باب هفتم احوال نفس ناطقه و نسبت آن به عالم طبیعت
فصل اول کیفیت تعلق نفس به بدن
نحوه وابستگی نفس به بدن بر مبنای حرکت جوهری
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

نحوه وابستگی نفس به بدن بر مبنای حرکت جوهری

نحوۀ وابستگی نفس به بدن بر مبنای حرکت جوهری

‏و یک نحوه ای از تعلق هست که در عالم طبیعت می باشد و آن تعلق صورت به‏‎ ‎‏ماده است، صورت به نحو اطلاق ـ هر صورتی باشد اگرچه آن صورت اوّلیِ اضعف‏‎ ‎‏باشد ـ به مادۀ علی الاطلاق احتیاج دارد، مثل احتیاج خیمه به ستون و عمود، ولیکن نه‏‎ ‎‏عمود خاص بلکه هر عمودی باشد؛ چون بنا به قول حق، نفس با سیر تکاملی از همین‏‎ ‎‏موجودات عالم طبیعت است و همین صورتهاست که در آخر به مرتبۀ تجرد می رسند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 64

‏بلی اگر آن اولین صورت ضعیفه ای را که بر هیولای اُولی وارد شده، با این نفس‏‎ ‎‏فعلی ملاحظه و مقایسه کنیم به ناچار آن خلیقۀ ضعیفۀ اوّلی، با این لطیفۀ شریفۀ‏‎ ‎‏آخری، کمال غیریت و بینونت را در نظر انسان جلوه خواهد داد و بین آن وجود عَفِن،‏‎ ‎‏و بین این شی ء معطّر و لطیف تفاوت زیادی خواهد بود، ما للتراب و ربّ الارباب؟‏‎ ‎‏ولیکن اگر با در نظر گرفتن مراحل و منازل متوسطه ملاحظه شود بین آن خلیقۀ ضعیفه‏‎ ‎‏و این لطیفه، کمال ارتباط را ملاحظه می کند.‏

‏اگر درخت تنومندی که عرض و طول آن چندین متر می باشد و سر به فلک کشیده‏‎ ‎‏و ضخامت دارد، و آن هیکل بسیار تنومند دارای شاخ و برگ و ریشه های فراوان را با‏‎ ‎‏یک تخم ملاحظه کنیم و آن زمانی که از هستۀ پوسیده یک ریشۀ لطیفِ سبزِ کوچکی‏‎ ‎‏سر درآورده ملاحظه نماییم، چگونه می توان باور کرد که آن سبزۀ لطیفه، همین درخت‏‎ ‎‏غول پیکر است. ولی اگر آن مراحل را در نظر بیاوریم، هیچ جای استبعادی نمی ماند.‏

‏و به همین مقیاس اگر اولین صورت را با نفس ملاحظه کرده و با ملاحظۀ‏‎ ‎‏متوسطات، همین صوری که در قرآن فرموده به انضمام ملاحظۀ صوری که متدرّجاً‏‎ ‎‏قبل از انعقاد نطفه بوده است به ترتیب و با ترقیِ سیر جوهری در نظر آوریم، می رسیم‏‎ ‎‏به آنجایی که الطف موجودات طبیعی و معتدل ترین آنها، یعنی مغز انسانی پیدا شود و‏‎ ‎‏این جسمی است که الطف و اعدل از آن، زیر قبۀ کبود عالم، جسمی نیست و این‏‎ ‎‏عرش بدن انسانی است.‏

‏و این عرش بدن که پیدا شد، اولین مرتبۀ تجرد که لمس باشد با حرکت جوهری از‏‎ ‎‏مغز پیدا می شود و کم کم به جایی می رسد که نفس تولید می شود. پس نفس، ولیدۀ‏‎ ‎‏عالم طبیعت است، البته نه اینکه انباری را از روح پر کرده باشند و وقتی که در اینجا‏‎ ‎‏اسکلتی از انسان درست کردند به انباردار بگویند: یکی از آن ارواح را از انبار بیرون‏‎ ‎‏آور، تا در این اسکلت داخل کنیم. بلکه نفس جسمانی الحدوث بوده و چنانکه گفتیم‏‎ ‎‏کیفیت تعلق آن در مرحلۀ اول، تعلق صورت به ماده بوده و کم کم به هر اندازه از تجرد‏‎ ‎‏که حاصل نمود، به همان اندازه مستقل می گردد. و آن وجهۀ تجردی همانند احتیاج‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 65

