مسائل را توضیح می داد و در این جلسات، افراد دیگری را تربیت می کرد. بعد، آن دو نفر هم خودشان استاد می شدند و برای جمع دیگری همین جلسات را تشکیل می دادند. در حقیقت، این جلسات یک کلاس امام شناسی بود که برای بچه ها برگزار می شد. بچه ها
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 251 هم سرگرم این کلاسها بودند و دیگر احساس نمی کردند اسیرند یا مثلاً در حبس به سر می برند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 252