حسین شاکری فر
لطف خدا و اولیای الهی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1390

زبان اثر : فارسی

لطف خدا و اولیای الهی

‏یک بار که یکی از دوستان طلبه ما به نام سید عبد الرسول میری در حال نگاه کردن به این‏‎ ‎‏تصویر امام بود و محو تماشای این عکس شده بود، متوجه شدیم عراقی ها دارند درهای‏

‏آسایشگاه را باز می کنند. بچه ها خیلی زود متوجه شدند که آنها برای تفتیش آمده اند.‏‎ ‎‏وقتی درها باز شد، همه در حال نشستن در صفهای پنج نفری آمار بودیم. از طرف دیگر،‏‎ ‎‏هر کس به دنبال جمع کردن وسایلش بود. این دوست ما هم که تصویر امام در دستش بود‏‎ ‎‏دستپاچه شد و نمی دانست این تصویر را کجا مخفی کند؛ چون هر وقت عراقی ها برای‏‎ ‎‏تفتیش می آمدند، همه چیز را بیرون می ریختند و به هیچ چیز رحم نمی کردند و همه جا‏‎ ‎‏را می گشتند. این تصویر هم با چیزهای دیگر فرق اساسی می کرد و اگر پیدا می شد‏‎ ‎‏احتمال داشت حتی کسی به خاطر آن کشته شود. در یک لحظه، این برادر ما تصمیم‏‎ ‎‏گرفت آن تصویر را لای قرآن بگذارد و از صاحب قرآن برای حفظ آن کمک بخواهد،‏‎ ‎‏چرا که خداوند بهترین نگه دارنده و حافظ است‏‎[1]‎‏. ایشان این کار را کرد، جلد قرآن را باز‏‎ ‎‏کرد و تصویر امام را در همان صفحه اول گذاشت و بعد در صف آمار نشست.‏

‏وقتی عراقی ها شروع به تفتیش بدنی کردند، وسایل شخصی ما و هر چه داشتیم را‏‎ ‎‏روی زمین ریختند و خودمان را هم به خوبی گشتند. در همین حال که سربازان مشغول‏‎ ‎‏تفتیش بودند، یکی از افسران بعثی ـ که ستوانی بود به نام سامی و از آن افسران جلاد و‏‎ ‎‏بیرحم و خشن و بانفوذ بود که حتی افسران عالی رتبه هم از او حساب می بردند (مثلاً‏‎ ‎‏فرمانده کل اردوگاه که یک سرگرد بود از این ستوان حساب می برد) ـ با لگدمال کردن‏‎ ‎‏پتوها و وسایل بچه ها مستقیم به سراغ قرآن رفت. همین که او قرآن را از سر جایش‏‎ ‎‏برداشت، همه بچه ها مضطرب و نگران شدند و منتظر بودند اتفاق بدی بیفتد. اتفاقاً،‏‎ ‎‏ستوان سامی جلد قرآن را باز کرد و همان صفحه اول را نگاه کرد؛ اما انگار کور شده بود،‏‎ ‎‏چون اصلاً متوجه تصویر امام که در همان صفحه بود نشد. او همین طور با دقت خیلی‏‎ ‎‏زیاد صفحات قرآن را نگاه می کرد، چون از قبل به ما گفته بودند که در کنار قرآن چیزی‏‎ ‎‏ننویسیم و در کل، نوشتن ترجمه یا هر چیز دیگری در قرآن، از آن جرمهای نابخشودنی‏‎ ‎‏بود که اذیت و آزار زیادی به دنبال داشت، لذا او می گشت تا چیزی پیدا کند. یادم هست‏‎ ‎‏حدود یکی ـ دو ساعتی که سربازان عراقی در حال تفتیش ما بودند، او صفحات مختلف‏‎ ‎‏قرآن را ورق می زد. پس از آن، همین ستوان به بقیه گفت: چیزی نیست برویم! و‏

‏بدین ترتیب، از آسایشگاه خارج شدند. بچه ها با دیدن این صحنه، که لطف الهی و عنایت‏‎ ‎‏ائمه هدی ـ علیهم السلام ـ و کرامت امام در آن به وضوح آشکار بود، به سجده افتادند و‏‎ ‎‏سجده شکر به جا آوردند که ما را در این تنگنا این گونه کمک کردند و شر بزرگی را از ما‏‎ ‎‏دفع نمودند. البته، عنایت و لطف امام بارها و بارها شامل حال ما شده بود و در‏‎ ‎‏موقعیتهای خطرناکِ بسیاری که ما مرگ را جلوی چشمان خود دیده بودیم خطر را به‏‎ ‎‏کلی از ما دفع کرده بود. این نبود جز به یُمن توسل بچه ها به امام و اجداد طاهرین امام‏‎ ‎‏یعنی ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ و مادر مظلومه ایشان، حضرت صدیقه طاهره‏‎ ‎‏فاطمه زهرا ـ علیهاالسلام.‏

‎ ‎

  • )) فَاللّه ُ خَیْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ؛ (یوسف / 64).