کلام شیخ الرئیس در ماهیت انسان و رد آن
بنابراین: برای ماهیت انسان وجوداتی نیست و برای آن وجودات تشخصات علی حده و امارات نیست چنانکه شیخ الرئیس فرض کرده که ماهیت انسان، وجود عقلی، وجود خیالی، وجود حسی لمسی، وجود حسی بصری و وجود لونی از قبیل بیاض و حمره و سواد دارد و مجموع این وجودات منحاز از هم و مجتمع با هم، وجودات ماهیت انسان می باشد.
پس برای این ماهیت، تشخصات و امارات علی حده نیست که هر وجودی از این وجودات، هم داخل در یکی از مقولات باشد و از این جهت در یک انسان، مقولۀ کمّ، کیف، جوهر، اَین، متی، وضع، جده و اضافه باشد و مانند یک نفر ایستاده یا نشسته باشد که به او عبا، قبا، عمامه و پیراهنی پوشیده باشند.
البته قضیه چنین نیست؛ چون اگر وجودات، منحاز و جدا از هم باشند هر یک از عرض و معروض، وجود منحاز از دیگری داشته باشند و مجتمع در یک محل باشند،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 376
حمل درست نمی شود و اتحاد صورت نمی پذیرد، بلکه اتحاد اینها اتحاد اعتباری بوده و حمل بین آنها حمل موجود منحازی بر موجود علی حده و منحازی است، و اتحاد به صرفِ اعتبار معتبر قائم خواهد بود و هر وقت این اعتبار را نکنند، بین آنها اتحادی نبوده و مثل حمل این کتاب بر آن کتاب خواهد بود.
چنانکه صاحب فصول چیزی در اصول گفته که بعد از همۀ تمحّلات و تصویرات گفتیم که امر معقولی نیست و در حمل، یک جهت اتحاد حقیقی و یک حیثیت کثرت لازم است؛ چون اگر ترکیب بین عقل و خیال و وهم و حس، انضمامی باشد، حمل حقیقی صورت نمی گیرد.
چنین نتیجۀ باطل از مبنایی است که اینها داشته اند؛ چون خیال کرده اند که اصل جوهر شی ء، حرکت ندارد و از این طرف هم دیده اند که اَعراض انسان از زمان طفولیت تا زمان کهولت در حرکت است؛ مثلاً عرض و عمق و طولش در حرکت است که اینها از مقولۀ کمّ است و علومش در ترقی است و لونش تغییر می کند؛ پس گمان کرده اند که اگر بگویند در جوهرش حرکت واقع می شود، لازم می آید همان ماهیت که از جوهرش انتزاع می شود تغییر یابد، و از این طرف هم که حرکت در طول و عرض و لون و کمّ و کیفش را دیده اند لذا با حفظ عدم حرکت در جوهر گفته اند: وجود کمّ، منحاز از وجود جوهر بوده و حرکت در آن واقع می شود و آن متبدل می شود؛ مثلاً از یک متری تبدیل به دو متری می شود و هکذا اعراض دیگرش.
در نتیجه گفته اند: وجودات و تشخصاتی برای ماهیت انسان است و این امارات مختلفه، امارات و تشخصات آن وجودات می باشند. اگر این طور باشد، عقل انسان
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 377
وجودی است که داخل در مقولۀ جوهر است و عرض و عمقش هم وجودی است که داخل در مقولۀ کمّ است و علمش هم که از کیفیات نفسانیه است، داخل در مقولۀ کیف می باشد و سنگینی و ثقلش هم که داخل در مقولۀ دیگری است، پس هر یک از اینها وجودی منحاز از دیگری است.
و ما می گوییم: انسان کدام است؟ انسان باید عبارت باشد از امور و موجودات منحاز از هم که مجموع اینها را انسان می گوییم و به اعتبار ما قائم است، اینها وجوداتی برای ماهیت انسان است و این وجودات، تشخصات و امارات دارد، پس برای ماهیت انسان تشخصاتی است و حال اینکه این معنی غلط است و نمی توان گفت وجودات منحاز است؛ چنانکه برای زید یک وجود منحازی است و برای عمرو هم یک وجود منحاز دیگری است، بلکه برای ماهیت انسان ویا هر یک از ماهیات دیگر یک وجود است که با آن وجود موجود است، و یک تشخص است که با آن تشخص متشخص است، و انسان در وجود طبیعی که در این عالم طبیعت پیدا می کند، بیش از یک وجود به نحو طبیعی ندارد و وجود ثانی نداشته وتشخصی غیر ازتشخص واحد ندارد، واین وجودی است که عرض عریض دارد و تشخص واحده ای است که صاحب مراتب است.
