باب دهم در بیان معاد روحانی و حقیقت سعادت و شقاوت
فصل هفتم در بیان سعادت و شقاوت حسی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل هفتم در بیان سعادت و شقاوت حسی

فصل هفتم

 

در بیان سعادت و شقاوت حسی[1]

‏ ‏

‏از مطاوی کلمات سابق معلوم شد که قوای نفس مختلف است، و مخفی نماند که‏‎ ‎‏ادراک به هر نحوه ای که باشد، حتی ادراک محسوسات، یک نحوه تجردی را لازم‏‎ ‎‏دارد؛ زیرا بدون تجرد، ادراک ممکن نمی شود؛ اگرچه ادراک محسوسات و ملموسات‏‎ ‎‏باشد. ولیکن بعضی از قوا با اینکه تجرد ضعیف دارند، ولی از بس ضعیف و ناتوانند‏‎ ‎‏گویا صورت طبیعیۀ حالّ در طبایعند و مثل حلول اعراض حالّ در اجسام بوده و از‏‎ ‎‏غایت ضعف، به تقدّر جسم متقدرند؛ مثلاً قوۀ لامسه اگرچه ادراک دارد و در نتیجه‏‎ ‎‏تجرد ضعیف هم دارد، ولیکن از غایت ضعف تجرد، گویا صورتی است که به امتداد‏‎ ‎‏جسم و به امتداد اعصاب و اعضا، ممتد بوده و قابل قسمت است، و لذا قوۀ لامسه در‏‎ ‎‏سر انگشتان و در کف دست و در بازو، سه چیز مختلف که هر یک در اول و وسط و‏‎ ‎‏آخر قرار گرفته باشد را لمس می کند. و اگر موجودی بیش از این قوه، قوای دیگری‏‎ ‎‏مثل قوۀ خیال و غیره نداشته باشد، این صورت به انحلال اجزاء جسم منحل می شود و‏‎ ‎‏قابل بقا نیست؛ مثل کرم خراطین که شاید قوۀ دیگری نداشته باشد و با اراده حرکت‏‎ ‎‏می کند و یا ممکن است اراده ای هم نداشته باشد.‏

‏پس میزانِ عدم قابلیت بقا و حشر نداشتن، این است که گرچه ادراک داشته باشد،‏‎ ‎‏ولی صورت مدرکه از جهت ضعفش مثل صورت حالّه بوده و از این درجه بالاتر نرفته‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 501

‏باشد؛ اعم از اینکه بشرط لا باشد ـ یعنی صلاحیت و قابلیت ترقی در افق تجرد را‏‎ ‎‏نداشته باشد؛ مثل همان کرمها ـ و یا اینکه صورت ضعیفۀ تجردی به نحو لا بشرط‏‎ ‎‏باشد ولی به واسطۀ حادثه و تصادفی، از ترقی منع شده باشد و در این حال، انحلال‏‎ ‎‏اجزای جسمی حاصل شده و منحل گردیده و فاسد شود؛ مثل جنینی که قبل از ارتقا به‏‎ ‎‏درجۀ تخیل، در همان حال لمس تنها ـ در چهار و نیم ماهگی یا پنج ماهگی ـ ساقط‏‎ ‎‏شده باشد؛ چون اگر مدت حمل را استیفا کرده باشد، قوۀ خیال را دارد و لذا بعد از‏‎ ‎‏تولد می مکد، و از این معلوم می شود که خیال دارد، برای اینکه اگر پستان هم به‏‎ ‎‏دهانش نگذارند قوۀ خیال، او را به تخیل اینکه پستان هست، وادار به مکیدن می کند و‏‎ ‎‏می مکد؛ پس در عالم خیال، انشای پستان خیالی برای او می شود.‏

‏علی ایّ حال در صدد این نیستیم که کدام چیزی به حال تجردی است و از مرتبۀ‏‎ ‎‏ضعف تجردی ـ که کأ نّه حالّ در جسم است ـ گذشته و یا کدامش نگذشته است، بلکه‏‎ ‎‏ما درصدد بیان اصل معیار و میزان حشر و عدم حشر هستیم. و لذا ممکن است بعضی‏‎ ‎‏از قوا از قبیل ذائقه و شامّه هم مثل لامسه، گویا صورت حالّه در جسم باشند و نحوۀ‏‎ ‎‏تجرد قوۀ باصره بالاتر از صورت حالّ باشد، و اصل مطلب تحقیق در اینها نیست، بلکه‏‎ ‎‏میزان، حد تجردی است که به منزلۀ صورت حالّه باشد و بعضی از قوا دارای این حد‏‎ ‎‏از تجرد بوده و اگر پیش از تکمیل و تجرد قوای فوق، برای او موت اتفاق افتد، حشر‏‎ ‎‏برای او نمی باشد، ولی بعضی از قوای دیگر نفس، از این حد گذشته و به تجرد برزخیۀ‏‎ ‎‏خیالیه رسیده اند؛ چه اینکه بعد از حصول این مرتبه، نزع نفس در مرتبۀ خیال به موت‏‎ ‎‏انخرامی باشد و یا به موت طبیعی بوده و استیفای عمر طبیعی حیوانی کرده باشد فرقی‏‎ ‎‏بین اینها نیست، مگر آنکه در اوّلی صلاحیت ترقی را داشته است و در دومی آن اندازه‏‎ ‎‏که ممکن بوده استیفا نموده است، و علاوه: در اوّلی ممکن است مجرد خیالی ضعیف‏‎ ‎‏باشد و در دومی مجرد خیالی قوی شده باشد.‏

