یک بار که یکی از دوستان طلبه ما به نام سید عبد الرسول میری در حال نگاه کردن به این تصویر امام بود و محو تماشای این عکس شده بود، متوجه شدیم عراقی ها دارند درهای
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 220 آسایشگاه را باز می کنند. بچه ها خیلی زود متوجه شدند که آنها برای تفتیش آمده اند. وقتی درها باز شد، همه در حال نشستن در صفهای پنج نفری آمار بودیم. از طرف دیگر، هر کس به دنبال جمع کردن وسایلش بود. این دوست ما هم که تصویر امام در دستش بود دستپاچه شد و نمی دانست این تصویر را کجا مخفی کند؛ چون هر وقت عراقی ها برای تفتیش می آمدند، همه چیز را بیرون می ریختند و به هیچ چیز رحم نمی کردند و همه جا را می گشتند. این تصویر هم با چیزهای دیگر فرق اساسی می کرد و اگر پیدا می شد احتمال داشت حتی کسی به خاطر آن کشته شود. در یک لحظه، این برادر ما تصمیم گرفت آن تصویر را لای قرآن بگذارد و از صاحب قرآن برای حفظ آن کمک بخواهد، چرا که خداوند بهترین نگه دارنده و حافظ است. ایشان این کار را کرد، جلد قرآن را باز کرد و تصویر امام را در همان صفحه اول گذاشت و بعد در صف آمار نشست.
وقتی عراقی ها شروع به تفتیش بدنی کردند، وسایل شخصی ما و هر چه داشتیم را روی زمین ریختند و خودمان را هم به خوبی گشتند. در همین حال که سربازان مشغول تفتیش بودند، یکی از افسران بعثی ـ که ستوانی بود به نام سامی و از آن افسران جلاد و بیرحم و خشن و بانفوذ بود که حتی افسران عالی رتبه هم از او حساب می بردند (مثلاً فرمانده کل اردوگاه که یک سرگرد بود از این ستوان حساب می برد) ـ با لگدمال کردن پتوها و وسایل بچه ها مستقیم به سراغ قرآن رفت. همین که او قرآن را از سر جایش برداشت، همه بچه ها مضطرب و نگران شدند و منتظر بودند اتفاق بدی بیفتد. اتفاقاً، ستوان سامی جلد قرآن را باز کرد و همان صفحه اول را نگاه کرد؛ اما انگار کور شده بود، چون اصلاً متوجه تصویر امام که در همان صفحه بود نشد. او همین طور با دقت خیلی زیاد صفحات قرآن را نگاه می کرد، چون از قبل به ما گفته بودند که در کنار قرآن چیزی ننویسیم و در کل، نوشتن ترجمه یا هر چیز دیگری در قرآن، از آن جرمهای نابخشودنی بود که اذیت و آزار زیادی به دنبال داشت، لذا او می گشت تا چیزی پیدا کند. یادم هست حدود یکی ـ دو ساعتی که سربازان عراقی در حال تفتیش ما بودند، او صفحات مختلف قرآن را ورق می زد. پس از آن، همین ستوان به بقیه گفت: چیزی نیست برویم! و
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 221 بدین ترتیب، از آسایشگاه خارج شدند. بچه ها با دیدن این صحنه، که لطف الهی و عنایت ائمه هدی ـ علیهم السلام ـ و کرامت امام در آن به وضوح آشکار بود، به سجده افتادند و سجده شکر به جا آوردند که ما را در این تنگنا این گونه کمک کردند و شر بزرگی را از ما دفع نمودند. البته، عنایت و لطف امام بارها و بارها شامل حال ما شده بود و در موقعیتهای خطرناکِ بسیاری که ما مرگ را جلوی چشمان خود دیده بودیم خطر را به کلی از ما دفع کرده بود. این نبود جز به یُمن توسل بچه ها به امام و اجداد طاهرین امام یعنی ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ و مادر مظلومه ایشان، حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا ـ علیهاالسلام.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 222