نحوۀ وابستگی نفس به بدن بر مبنای حرکت جوهری
و یک نحوه ای از تعلق هست که در عالم طبیعت می باشد و آن تعلق صورت به ماده است، صورت به نحو اطلاق ـ هر صورتی باشد اگرچه آن صورت اوّلیِ اضعف باشد ـ به مادۀ علی الاطلاق احتیاج دارد، مثل احتیاج خیمه به ستون و عمود، ولیکن نه عمود خاص بلکه هر عمودی باشد؛ چون بنا به قول حق، نفس با سیر تکاملی از همین موجودات عالم طبیعت است و همین صورتهاست که در آخر به مرتبۀ تجرد می رسند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 64 بلی اگر آن اولین صورت ضعیفه ای را که بر هیولای اُولی وارد شده، با این نفس فعلی ملاحظه و مقایسه کنیم به ناچار آن خلیقۀ ضعیفۀ اوّلی، با این لطیفۀ شریفۀ آخری، کمال غیریت و بینونت را در نظر انسان جلوه خواهد داد و بین آن وجود عَفِن، و بین این شی ء معطّر و لطیف تفاوت زیادی خواهد بود، ما للتراب و ربّ الارباب؟ ولیکن اگر با در نظر گرفتن مراحل و منازل متوسطه ملاحظه شود بین آن خلیقۀ ضعیفه و این لطیفه، کمال ارتباط را ملاحظه می کند.
اگر درخت تنومندی که عرض و طول آن چندین متر می باشد و سر به فلک کشیده و ضخامت دارد، و آن هیکل بسیار تنومند دارای شاخ و برگ و ریشه های فراوان را با یک تخم ملاحظه کنیم و آن زمانی که از هستۀ پوسیده یک ریشۀ لطیفِ سبزِ کوچکی سر درآورده ملاحظه نماییم، چگونه می توان باور کرد که آن سبزۀ لطیفه، همین درخت غول پیکر است. ولی اگر آن مراحل را در نظر بیاوریم، هیچ جای استبعادی نمی ماند.
و به همین مقیاس اگر اولین صورت را با نفس ملاحظه کرده و با ملاحظۀ متوسطات، همین صوری که در قرآن فرموده به انضمام ملاحظۀ صوری که متدرّجاً قبل از انعقاد نطفه بوده است به ترتیب و با ترقیِ سیر جوهری در نظر آوریم، می رسیم به آنجایی که الطف موجودات طبیعی و معتدل ترین آنها، یعنی مغز انسانی پیدا شود و این جسمی است که الطف و اعدل از آن، زیر قبۀ کبود عالم، جسمی نیست و این عرش بدن انسانی است.
و این عرش بدن که پیدا شد، اولین مرتبۀ تجرد که لمس باشد با حرکت جوهری از مغز پیدا می شود و کم کم به جایی می رسد که نفس تولید می شود. پس نفس، ولیدۀ عالم طبیعت است، البته نه اینکه انباری را از روح پر کرده باشند و وقتی که در اینجا اسکلتی از انسان درست کردند به انباردار بگویند: یکی از آن ارواح را از انبار بیرون آور، تا در این اسکلت داخل کنیم. بلکه نفس جسمانی الحدوث بوده و چنانکه گفتیم کیفیت تعلق آن در مرحلۀ اول، تعلق صورت به ماده بوده و کم کم به هر اندازه از تجرد که حاصل نمود، به همان اندازه مستقل می گردد. و آن وجهۀ تجردی همانند احتیاج
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 65 صورت به ماده، به ماده احتیاج ندارد ولیکن وجهۀ طبیعی آن، سنخ احتیاجش همان سنخ احتیاج صورت به ماده است، چنانکه در مرحلۀ اول به صورتی احتیاج داشت و این تعلق قهری بوده و این تطورات و سیر جوهری هم طبیعی می باشد. البته نه اینکه تعلقش برای استکمال فضایل باشد، بلکه این گونه تعلق، تعلق طبیعی است که نحوۀ وجود آن از اول از صورت ضعیفه ای که در عالم بوده شروع می شود و کم کم به سیر طبیعی قهری سیر کرده تا می رسد به صورتی که آن صورت اگر ترقی کند وجهۀ تجردی پیدا می کند و نفس می شود.
