اشکال چهارم فخر رازی
ایراد چهارم فخر این است که چرا جایز نباشد نفوس قدیماً به ابدان متعلق باشند، سپس به سلسلۀ دیگر ابدان متعلق شوند و هکذا لا الی نهایه. والحاصل نفوس در مرتبۀ اول متکثر باشند و نحوۀ تکثرشان به جهت تکثر ابدان باشد البته به طور تناسخ در سلسله ای از ابدان و سپس در سلسلۀ دیگر باشند؟ و اما آنان که تناسخ را باطل دانستند آن را مبتنی بر حدوث نفوس دانسته و گفته اند: وجه بطلان تناسخ این است که اگر نفوس، حادث به حدوث ابدان باشند، لازم می آید در موقع حدوث بدن، نفسی حادث شود و اگر نفوس دیگری که مستنسخه هستند وارد بدن شوند، لازم می آید یک بدن دو نفس داشته باشد و این محال است. پس بطلان تناسخ را مبتنی بر حدوث نفس قرار داده اند و اگر حدوث نفس، متوقف بر ابطال تناسخ باشد، دور است. چنانکه ابوالبرکات این دور را از کلام جماعت فهمیده و تعجب کرده است.
آخوند گویا این وجه را قبول داشته و در جواب می گوید: ما بطلان تناسخ را از راه دیگری اثبات می کنیم.
حال آنکه حق جواب این است که بطلان تناسخ و مسألۀ حدوث نفس، دارای یک ماده برهان هستند که با آن ماده برهان، هم تناسخ را ابطال می کنیم و هم حدوث نفوس را اثبات می نماییم. و آن ماده برهان در هر دو مقام این است که واجب الوجود بالذات، باید واجب الوجود من جمیع الجهات باشد، پس واجب الوجود، باید واجب الفاعلیه باشد و نقصان در فاعلیت، مساوق با نقصان واجب الوجود است و نقصان ذاتی در واجب الوجود، مساوق با بطلان آن است و این محال است.
در نتیجه بعد از آنکه بدن مستعد شد، فیض بر او واجب است و باید نفس بر او
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 93 افاضه شود. البته این «باید» باید فقهی نیست، بلکه باید الهی است، که با کامل شدن بدن، و وسیع تر شدن آن نمی تواند برای افاضۀ فیض، آنی معطّل بماند؛ چون تعطیل در فیض است و این محال است.
و بالجمله: تمامیت استعداد همان، و افاضه همان؛ بلکه تمامیة الاستعداد منفک از رسیدن فیض به آن نیست، بلکه فیض بر بدن، بعد از این استعدادِ متقدم است؛ اگرچه در رتبۀ عقلیه باشد، و حال آنکه اگر نفس در جای دیگر باشد و آن را بیاورند و وارد بدن نموده و به آن الحاق نمایند، این الحاق به بدن، فیض نیست و این فاعلیت الهیه نمی شود، این حرکت دادن چیزی از جایی به جایی است بدون اینکه فاعلیت الهیه بوده باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 94