‏صورت به ماده، به ماده احتیاج ندارد ولیکن وجهۀ طبیعی آن، سنخ احتیاجش همان‏‎ ‎‏سنخ احتیاج صورت به ماده است، چنانکه در مرحلۀ اول به صورتی احتیاج داشت و‏‎ ‎‏این تعلق قهری بوده و این تطورات و سیر جوهری هم طبیعی می باشد. البته نه اینکه‏‎ ‎‏تعلقش برای استکمال فضایل باشد، بلکه این گونه تعلق، تعلق طبیعی است که نحوۀ‏‎ ‎‏وجود آن از اول از صورت ضعیفه ای که در عالم بوده شروع می شود و کم کم به سیر‏‎ ‎‏طبیعی قهری سیر کرده تا می رسد به صورتی که آن صورت اگر ترقی کند وجهۀ‏‎ ‎‏تجردی پیدا می کند و نفس می شود.‏

‏بلی، در این سیر جوهری قهری طبیعی می تواند با فضایل و یا رذایل، استکمال‏‎ ‎‏نماید و وقتی وجهۀ تجردی تمام شد و وجهۀ طبیعی به جهت سیر جوهری آن باقی‏‎ ‎‏نماند، این نفس که در اول امر احتیاجش همانند احتیاج صورت به ماده بود و به بدن‏‎ ‎‏احتیاج داشت بعد از اینکه سیر طبیعی خود را تمام کرد مطلب عکس می شود، یعنی از‏‎ ‎‏بدن مستقل شده و بدن به او محتاج می شود و در نتیجه نفس می تواند بدن را خلق کند‏‎ ‎‏و در نشئۀ دیگر سِمَت علّیت نسبت به بدن پیدا کند و در نشئۀ دیگر همین بدن طبیعی‏‎ ‎‏را ایجاد کرده و بر او قیّومیت داشته باشد.‏

‏بالجمله: در انحاء تعلق می گوییم: اعلی مرتبۀ تعلق، بین دو وجود مطلق است.‏‎ ‎‏وجود مبدأ اعلی و وجود منبسط که وجود اطلاقی است و این وجود منبسط عین تعلق‏‎ ‎‏به صرف الوجود است بدون اینکه حیثیتی غیر از حیثیت وجود داشته باشد. «متعلّقٌ به»‏‎ ‎‏تمام حیثیت او، حیثیت وجود است، که همان حیثیت بتمامها برای وجود منبسطی که‏‎ ‎‏تمام حیثیت او حیثیت وجود است «متعلّقٌ به» است.‏

‏والحاصل: متعلق، به تمام حیثیت که حیثیت بسیطه است متعلق می باشد؛ چون‏‎ ‎‏وجود صرف و مطلق بدون حد است، فلذا متعلق هم به تمام حیثیتش، حیثیت تعلق‏‎ ‎‏است.‏

‏نگویید: وجود معلولی باید نقص داشته باشد و این مستلزم ماهیت است، پس‏‎ ‎‏وجود معلول دارای دو حیثیت می شود، حیثیت وجود که به آن حیثیت متعلق است، و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 66

‏حیثیت دیگر آن، حد و ماهیت است که به آن حیثیت متعلق نیست.‏

‏زیرا می گوییم: اولاً: لازم نیست ـ وقتی که علیت و معلولیت محقق شد ـ در معلول،‏‎ ‎‏ماهیت باشد.‏

‏و ثانیاً: این وجود مطلقی که در وجود منبسط می گوییم معنایش این نیست که‏‎ ‎‏وجودی غیر وجود حق است، بلکه همان ظهور ذات بر ذات است و ظهور ذات بر‏‎ ‎‏ذات، چیز دیگری نیست که ناقص تر از ذات باشد تا حد داشته باشد؛ ظهور صرف و‏‎ ‎‏تجلی غیر محدود، غیر محدود است؛ چون نمی شود ظهور شی ء، مطلق نباشد و‏‎ ‎‏خودش مطلق باشد.‏