بلی، در این سیر جوهری قهری طبیعی می تواند با فضایل و یا رذایل، استکمال نماید و وقتی وجهۀ تجردی تمام شد و وجهۀ طبیعی به جهت سیر جوهری آن باقی نماند، این نفس که در اول امر احتیاجش همانند احتیاج صورت به ماده بود و به بدن احتیاج داشت بعد از اینکه سیر طبیعی خود را تمام کرد مطلب عکس می شود، یعنی از بدن مستقل شده و بدن به او محتاج می شود و در نتیجه نفس می تواند بدن را خلق کند و در نشئۀ دیگر سِمَت علّیت نسبت به بدن پیدا کند و در نشئۀ دیگر همین بدن طبیعی را ایجاد کرده و بر او قیّومیت داشته باشد.
بالجمله: در انحاء تعلق می گوییم: اعلی مرتبۀ تعلق، بین دو وجود مطلق است. وجود مبدأ اعلی و وجود منبسط که وجود اطلاقی است و این وجود منبسط عین تعلق به صرف الوجود است بدون اینکه حیثیتی غیر از حیثیت وجود داشته باشد. «متعلّقٌ به» تمام حیثیت او، حیثیت وجود است، که همان حیثیت بتمامها برای وجود منبسطی که تمام حیثیت او حیثیت وجود است «متعلّقٌ به» است.
والحاصل: متعلق، به تمام حیثیت که حیثیت بسیطه است متعلق می باشد؛ چون وجود صرف و مطلق بدون حد است، فلذا متعلق هم به تمام حیثیتش، حیثیت تعلق است.
نگویید: وجود معلولی باید نقص داشته باشد و این مستلزم ماهیت است، پس وجود معلول دارای دو حیثیت می شود، حیثیت وجود که به آن حیثیت متعلق است، و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 66 حیثیت دیگر آن، حد و ماهیت است که به آن حیثیت متعلق نیست.
زیرا می گوییم: اولاً: لازم نیست ـ وقتی که علیت و معلولیت محقق شد ـ در معلول، ماهیت باشد.
و ثانیاً: این وجود مطلقی که در وجود منبسط می گوییم معنایش این نیست که وجودی غیر وجود حق است، بلکه همان ظهور ذات بر ذات است و ظهور ذات بر ذات، چیز دیگری نیست که ناقص تر از ذات باشد تا حد داشته باشد؛ ظهور صرف و تجلی غیر محدود، غیر محدود است؛ چون نمی شود ظهور شی ء، مطلق نباشد و خودش مطلق باشد.
والحاصل: این مقامِ توحید ذاتی است که عارف در آن مقام محو است و به غیر ظهور او چیزی نمی بیند. بلی، اگر عارف از آن مقام عرفان تام، قدمی پایین تر بگذارد و یک مرتبه متنزل شود، توحید فعلی می بیند. و در توحید فعلی که یک نحوه کثرتی است صادر اول پیدا می شود. این صادر اول گذشته از آن تعلق اعلی، در مرتبۀ تعلق عالی است که نسبت به مراتب دیگر اعلی است، برای همین جهت است که مبدأ، از حیث اینکه تمام حیثیتش حیثیت وحدانی بوده است و آن حیثیت الوجود است که همان حیثیت الوجود مبدأیت دارد و چون غیر این حیثیت، حیثیت دیگری در مبدأ اعلی نیست، پس صادر اول تعلق تام به تمام ذات دارد.
ولیکن در طرف صادر اول چون جهت صادریت او وجود است و در عین حال، وجود معلولی محدودی است که بعد از صدور دو حیثیت دارد، ولیکن صدورش به همان حیثیت وجودی است نه حیثیت ماهیتی و نقصی ـ چون حیثیتِ ماهیتی آن، امر عدمی است و امر عدمی نمی تواند جهت صدور باشد ـ برای همین جهت است که صادر اول اگرچه به تحلیل عقلی باشد دو حیثیت دارد؛ لذا تمام حیثیت آن، حیثیت تعلق نیست بلکه از یک حیثیت ـ یعنی حیثیت وجودش ـ حیثیت تعلق است ولی حیثیت دیگر آن، متعلق بالذات نیست، بلکه متعلق بالتبع و بالعرض است، ولیکن معنای بالعرض این است که حقیقت ندارد، چنانکه به کرّات گفته ایم: معنای اینکه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 67 ماهیت بالعرض موجود است نه بالذات، این است که موجودیت ماهیت دروغ است.
