باب دهم در بیان معاد روحانی و حقیقت سعادت و شقاوت
فصل دهم اختلاف درجات مردم در ادراک معاد
ضرورت بازگشت انسان به نشئه مجردات
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ضرورت بازگشت انسان به نشئه مجردات

ضرورت بازگشت انسان به نشئۀ مجردات

‏این مطلب از کلام اقدمین و حکیم هندی در قضیۀ کبوتر مطوّقه در ‏‏کلیله و دمنه‏‎ ‎‏استفاده می شود،‏‎[1]‎‏ کبوتر مطوّقه وقتی کبوترهای هم جنس خود را گرفتار دام دید، اگر‏‎ ‎‏خود را در جرگۀ آنها وارد نمی کرد، تعلیم طریق استخلاص به آنها ممکن نبود، لذا‏‎ ‎‏خود را با آنها وارد دام کرده و سپس دستور استخلاص داد تا همه همّت را به یک‏‎ ‎‏طرف مصروف دارند و دام را پاره کنند و چون همه به کلمۀ ‏‏«‏أنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ‏»‏‎[2]‎‏ عمل‏‎ ‎‏کردند، دام را پاره کرده و پریدند. اگر انسان در قضیۀ آدم، مجموع حکایت را ملاحظه‏‎ ‎‏کند می یابد که معنای ‏‏«‏عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی‏»‏‎[3]‎‏ چیست؟ و خطیئه ای که از آدم سر زد‏‎ ‎‏چه بود؟ آن خطیئه توجه به کثرات طبیعت و توجه به وجهۀ کثرت برای نجات ذرّیۀ‏‎ ‎‏خود بوده است؛ گرچه این توجه هم به امر الهی بوده ولیکن مصلحتی داشته که مستلزم‏‎ ‎‏جهت توجه به کثرات عالم طبیعت بوده است و لازم بود که از آن مقام شامخ به یک مأوای‏‎ ‎‏نازل توجه داشته باشد؛ هم به الله توجه داشته باشد و هم به ذریه توجه داشته باشد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 544

‏می توان گفت: خطیئۀ آدم، از همان تعلّم اسماء شروع گردیده است؛ زیرا توجه به‏‎ ‎‏اسماء هم نوعی خطیئه است. چون انقطاع از آن جذبه که فنای در ذات و هویت و‏‎ ‎‏اصل الحقیقه باشد، حاصل شده است، که در آن مقام شامخ، هیچ غیر و اغیاری نیست.‏‎ ‎‏گرچه جهت وجودیۀ اسمائی، همان وجهۀ یلی الربی است، اما تعیّن اسماء و صفات‏‎ ‎‏که علم از اراده تمیّز داشته باشد و اراده از حیات و حیات از قدرت تمیّز داشته باشد،‏‎ ‎‏این وجهۀ غیریت است و این غیریت و تعین کثرت در مقام اسماء و توجه به تعینات‏‎ ‎‏اسمائی، مستلزم توجه به لوازم جهت غیریت اسماء و صفات است و آن امّ الماهیات‏‎ ‎‏است که در لسان عرفا از آن به اعیان ثابته تعبیر می شود، و این اعیان ثابته هم مستلزم‏‎ ‎‏این است که به آن کثراتی که تحت این ماهیات است؛ یعنی به وجودات ذات ماهیت و‏‎ ‎‏موجودات عالم طبیعت توجه شود.‏

‏مقام تعلّم اسماء و صفات که جهت وجودیۀ آن اسماء است، ملاک وحدت است؛‏‎ ‎‏چون از جهت وجودی، اسمی از اسمی تعین ندارد و این همان شجرۀ طیّبه است، و‏‎ ‎‏تعین و تحدید اسمی از اسمی که از ناحیۀ لاحظ ملاحظه می شود، همان شجرۀ‏‎ ‎‏خبیثه ای است که از این شجره، همۀ خطیئات تولید می شود و امّ الخبائث است؛ برای‏‎ ‎‏اینکه تحت این تعینات اسمائی و صفاتی، اعیان ثابته است و این جهات کثرت، تعین‏‎ ‎‏اسمی امّ الماهیات است و ماهیات از لوازم این کثرت است؛ چنانکه کثرات عالم‏‎ ‎‏طبیعت هم از لوازم ماهیات است.‏