‏والحاصل: این مقامِ توحید ذاتی است که عارف در آن مقام محو است و به غیر‏‎ ‎‏ظهور او چیزی نمی بیند. بلی، اگر عارف از آن مقام عرفان تام، قدمی پایین تر بگذارد و‏‎ ‎‏یک مرتبه متنزل شود، توحید فعلی می بیند. و در توحید فعلی که یک نحوه کثرتی‏‎ ‎‏است صادر اول پیدا می شود. این صادر اول گذشته از آن تعلق اعلی، در مرتبۀ تعلق‏‎ ‎‏عالی است که نسبت به مراتب دیگر اعلی است، برای همین جهت است که مبدأ، از‏‎ ‎‏حیث اینکه تمام حیثیتش حیثیت وحدانی بوده است و آن حیثیت الوجود است که‏‎ ‎‏همان حیثیت الوجود مبدأیت دارد و چون غیر این حیثیت، حیثیت دیگری در مبدأ‏‎ ‎‏اعلی نیست، پس صادر اول تعلق تام به تمام ذات دارد.‏

‏ولیکن در طرف صادر اول چون جهت صادریت او وجود است و در عین حال،‏‎ ‎‏وجود معلولی محدودی است که بعد از صدور دو حیثیت دارد، ولیکن صدورش به‏‎ ‎‏همان حیثیت وجودی است نه حیثیت ماهیتی و نقصی ـ چون حیثیتِ ماهیتی آن، امر‏‎ ‎‏عدمی است و امر عدمی نمی تواند جهت صدور باشد ـ برای همین جهت است که‏‎ ‎‏صادر اول اگرچه به تحلیل عقلی باشد دو حیثیت دارد؛ لذا تمام حیثیت آن، حیثیت‏‎ ‎‏تعلق نیست بلکه از یک حیثیت ـ یعنی حیثیت وجودش ـ حیثیت تعلق است ولی‏‎ ‎‏حیثیت دیگر آن، متعلق بالذات نیست، بلکه متعلق بالتبع و بالعرض است، ولیکن‏‎ ‎‏معنای بالعرض این است که حقیقت ندارد، چنانکه به کرّات گفته ایم: معنای اینکه‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 67

‏ماهیت بالعرض موجود است نه بالذات، این است که موجودیت ماهیت دروغ است.‏

‏و بالجمله: در صادر اول، مبدأ و «متعلّقٌ به» تمامش «متعلّقٌ به» است ولیکن در‏‎ ‎‏طرف متعلق، دیگر صرف التعلق نیست، بلکه به یک حیثیت متعلق و به حیثیت دیگر‏‎ ‎‏متعلق نیست و چون به صادر ثانی بیاییم، دیگر مبدأ بتمام الحیثیة هم، «متعلّقٌ به»‏‎ ‎‏نیست؛ چون گفتیم: حیثیت وجودی و حیثیت ماهیتی دارد و صادر هم بتمام الحیثیة‏‎ ‎‏متعلق نیست، چون ذوالماهیة است و حیثیت وجود هم دارد. و اگر به سراغ صادر و‏‎ ‎‏عقل ثالث بیاییم، در آن، حیثیتِ عدم تعلق بیشتر می شود، چنانکه در عقل ثانی هم که‏‎ ‎‏علت آن است چون حیثیت وجودش که مبدأ صدور و «متعلّقٌ به» است کم می باشد در‏‎ ‎‏این مرتبه جهت «متعلّقٌ به» بودن علت کمتر است و جهت تعلق متعلق هم که وجودش‏‎ ‎‏است کمتر می باشد تا به این دار کثرت و طبیعت برسد که در آن، جهت عدم تعلق،‏‎ ‎‏یعنی جهت ماهیت آن خیلی قوی بوده و جهت تعلق، یعنی وجود، ضعیف می باشد.‏

‏دار کثرت چون مقرّ سلطنت ماهیت و شیطان است و به طوری جهت ماهیت در‏‎ ‎‏آن قوی است که دیدۀ عقل و دیدۀ شخص، ماهیات را متباین از هم می بیند، و داری پر‏‎ ‎‏از وحشیها و درنده ها و کثرات است که بین این موجودات طبیعی سنخیت دیده‏‎ ‎‏نمی شود، آخرین مرتبۀ منزل متعلق است که متعلق نیز جهت تعلق آن ضعیف است تا‏‎ ‎‏آنجا که کاد أن یکون عدماً، فیکون غیر متعلق اصلاً. ولیکن هرچه از اینجا به بالا برویم‏‎ ‎‏جهت وجودی، یعنی جهت تعلقی بیشتر می شود و همچنین جهت «متعلّقٌ به» بیشتر‏‎ ‎‏می گردد تا برسد به آن مرتبه ای که در آنجا تمام حیثیت از ناحیۀ مبدأ و صادر، حیثیت‏‎ ‎‏«متعلّقٌ به» و حیثیت متعلّقیت می باشد، چنانکه گفتیم: آنجا مقر سلطنت الهیه می باشد.‏