و بالجمله: در صادر اول، مبدأ و «متعلّقٌ به» تمامش «متعلّقٌ به» است ولیکن در طرف متعلق، دیگر صرف التعلق نیست، بلکه به یک حیثیت متعلق و به حیثیت دیگر متعلق نیست و چون به صادر ثانی بیاییم، دیگر مبدأ بتمام الحیثیة هم، «متعلّقٌ به» نیست؛ چون گفتیم: حیثیت وجودی و حیثیت ماهیتی دارد و صادر هم بتمام الحیثیة متعلق نیست، چون ذوالماهیة است و حیثیت وجود هم دارد. و اگر به سراغ صادر و عقل ثالث بیاییم، در آن، حیثیتِ عدم تعلق بیشتر می شود، چنانکه در عقل ثانی هم که علت آن است چون حیثیت وجودش که مبدأ صدور و «متعلّقٌ به» است کم می باشد در این مرتبه جهت «متعلّقٌ به» بودن علت کمتر است و جهت تعلق متعلق هم که وجودش است کمتر می باشد تا به این دار کثرت و طبیعت برسد که در آن، جهت عدم تعلق، یعنی جهت ماهیت آن خیلی قوی بوده و جهت تعلق، یعنی وجود، ضعیف می باشد.
دار کثرت چون مقرّ سلطنت ماهیت و شیطان است و به طوری جهت ماهیت در آن قوی است که دیدۀ عقل و دیدۀ شخص، ماهیات را متباین از هم می بیند، و داری پر از وحشیها و درنده ها و کثرات است که بین این موجودات طبیعی سنخیت دیده نمی شود، آخرین مرتبۀ منزل متعلق است که متعلق نیز جهت تعلق آن ضعیف است تا آنجا که کاد أن یکون عدماً، فیکون غیر متعلق اصلاً. ولیکن هرچه از اینجا به بالا برویم جهت وجودی، یعنی جهت تعلقی بیشتر می شود و همچنین جهت «متعلّقٌ به» بیشتر می گردد تا برسد به آن مرتبه ای که در آنجا تمام حیثیت از ناحیۀ مبدأ و صادر، حیثیت «متعلّقٌ به» و حیثیت متعلّقیت می باشد، چنانکه گفتیم: آنجا مقر سلطنت الهیه می باشد.
و شاید مراد از آیۀ شریفۀ «اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی» این باشد که جهتی جز جهت تعلق الهیه متصور نیست.
و بعد از این تعلق که بین الوجودین است، تعلق صورت به ماده است. و گفتیم نحوۀ تعلق نفس در ابتدای امر، این نحوه تعلق است، منتها آن صورتی که در مجرایش
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 68 واقع شده باشد و حد وقوف نداشته باشد، البته نه مثل صورتی که در مجرایی واقع شده باشد که در این عالم طبیعت وقوف دارد و در یک مرتبه از مراتب عالم طبیعت متوقف می گردد و نه آن صورتی که در عالم غیب است، بلکه فقط آن صورتی که در مجرایی باشد که با ترقی و سیر تکاملی، صورت انسانی گردد و مادامی که این صورت از این عالم طبیعت نگذشته باشد نمی توان گفت: فردیت آن برای انسانیت درست شده است؛ زیرا مادامی که شی ء در حرکت است ـ که بین صرافت قوه و محوضت فعلیت قرار دارد و بدون سکون سیر می کند و لا بشرط و در ابهام است ـ نمی شود تعیین کرد که فرد برای یک نوعی است؛ چون صورت نوعیه فعلاً ـ یعنی مادامی که در حرکت است ـ تمام نیست و این عدم تعیین فردیت، در آن صورتی متحقق است که توقف نداشته باشد، نه در آن صورتی که در این عالم طبیعت حد وقوف دارد، مثل طلا که حالا صورت طلایی دارد چون سیر جوهری آن به آخر رسیده و دیگر حرکت جوهریه ندارد تا بگوییم: فرد نوع معدن نیست، بلکه حالا که طلا است آخرین مرتبۀ حرکت جوهری او در معدن تمام شده است.