‏علی ایّ حال، میزان در اینکه چیزی ممکن البقا، بلکه واجب البقا باشد این است که‏‎ ‎‏صورت مجرده از جهت ضعف، متقدر به تقدر جسم نبوده و مثل صورت طبیعیۀ حالّه‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 502

‏نباشد. در این حد اگر استخلاص از ماده حاصل شود ـ چه به تخلّص جبری و قسری‏‎ ‎‏و انخرامی، و یا به تخلّص طبیعی ـ این چنین نفسی، واجب البقاست، و مضافاً بر اینکه‏‎ ‎‏بر تجرد خیال برهان اقامه گردیده، دانسته شد که قوۀ خیالیه خودش عالمی است و‏‎ ‎‏می تواند چیزی را که در عالم حس نیست و یا فعلاً نیست، ایجاد و انشا کند و این دلیل‏‎ ‎‏است که عالم خیال، عالمی ورای این عالم محسوس مادی است.‏

‏بلی، مضایقه ای نیست از اینکه اگر جنین انسانی که مولود شده، سلیم القوا نبوده و‏‎ ‎‏قوۀ تخیل نداشته باشد، برای او حشری نباشد؛ چون دلیل عقلی و شرعی برخلاف‏‎ ‎‏نداریم و اگر قوۀ تخیّلیۀ او ضایع شود، البته صورت مجرد قابل بقا ندارد و جسمش به‏‎ ‎‏انحلال اجزاء باطل می شود، و افرادی مثل شیخ الرئیس که به تجرد قوۀ خیال قائل‏‎ ‎‏نبوده اند،‏‎[2]‎‏ حشر چنین موجوداتی را هم نمی توانند قائل باشند.‏

‏و این معنی آن گاه درست است که در مراتب وجود قائل به حد متوسط نباشیم و‏‎ ‎‏عالم منحصر به عالم عقل و عالم حس باشد، و حال آنکه عالم برزخ بین دو عالم‏‎ ‎‏هست، و این گونه نیست که بعد از آنکه قوای حسیه باطل شد، اگر قوۀ عاقله حاصل‏‎ ‎‏بود، حشر باشد وگرنه حشر ممکن نباشد، بلکه عالم برزخ هست که یک طرفش در‏‎ ‎‏ضعف تجرد خیالی است به طوری که از حیث ضعف، هم مرز با عالم طبیعت است و‏‎ ‎‏یک طرفش در تجرد خیالی به طوری قوی است که هم مرز با عالم عقل است و آن‏‎ ‎‏قیامت کبری است.‏

‏چنانکه بعد گفته می شود که ممکن است بعضی از اهل برزخ، سیر برزخی بکنند در‏‎ ‎‏صورتی که از عالم مادیت طوری گذشته باشند که قابل باشند برازخ و مواقف آن را‏‎ ‎‏تصفیه نمایند تا به عالم عقل وارد شوند؛ چنانکه شاید کمّلین دو سه روزی در عالم‏‎ ‎‏برزخ باشند، و در همان قبر از رتبۀ برزخیت بگذرند.‏

‏علی ایّ حال، همۀ بشر به رتبۀ تجرد عقلانی نمی رسند، بلکه نوع مردم در همان‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 503

‏رتبۀ خیالیه باقی می مانند و حیوانی خیلی قوی در خیال می باشند، و اکثر نویدهای‏‎ ‎‏قرآن از قبیل زوجات و حور و سیب و گلابی برای این است که نوع مردم نمی توانند به‏‎ ‎‏آن دعوت اصلی برسند، گرچه امکان ذاتی دارد ولیکن خیلی سخت است و لذا اگر به‏‎ ‎‏اینها وعدۀ عالم غیب و قرب لقای پروردگار می دادند و جزایش را قرب الهی تعیین‏‎ ‎‏می کردند، فهم این معنی که قرب پروردگار چه لذتی دارد برای آنها ممکن نبود و این‏‎ ‎‏وعده هرگز تأثیری در آنها نمی کرد و لذا هم از این مقام و هم از مقام دیگر می ماندند؛‏‎ ‎‏چون نوع مردم به طمع همین چیزها فرمان می برند و با همان رتبۀ خیالیه بار می آیند و‏‎ ‎‏یک حیوان تربیت یافته می شوند و در حد خیال ـ که حد حیوانیت است ـ می مانند،‏‎ ‎‏پس برای نوع بشر همین رتبۀ حیوانی است ولیکن از حیوانهای قابل تربیت می باشند؛‏‎ ‎‏چون بعضی از حیوانها هیچ گاه تربیت قبول نمی کنند، مثل پلنگ و ببر که شاید معلَّم‏‎ ‎‏نشوند، ولی بعضی مثل میمون قابلیت دارند به عادتی که صاحبش می دهد، عادت کنند‏‎ ‎‏و هر حرکتی که او کند اینها هم یاد بگیرند؛ انبیا این نوع مردم را به گونه ای تربیت‏‎ ‎‏دادند، که با رتبۀ خیالیه تناسب دارد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 504

  • )) اسفار، ج 9، ص 147.
  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش طبیعیات، ص 335؛ مبدأ و معاد، ص 96؛ مباحثات، ص 101 ـ 102 و 345.