‏پس این خطیئه و توجه به کثرت و غیریت است که آدم را مستعد کرد تا شیطان را‏‎ ‎‏که خیال الکل باشد، به خود متوجه ساخته و به عالم طبیعت متوجه نماید. و این، گرچه‏‎ ‎‏به اجازۀ الهیه است، ولی اگر وسوسۀ شیطانی هم باشد، منافات ندارد، و عالم طبیعت‏‎ ‎‏همان شجره منهیه است که عالم استقلال ماهیات و ضعف نور وجود و غلبۀ جهت‏‎ ‎‏ظلمت و عدمیات و جهات کثرت و شرور است و این کثرات، اولاً و بالذات از آنِ‏‎ ‎‏ماهیات و ثانیاً و بالعرض از آنِ وجود است و این کثرات است که توجه را جلب و‏‎ ‎‏انقطاع از مقام قدسی را فراهم می آورد و این مقام مناسب آدم نبود، ولی برای تربیت‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 545

‏امت و ذریه ناچار بود به این مقام توجه کند گرچه شرک می آورد و توجه خالص در آن‏‎ ‎‏مقام اول و جذبۀ اُولی می باشد؛ گو اینکه اینها را به وجهۀ الهیه ببیند، ولی به یک لحاظ،‏‎ ‎‏وجه، غیر ذی الوجه است.‏

‏علی ایّ حال: عالم طبیعت همان شجره است؛ چنانکه در بعضی از اخبار وارد شده‏‎ ‎‏است آن شجرۀ منهیه درختی بود که در آن همه چیز بوده از سیب و گلابی و جو و‏‎ ‎‏گندم و عسل و روغن و بادام و خلاصه آنچه که در طبیعت و زیر گنبد فلک است؛‏‎[4]‎‎ ‎‏البته چنین درختی، غیر عالم طبیعت نیست و متوجه شدن به این همه جهات کثرت،‏‎ ‎‏خطیئۀ آدم است که از آن خطیئۀ اُولی و مقام تعلّم اسماء شروع شد.‏

‏از حضرت صادق  ‏‏علیه السلام‏‏ منقول است که فرمود: اسماء را که به آدم تعلیم کردند، در‏‎ ‎‏آن مقام حتی این جا نمازی که زیر پای من است و رویش نشسته ام، آدم به آن معلَّم‏‎ ‎‏شد،‏‎[5]‎‏ البته تعلیم الهیه نه از آن نوع تعلیمهایی است که مکتب دار تعلیم می کند؛ در تعلیم‏‎ ‎‏الهیه که آدم به اسماء الله معلم شد نه اینکه الله ، رحمان، رحیم و علیم را برای او نوشته‏‎ ‎‏باشند، بلکه جلوات رحمت و علم را دید و به اینها که تعین داد، توجه به کثرات شروع‏‎ ‎‏شد تا لوازم هر کثراتی را که کثرات دیگری است مشاهده کرده و موجود عالم طبیعت،‏‎ ‎‏آخرین مراتب کثرت است که حتی سجّادۀ حضرت هم در آنجا بود، پس تعلیم الهیه نه‏‎ ‎‏از آن نوع تعلیمها است که بعضیها گمان کرده اند. حتی بعضیها گفته اند که خواص‏‎ ‎‏نباتات و ادویه جات را به آدم تعلیم کردند؛ مگر آدم می خواست دوافروش باشد و به‏‎ ‎‏نسخه های مریضها دوا بدهد که اسم دواها را به او آموخته و خواص آنها را به او‏‎ ‎‏فهمانیده باشند که مبادا به جای مُسهل چیز دیگری و برای خشکی مزاج روغن بادام‏‎ ‎‏بدهد.‏

‏البته این خطیئۀ آدم از مقام تعلّم اسماء شروع شد و چون جهت یلی الربی و جنبۀ‏‎ ‎‏نور الوجود و وحدت غلبه داشت، خود را نمایان نکرد و بُعدی از ساحت قدسی نبوده‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 546

‏است، اما توجه به دار طبیعت و اقصی مرتبۀ نور الوجود که با اعدام مشابک است و در‏‎ ‎‏غایت مرتبۀ ضعف و منتها درجۀ بُعد و دوری است، خطیئۀ نمایانی است؛ لذا این‏‎ ‎‏همان درختی بوده که همه چیز در آن درخت است و برای آدم از توجه به این درخت‏‎ ‎‏یا درخت گندم بود که هجرت اتفاق افتاد.‏