والحاصل: ما که به حرکت جوهریه قائل هستیم نمی گوییم که موجودات عالم طبیعت، حد وقوفی ندارند تا بگویید: هیچ فردی متمحض در فردیت یک نوعی نمی شود؛ چون چیزی که در حرکت است نمی شود حد آن را تعیین کرد. بلکه ما می گوییم: بعضی اشیاء در حرکت جوهریه تا حد مخصوصی در حرکت هستند، مثلاً درخت که حرکت جوهریه دارد، لایزال از صرافت قوه به محوضت فعلیت در حرکت است و چون به حدی رسید که در آن توقف کرد و ایستاد، حرکت آن، جوهراً در نباتیت تمام می شود، اگر دوباره بخواهد حرکت کند دیگر حرکت جوهریه ندارد. بلی اگر بخواهد ترقی کند باید این صورت نباتی از او محو شود و پوسیده گردد و به اصلش برگردد، و دوباره از مجرایی دیگر شروع به حرکت کند، و اگر در آن مجرا از باب تصادف، محل سیر نباتی شد، حرکتش ادامه دارد تا به آن حد وقوفی برسد که درخت در آن حد متوقف است، و اگر بختش یاری کرد و از مجرای دیگر وارد شد،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 69 مثلاً مجرایی که آخرش حیوانیت است، به حرکت جوهریه سیر می کند و به مرتبۀ حیوانیت می رسد. اگر در حیوانیت، جهت تجردی نباشد باز از طبیعت نگذشته و اگر حیوانی مثل فرس شد، چون قوۀ خیالیۀ تجرد دارد، از طبیعت می گذرد و به تجرد خیالی می رسد، واگر بختش بیشتر یاری کرد و در مجرای انسانی افتاد و در میان راه و منازل نباتیت و حیوانیت از آسیب و آفت محفوظ ماند و در مجرای سیر انسانی قرار گرفت، چون در بین صرافت قوه و محوضت فعلیت است و طی مسافت می کند، هر قدر در حرکت باشد نمی تواند در فردیت متمحّض گردد. برای همین جهت است که ما بالفعل انسان نیستیم و در حقیقت نمی توان ما را فرد انسان شمرد، چون تعین نداریم و در جوهر خودمان متحرک هستیم، و صورت نوعیۀ انسانیۀ ما تکمیل نشده و در سیر قهری طبیعی هستیم، و یگانه بذر عالم غیبیم که در همین عالم سیر می نماییم.
منتها اگر این بذر در طریق و مجرای مخصوصی قرار گیرد و مانع و قاسر و اشراری جلوی او را نگیرد و بدون مانع با سیر طبیعی در این مجرا سیر کند، به عالم غیب می رسد و ممکن است در این عالم، مجرای او طوری باشد که متوقف نشود تا به آخرین نقطۀ مرز امکان و وجوب برسد و آن دار و منزلی در جوار واجب مطلق است که در جوار رحمت حق برقرار می شود، نعم الجار و قرّة اعین.
و بالجمله: این بذر مثلاً از صورت منویه وقتی شروع کرد ـ چنانکه حضرت حق می فرماید: «إنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً»ـ همین نطفه است که در جوهر حرکت می کند و مدام متبدل می شود تا صورت، به نفس متبدل گردد و این نفس هم به سیر طبیعی خود سیر کرده و به یک مرتبه ای از تجرد می رسد؛ گرچه در مرتبۀ دیگر، موجود طبیعی است اما پیوسته تجردش به همان حرکت جوهریه زیاد شده و وجهۀ طبیعی آن کم می شود تا با حرکت جوهریه به تدریج خود را از طبیعت بیرون می برد و وقتی مرتبه به مرتبه خود را از طبیعت بیرون
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 70 نمود، همان صورت طبیعی صرف بوده است که به حرکت جوهریه بالا رفته است و در هر قدم، یک مرتبه خود را از طبیعت رها کرده، گرچه در مرتبۀ دیگر، عین موجود و صورت طبیعی است، و چون همۀ خودش را از طبیعت خارج کرد، مستقل می شود و استقلالش به همان است که خود را از آخرین مرتبۀ طبیعت برهاند، و این معنای استقلال اوست و مستقل شدن همان و از طبیعت بیرون رفتن همان.