البته وقتی وجود انسان را ملاحظه کنیم، خواهیم دید که عقل دارد، خیال دارد، وهم دارد، لمس دارد، حس بصر دارد، حس سمع دارد و طول و عرض و عمق دارد، و غلط است بگوییم: خیال، عقل است یا عقل، خیال است، و غلط است بگوییم: حس لمس، خیال و قوۀ واهمه است، و غلط است بگوییم: حس سمع، حس بصر است، بلکه بصر حکمی و خاصیتی دارد و محال است این حکم و خاصیت از سمع ظاهر شود و ممکن نیست آن خاصیتی که خیال دارد، قوۀ سامعه داشته باشد، پس این قوا را در عین اینکه متکثر می بینیم ولی چنان نیست که تشخصات متعدده و وجودات متکثره باشد، بلکه یک تشخص ذومراتب است و هویت بسیطۀ واحدۀ شخصیه با عرض عریض است که گویا یک شجر است که صاحب تنه و ریشه و شاخه و گل و برگ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 378
است، و یک حقیقت صاحب شؤون و مراتب است؛ در عین اینکه قوا متکثرند و درحقیقت برای هر یک از آنها اثری است که در دیگری نیست، لیکن با این حال وحدت شخصیه و وجود واحد بسیط است. بلی، حیثیت قوه ای، غیر از حیثیت قوۀ دیگر است بدون اینکه حیثیت قوۀ سامعه، حیثیت قوۀ عاقله باشد و یا حیثیت باصره، حیثیت لامسه باشد. و این چنین توحید و تکثیر و وحدت و کثرت عیبی ندارد؛ برای اینکه این گونه تکثر، مقابل توحید نیست، بلکه این کثرت در مراتب است و آن وحدت در تشخص است، و کثرت مراتب، تنافی با وحدت تشخص ندارد، و وحدت و کثرت، آن وقت با هم تنافی دارند که هر دو به یک چیز وارد شوند، پس برای ماهیت انسان ـ مثلاً ـ بیش از یک وجود و تشخص نمی باشد.
اما چنانکه گفتیم: ماهیت مرهون چیزی نیست؛ مرهون این نیست که نحوۀ وجود، عقلانی باشد یا نحوۀ وجود، طبیعی باشد؛ همان طور که ماهیت مرهون کلیت و جزئیت و یا توحید و تکثیر نیست و چون مرهون هیچ چیزی نیست، لذا اگر نحوۀ وجودش وجود عقلانی باشد، ماهیت، موجود به وجود عقلانی است و اگر نحوۀ وجودش وجود طبیعی باشد، ماهیت، موجود به وجود طبیعی است و اگر نحوۀ وجودش وجود سیّال باشد که از مرتبۀ طبیعت تا مرتبۀ عالم عقل حرکت کند، ماهیت با این وجود موجود است.
و بالجمله: ماهیت با یک وجود شخصی موجود است، گرچه وجود صاحب مراتب باشد که از نقص رو به کمال حرکت کند؛ مثلاً وجود طفل که ماهیت انسان با آن وجود موجود است، وجود متعدد نیست ولی صاحب عرض عریض است که آنچه از آن بالحسّ برای ما مشهود است از مرتبۀ طفولیت تا مرتبۀ کهولت است، و اگر عقل و وهم و حس و سایر قوا را دارد، این طور نیست که وهم، عین عقل باشد؛ زیرا شغل و اثر و خاصیت وهم، چیزی است و شغل و اثر عقل چیز دیگر.
البته چنین نیست که هر یک از اینها وجود منحازی داشته باشند، بلکه همۀ این قوا بیش از یک وجود و هویت شخصیۀ بسیطۀ دارای مراتب و حیثیات، مثل حیثیت قوۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 379
لمس و حیثیت قوۀ سمع و حیثیت قوۀ عاقله و حیثیت قوۀ شهوت و حیثیت قوۀ غضب، و حیثیت طول و عمق و عرض، و حیثیت علم و قدرت، و دیگر حیثیات و قوایی که در انسان است نیست، بدون اینکه حیثیتی، عین حیثیت دیگر باشد، ولی در عین حال، بیش از یک وجود نیست و یک هویت شخصیه است و ماهیت با این هویت شخصیه موجود است و آنچه از اعراض که در وجود انسان می بینیم و هر کدام را تحت مقوله ای می دانیم ـ مثلاً علمش را تحت مقولۀ کیف و قد و قامتش را تحت مقولۀ کمّ و هکذا سایر اعراضی را که داخل در مقولات دیگر می دانیم ـ چنین نیست که این اعراض، وجودات و تشخصات داشته باشند و موضوع و معروض هم، وجود و تشخص منحازی داشته باشد و وجودات اینها را پهلوی هم گذاشته باشند که ترکیب انضمامی و اعتباری باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 380