‏و شاید مراد از آیۀ شریفۀ ‏‏«‏اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی‏»‏‎[2]‎‏ این باشد که جهتی جز‏‎ ‎‏جهت تعلق الهیه متصور نیست.‏

‏و بعد از این تعلق که بین الوجودین است، تعلق صورت به ماده است. و گفتیم‏‎ ‎‏نحوۀ تعلق نفس در ابتدای امر، این نحوه تعلق است، منتها آن صورتی که در مجرایش‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 68

‏واقع شده باشد و حد وقوف نداشته باشد، البته نه مثل صورتی که در مجرایی واقع‏‎ ‎‏شده باشد که در این عالم طبیعت وقوف دارد و در یک مرتبه از مراتب عالم طبیعت‏‎ ‎‏متوقف می گردد و نه آن صورتی که در عالم غیب است، بلکه فقط آن صورتی که در‏‎ ‎‏مجرایی باشد که با ترقی و سیر تکاملی، صورت انسانی گردد و مادامی که این صورت‏‎ ‎‏از این عالم طبیعت نگذشته باشد نمی توان گفت: فردیت آن برای انسانیت درست‏‎ ‎‏شده است؛ زیرا مادامی که شی ء در حرکت است ـ که بین صرافت قوه و محوضت‏‎ ‎‏فعلیت قرار دارد و بدون سکون سیر می کند و لا بشرط و در ابهام است ـ نمی شود‏‎ ‎‏تعیین کرد که فرد برای یک نوعی است؛ چون صورت نوعیه فعلاً ـ یعنی مادامی که در‏‎ ‎‏حرکت است ـ تمام نیست و این عدم تعیین فردیت، در آن صورتی متحقق است که‏‎ ‎‏توقف نداشته باشد، نه در آن صورتی که در این عالم طبیعت حد وقوف دارد، مثل طلا‏‎ ‎‏که حالا صورت طلایی دارد چون سیر جوهری آن به آخر رسیده و دیگر حرکت‏‎ ‎‏جوهریه ندارد تا بگوییم: فرد نوع معدن نیست، بلکه حالا که طلا است آخرین مرتبۀ‏‎ ‎‏حرکت جوهری او در معدن تمام شده است.‏

‏والحاصل: ما که به حرکت جوهریه قائل هستیم نمی گوییم که موجودات عالم‏‎ ‎‏طبیعت، حد وقوفی ندارند تا بگویید: هیچ فردی متمحض در فردیت یک نوعی‏‎ ‎‏نمی شود؛ چون چیزی که در حرکت است نمی شود حد آن را تعیین کرد. بلکه ما‏‎ ‎‏می گوییم: بعضی اشیاء در حرکت جوهریه تا حد مخصوصی در حرکت هستند، مثلاً‏‎ ‎‏درخت که حرکت جوهریه دارد، لایزال از صرافت قوه به محوضت فعلیت در حرکت‏‎ ‎‏است و چون به حدی رسید که در آن توقف کرد و ایستاد، حرکت آن، جوهراً در‏‎ ‎‏نباتیت تمام می شود، اگر دوباره بخواهد حرکت کند دیگر حرکت جوهریه ندارد. بلی‏‎ ‎‏اگر بخواهد ترقی کند باید این صورت نباتی از او محو شود و پوسیده گردد و به‏‎ ‎‏اصلش برگردد، و دوباره از مجرایی دیگر شروع به حرکت کند، و اگر در آن مجرا از‏‎ ‎‏باب تصادف، محل سیر نباتی شد، حرکتش ادامه دارد تا به آن حد وقوفی برسد که‏‎ ‎‏درخت در آن حد متوقف است، و اگر بختش یاری کرد و از مجرای دیگر وارد شد،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 69