‏بر اثر این خطیئه است که برای اولاد و ذریه آدم دستور است که وضو بگیرند؛ یعنی‏‎ ‎‏آدم که به این میوه دست درازی کرده بود، باید دست را شست و چون با پا به طرف آن‏‎ ‎‏رفته بود، باید پا را مسح نمود و چون به سر گذاشته بود، باید سر را مسح کشید؛‏‎ ‎‏چنانکه سرّ وضو به این نحو، در ‏‏علل‏‏ از حضرت صادق  ‏‏علیه السلام‏‏ منقول است،‏‎[6]‎‏ آدم‏‎ ‎‏خطیئه ای که کرده بود به خاطر تلافی آن، دویست سال در کوه «سراندیب» گریه کرد،‏‎[7]‎‎ ‎‏و ما آدم زاده ها، که در دارِ طبیعت بوده و متوجه به اینجا و متوغّل در این دنیا هستیم،‏‎ ‎‏اقلاً باید این خطیئۀ خود را به قلب خود بگذرانیم.‏

‏و بالجمله: کلام در این است که بعضی از آیات بر رجوع به یک مقام عالی دلالت‏‎ ‎‏دارد و آیات رجوع، یک نشئۀ تجردی را مأوای جمعیتی معرفی می کند و اگر ممکن‏‎ ‎‏باشد، مقصود انبیا هم رسانیدن همه به آن مقام است، ولی رسیدن همه به آن مقام با این‏‎ ‎‏اعمال و افعالی که از نوع بشر حاصل است، غیر ممکن است و این جز برای عدۀ قلیلی‏‎ ‎‏اتفاق نمی افتد؛ چون نوعاً در ضمن راه و مسیر این مقام شامخ و مأوای اعلی، در راه‏‎ ‎‏می مانند که پایین تر از منزل اصلی و موعود و مقصد انبیا و بالاتر از عالم طبیعت است.‏

‏همت انبیا این بوده که همه را به آن مقام برسانند که خودشان رسیدند، خصوصاً‏‎ ‎‏نبی اکرم  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ که مأوای او اعلی درجۀ تجرد فوق الامکان و دون الوجوب بود و‏‎ ‎‏دعوتش هم به آنجا بود. در آن مقام شامخ، صفای تجردی و قوت وجود به جایی‏‎ ‎‏می رسد که جذبۀ ذات مجذوب کرده و در آن منزل اعلی است که تمام شؤون ذاتی از‏‎ ‎‏اسماء و صفات به طوری متعادل است، که نه آن بر این غلبه دارد و نه این بر آن، بلکه‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 547

‏همه به یک میزان در جنب ذات است؛ یعنی در جهت وجودی و وحدتی همه اسماء و‏‎ ‎‏صفات هستند، نه اینکه وجهۀ تعینی و غیریتی و جهت کثرتی باشد و لذا فرمود: ‏‏«‏إنَّ‎ ‎رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ‏»‏‏؛‏‎[8]‎‏ رب محمّد  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ بر صراط مستقیم است.‏

‏رسول اکرم  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ آن مقام شامخ را حائز بود که در آن مقام اسمی را بر اسمی غلبه‏‎ ‎‏نبوده و ترجیحی ندارد، به خلاف مراتب و مقامات انبیای دیگر، که در مقام آنها‏‎ ‎‏غلبه ای بوده و اسماء و صفات را تعدیل نکرده اند و لذا در حضرت موسی  ‏‏علیه السلام‏‏ مظهر‏‎ ‎‏قهری بیشتر بود و در عیسی  ‏‏علیه السلام‏‏ اسم رحمت غلبه داشت و حضرت یحیی  ‏‏علیه السلام‏‏ خائف‏‎ ‎‏بود و هکذا انبیای دیگر.‏

‏از بین انبیا، آنکه مقام شامخ داشته و هیچ غلبۀ اسمی در او نبود و با کمال استقامت‏‎ ‎‏بود، مقام نبی اکرم  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ بود. و چون از همۀ انبیا مقامش بالاتر بود، تنزل این چنین‏‎ ‎‏موجود شریف از آن مقام منیع ناگوار است که او را بفرستند که با این کبوترها باشد تا‏‎ ‎‏تربیتشان کند، چنین موجودی مجبور شد که با اینها غزوات تشکیل دهد و جنگها کند،‏‎ ‎‏شاید حدیث شریف ‏‏«ما اُوذی نبیّ مثل ما اُوذیت»،‏‎[9]‎‏ این معنی را برساند، این همان‏‎ ‎‏پیغمبری است که حضرت ابراهیم خلیل الله با آن رتبه ای که بین انبیا داشته، بعد از همۀ‏‎ ‎‏آن سیر الی الله و افول مراتب وجود، ‏‏«‏فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ‏»‏‎[10]‎‏ تا آنجا که بعد از افول‏‎ ‎‏نهایی گفت: ‏‏«‏إنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰوَاتِ وَ الْأرْضَ حَنِیفاً وَ مَا أ نَا مِنَ‎ ‎الْمُشْرِکِینَ‏»‏‏،‏‎[11]‎‏ ولی نبی اکرم  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏در طریق سیر الی الله ؛ یعنی در صلاتی که برای امّت‏‎ ‎‏از معراج سوغات آورده است، در همان قدم اول تا گفت «الله اکبر» پشت سرش‏‎ ‎‏«‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی ...‏»‏‏می باشد.‏