و موت انسان به دنبال استقلال نفس است، نه اینکه موت اتفاق می افتد و از طبیعت بیرون می رود، بلکه وقتی استقلال محقق شد، این همان از طبیعت بیرون شدن است و از طبیعت بیرون شدن، مردن است. و چون از طبیعت بیرون شد مجرد است، و در این موقع است که فردیت او درست می شود؛ زیرا از حرکت جوهریه در طبیعت فارغ شده است. البته در عالم مجردات هم، نوع منحصر در فرد است. این است که در آن عالم هر کس فرد مجردی است و نوعش منحصر در آن فرد است. و لذا انتسابات قطع می شود و این است معنای آیۀ شریفۀ «فَإذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أنْسَابَ بَیْنَهُمْ» و این قطع نسب قهری و طبیعی بوده و رسیدن به عالم تجرد، برای ماده ای که در مجرای انسانیت افتاده، قهری و طبیعی این طریقۀ حقه و ذاتی این راه و صراط است.
چنانکه اگر یک خط مستقیم بین دو نقطه باشد و کسی از نقطۀ اوّلی حرکت کند و در این خط و راه بیفتد و حرکت کند، بالاخره قدمش به نقطۀ آخری می رسد. همچنین است حرکت انسانی از اولین صورتی که در مادۀ اُولی بوده و پیوسته می آید تا افق طبیعت عوض شود، و وقتی ورق عالم طبیعت را برگرداند به ورق عالم تجرد می رسد. البته در این خط و حرکت جوهریه که به طرف تجرد می رود ممکن است انسان کسب فضایل هم بنماید، نه اینکه نفس به این دار طبیعت آمده و توقف کرده تا کسب فضایل کند بلکه در این سیر قهری که دارد ممکن است کسب فضایل و یا رذایل نماید. چنانکه شخصی که راهی را طی می کند ممکن است ضمن مسافرت، چیزی هم کسب
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 71 کند و از گلها و ریاحین طریق بچیند، یا اینکه خاری را جمع کند.
انسان وقتی که از طبیعت بیرون می رود، ممکن است موقع بیرون شدن، مجرد عقلانی ویا مجرد شیطانی باشد. درنتیجه انسان یا مجردی سعید می شود یا مجردی شقی می گردد. بلی، رفتن به عالم تجرد، قهری است، منتها در این مسافرت غیر اختیاری، ممکن است کسی بالاختیار سود یا ضرر کند. این است که یا شیطان مجرد و یا انسان مجرد می شود.
و معنای آیۀ شریفۀ «إنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إمَّا شَاکِراً وَ إمَّا کَفُوراً» این است، یعنی ما به راه قهری تجردی به حرکت جوهریه هدایتشان کردیم، یا کفوراً و شیطاناً می آیند و یا انساناً و شکوراً و مؤمناً راه را طی می کنند.
ناگفته نماند: در کسب فضایل این طور نیست که فرقی بین انسانها نباشد؛ چون به محض بیرون رفتن از دار طبیعت، تجرد عقلانی کامل نیست، بلکه برزخ هم هست که باید از آن برزخ هم به حرکت جوهریه گذشت تا به تجرد عقلانی صرف وارد شد. پس برزخ برای همه هست و اهل برزخ، وجودِ برزخی ـ بین وجود تجردی عقلانی و وجود جسمانی طبیعی ـ دارند. لذا بهشت سعدا، بهشت برزخی و جهنم اشقیا، دوزخ برزخی خواهد بود.
وعالم برزخ هم یک مرحلۀ قهری از مراتب وجود است، لذا برای همه قهری است. منتها کسانی که در این عالم مطالب عقلانی و فضایل کسب کردند، راه برزخیشان کوتاه است و زود به عالم تجرد عقلانی می رسند و سیر برزخی آنها کمتر می باشد و حرکت جوهری برزخیه تندتر و سریع تر صورت می گیرد؛ چون به معاونت کسب فضایل عقلانی برای نیل به خلعت تجرد عقلانی مستعدتر هستند. و همچنین آنهایی که کسب رذایل کرده اند، دوزخ تجردی کامل، زودتر نصیبشان می شود، و در دوزخ برزخی آن قدر معطلی ندارند و برای همین جهت است که آن مرد گفت: از نردبان که افتادم به جهنم افتادم ـ نعوذ بالله ـ .
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 72