‏مثلاً مجرایی که آخرش حیوانیت است، به حرکت جوهریه سیر می کند و به مرتبۀ‏‎ ‎‏حیوانیت می رسد. اگر در حیوانیت، جهت تجردی نباشد باز از طبیعت نگذشته و اگر‏‎ ‎‏حیوانی مثل فرس شد، چون قوۀ خیالیۀ تجرد دارد، از طبیعت می گذرد و به تجرد‏‎ ‎‏خیالی می رسد، واگر بختش بیشتر یاری کرد و در مجرای انسانی افتاد و در میان راه و‏‎ ‎‏منازل نباتیت و حیوانیت از آسیب و آفت محفوظ ماند و در مجرای سیر انسانی قرار‏‎ ‎‏گرفت، چون در بین صرافت قوه و محوضت فعلیت است و طی مسافت می کند، هر‏‎ ‎‏قدر در حرکت باشد نمی تواند در فردیت متمحّض گردد. برای همین جهت است‏‎ ‎‏که ما بالفعل انسان نیستیم و در حقیقت نمی توان ما را فرد انسان شمرد، چون‏‎ ‎‏تعین نداریم و در جوهر خودمان متحرک هستیم، و صورت نوعیۀ انسانیۀ ما تکمیل‏‎ ‎‏نشده و در سیر قهری طبیعی هستیم، و یگانه بذر عالم غیبیم که در همین عالم‏‎ ‎‏سیر می نماییم.‏

‏منتها اگر این بذر در طریق و مجرای مخصوصی قرار گیرد و مانع و قاسر و اشراری‏‎ ‎‏جلوی او را نگیرد و بدون مانع با سیر طبیعی در این مجرا سیر کند، به عالم غیب‏‎ ‎‏می رسد و ممکن است در این عالم، مجرای او طوری باشد که متوقف نشود تا به‏‎ ‎‏آخرین نقطۀ مرز امکان و وجوب برسد و آن دار و منزلی در جوار واجب مطلق است‏‎ ‎‏که در جوار رحمت حق برقرار می شود، نعم الجار و قرّة اعین.‏

‏و بالجمله: این بذر مثلاً از صورت منویه وقتی شروع کرد ـ چنانکه حضرت حق‏‎ ‎‏می فرماید: ‏‏«‏إنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً‏»‏‎[3]‎‏ـ همین‏‎ ‎‏نطفه است که در جوهر حرکت می کند و مدام متبدل می شود تا صورت، به نفس متبدل‏‎ ‎‏گردد و این نفس هم به سیر طبیعی خود سیر کرده و به یک مرتبه ای از تجرد‏‎ ‎‏می رسد؛ گرچه در مرتبۀ دیگر، موجود طبیعی است اما پیوسته تجردش به همان‏‎ ‎‏حرکت جوهریه زیاد شده و وجهۀ طبیعی آن کم می شود تا با حرکت جوهریه به‏‎ ‎‏تدریج خود را از طبیعت بیرون می برد و وقتی مرتبه به مرتبه خود را از طبیعت بیرون‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 70

‏نمود، همان صورت طبیعی صرف بوده است که به حرکت جوهریه بالا رفته است و‏‎ ‎‏در هر قدم، یک مرتبه خود را از طبیعت رها کرده، گرچه در مرتبۀ دیگر، عین موجود و‏‎ ‎‏صورت طبیعی است، و چون همۀ خودش را از طبیعت خارج کرد، مستقل می شود و‏‎ ‎‏استقلالش به همان است که خود را از آخرین مرتبۀ طبیعت برهاند، و این معنای‏‎ ‎‏استقلال اوست و مستقل شدن همان و از طبیعت بیرون رفتن همان.‏

‏و موت انسان به دنبال استقلال نفس است، نه اینکه موت اتفاق می افتد و از طبیعت‏‎ ‎‏بیرون می رود، بلکه وقتی استقلال محقق شد، این همان از طبیعت بیرون شدن است و‏‎ ‎‏از طبیعت بیرون شدن، مردن است. و چون از طبیعت بیرون شد مجرد است، و در این‏‎ ‎‏موقع است که فردیت او درست می شود؛ زیرا از حرکت جوهریه در طبیعت فارغ‏‎ ‎‏شده است. البته در عالم مجردات هم، نوع منحصر در فرد است. این است که در‏‎ ‎‏آن عالم هر کس فرد مجردی است و نوعش منحصر در آن فرد است. و لذا انتسابات‏‎ ‎‏قطع می شود و این است معنای آیۀ شریفۀ ‏‏«‏فَإذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أنْسَابَ بَیْنَهُمْ‏»‏‎[4]‎‎ ‎‏و این قطع نسب قهری و طبیعی بوده و رسیدن به عالم تجرد، برای ماده ای که‏‎ ‎‏در مجرای انسانیت افتاده، قهری و طبیعی این طریقۀ حقه و ذاتی این راه و‏‎ ‎‏صراط است.‏