‏بلی، این صلاة اسراری دارد که اگر کسی به ‏‏علل‏‏ رجوع کند، همۀ اسراری را که‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 548

‏عرفا در حالات و اذکار و اعمال صلاة ذکر کرده اند، در خبری که پیغمبر اکرم ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ با‏‎ ‎‏لسان نبوتی از نمازی که در لیلة المعراج خواند، ذکر کرده است، حتی در رکوع‏‎ ‎‏می گوید: تا به رکوع رفتم عرش را زیر پایم دیدم، چه ها شد، و غشوه ها کردم، در کدام‏‎ ‎‏موقع ملهم شدم که هفت مرتبه «سبحان ربّی العظیم و بحمده» بگویم.‏‎[12]‎

‏بالاخره مقاماتی است که اگرچه اصل دعوت به آنجاست ولیکن در ضمن راه چه‏‎ ‎‏بسا خسته ها بیفتند و دیگر قدرت قدم برداشتن نداشته باشند و اینها همانهایی هستند‏‎ ‎‏که به دار طبیعت آمدند و به مملکت آخر وجود تبعید شده اند که در آنجا در مواردی‏‎ ‎‏می شود از حکم تشریعی خدا سرپیچی کرد و حکم غیریت و اباطیل نافذ است و‏‎ ‎‏سلطنت اباطیل و سلاطین بی حقیقت و مجازی، ظاهر است، و این عالم شهادت است‏‎ ‎‏که خواهی نخواهی باید از آن بیرون رفت، اگر کسی به اختیار بیرون رود، با صفای‏‎ ‎‏قلبی و نشاط روحی می رود وگرنه ملائکة الله با زور بیرونش می کنند. تفاوت این دو‏‎ ‎‏این است که اینها با شرمندگی به نشئۀ دیگر وارد می شوند و آنها با سربلندی به نشئه ای‏‎ ‎‏وارد می شوند که آنجا مقام بروز سلطنت الهی است؛ و همه می فهمند تحت سلطنت و‏‎ ‎‏کبریایی خدا هستند و حکم خدا بر همه به طوری نافذ است که مفرّی نیست؛ چون‏‎ ‎‏حکم تشریعیِ اختیاری نیست، بلکه یک نظام و سلطنت الهیه است که هیچ مالکی‏‎ ‎‏دیگر نمایان نیست؛ ‏‏«‏لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّٰهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ‏»‏‎[13]‎‏ و لذا این هم به این اعتبار،‏‎ ‎‏رجعت الی الله است؛ اگرچه رجعتی نیست که مقصود اقصای انبیا باشد، ولی باز‏‎ ‎‏رجعت است و چون این آخرین درجۀ رجعت نیست، منافات ندارد که جسم و‏‎ ‎‏جسمانیات به صورت جسم برزخی باشد، چنانکه مفاد بعضی از آیات دیگر همین‏‎ ‎‏است که آن نشئه، نشئه ای جسمانی است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 549

  • )) کلیله و دمنه، ص 151.
  • )) سبأ (34): 46.
  • )) طه (20): 121.
  • )) معانی الاخبار، ص 124.
  • )) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 32، حدیث 11.
  • )) علل الشرایع، ج 1، ص 280.
  • )) رجوع کنید به: بحار الانوار، ج 11، ص 211 ـ 212؛ الدرّ المنثور، ج 1، ص 60.
  • )) هود (11): 56.
  • )) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 247؛ کنز العمّال، ج 3، ص 130، حدیث 5818.
  • )) انعام (6): 76.
  • )) انعام (6): 79.
  • )) علل الشرایع، ج 2، ص 315، حدیث 1؛ بحار الانوار، ج 18، ص 358، حدیث 66.
  • )) غافر (40): 16.