‏چنانکه اگر یک خط مستقیم بین دو نقطه باشد و کسی از نقطۀ اوّلی حرکت کند و‏‎ ‎‏در این خط و راه بیفتد و حرکت کند، بالاخره قدمش به نقطۀ آخری می رسد. همچنین‏‎ ‎‏است حرکت انسانی از اولین صورتی که در مادۀ اُولی بوده و پیوسته می آید تا افق‏‎ ‎‏طبیعت عوض شود، و وقتی ورق عالم طبیعت را برگرداند به ورق عالم تجرد می رسد.‏‎ ‎‏البته در این خط و حرکت جوهریه که به طرف تجرد می رود ممکن است انسان کسب‏‎ ‎‏فضایل هم بنماید، نه اینکه نفس به این دار طبیعت آمده و توقف کرده تا کسب فضایل‏‎ ‎‏کند بلکه در این سیر قهری که دارد ممکن است کسب فضایل و یا رذایل نماید.‏‎ ‎‏چنانکه شخصی که راهی را طی می کند ممکن است ضمن مسافرت، چیزی هم کسب‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 71

‏کند و از گلها و ریاحین طریق بچیند، یا اینکه خاری را جمع کند.‏

‏انسان وقتی که از طبیعت بیرون می رود، ممکن است موقع بیرون شدن، مجرد‏‎ ‎‏عقلانی ویا مجرد شیطانی باشد. درنتیجه انسان یا مجردی سعید می شود یا مجردی‏‎ ‎‏شقی می گردد. بلی، رفتن به عالم تجرد، قهری است، منتها در این مسافرت غیر‏‎ ‎‏اختیاری، ممکن است کسی بالاختیار سود یا ضرر کند. این است که یا شیطان مجرد و‏‎ ‎‏یا انسان مجرد می شود.‏

‏و معنای آیۀ شریفۀ ‏‏«‏إنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إمَّا شَاکِراً وَ إمَّا کَفُوراً‏»‏‎[5]‎‏ این است، یعنی ما‏‎ ‎‏به راه قهری تجردی به حرکت جوهریه هدایتشان کردیم، یا کفوراً و شیطاناً می آیند و‏‎ ‎‏یا انساناً و شکوراً و مؤمناً راه را طی می کنند.‏

‏ناگفته نماند: در کسب فضایل این طور نیست که فرقی بین انسانها نباشد؛ چون به‏‎ ‎‏محض بیرون رفتن از دار طبیعت، تجرد عقلانی کامل نیست، بلکه برزخ هم هست که‏‎ ‎‏باید از آن برزخ هم به حرکت جوهریه گذشت تا به تجرد عقلانی صرف وارد شد.‏‎ ‎‏پس برزخ برای همه هست و اهل برزخ، وجودِ برزخی ـ بین وجود تجردی عقلانی و‏‎ ‎‏وجود جسمانی طبیعی ـ دارند. لذا بهشت سعدا، بهشت برزخی و جهنم اشقیا، دوزخ‏‎ ‎‏برزخی خواهد بود.‏

‏وعالم برزخ هم یک مرحلۀ قهری از مراتب وجود است، لذا برای همه قهری‏‎ ‎‏است. منتها کسانی که در این عالم مطالب عقلانی و فضایل کسب کردند، راه‏‎ ‎‏برزخیشان کوتاه است و زود به عالم تجرد عقلانی می رسند و سیر برزخی آنها کمتر‏‎ ‎‏می باشد و حرکت جوهری برزخیه تندتر و سریع تر صورت می گیرد؛ چون به معاونت‏‎ ‎‏کسب فضایل عقلانی برای نیل به خلعت تجرد عقلانی مستعدتر هستند. و همچنین‏‎ ‎‏آنهایی که کسب رذایل کرده اند، دوزخ تجردی کامل، زودتر نصیبشان می شود، و در‏‎ ‎‏دوزخ برزخی آن قدر معطلی ندارند و برای همین جهت است که آن مرد گفت: از‏‎ ‎‏نردبان که افتادم به جهنم افتادم ـ نعوذ بالله ـ .‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

 

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 72

  • )) طه (20): 5.
  • )) انسان (76): 2.
  • )) مؤمنون (23): 101.
  • )) انسان (76): 3.