پاسخ آخوند به صاحب تلویحات
آخوند می فرماید: اگر کسی این معنی را قبول کند، یکی از موجبات بطلان این قول، همان ادلۀ ابطال تناسخ است؛ زیرا واضح است معنای تعلق اگر همین باشد که الآن بین نفس و بدن است ـ و ظهور تعلق هم در این است ـ ما با ادلۀ ابطال تناسخ می گوییم این نشدنی و غیر ممکن است و ابداً زیر بار این معنی نمی توان رفت.
و اگر مرادش از علاقۀ نفوس اشقیا به اجرام سماوی، مثل علاقۀ صورت به آینه باشد، یکی از دو معنی حاصل خواهد شد: یا بنا به گفتۀ محیی الدین عربی که وقتی آینه را جلوی انسان می گیرند، نفس مستعد رؤیت عالم مثالی می شود و آن صوری که می بیند در آینه نیست بلکه صور مثالیه است که می بیند.
یا آنکه صور مرآتیه این است که صورت در آینه نیست، ولی وقتی که آینه را انسان در مقابل خود نگه می دارد نفس مهیا می شود که در صقع خودش صوری را ایجاد بنماید.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 243
آخوند می فرماید: مادامی که نفس متعلق به بدن است این حرف معنی دارد؛ چون وقتی آینه مقابل نفس گرفته شد، برای نفس تهیّؤی می آورد که در صقع باطن خود صور خیالیه را ایجاد نماید و مادامی که نفس در طبیعت است و وجهۀ تجرد و وجهۀ طبیعت دارد این طور است؛ چون خالص و مجرد نیست و به یک معنی طبیعی است، بنابراین به توسط همین جنبه طبیعی که معنای تعلق به بدن است ـ قابلیت وضع و محاذات با اجسام دیگر مانند آینه را پیدا می کند، ولی بعد از مرگ که کاملاً مجرد شد، وضع و محاذات اجسام جرمیه با مجرد معنی ندارد و فرض هم این است که دیگر جنبۀ طبیعی ندارد تا علاقه و وضع و محاذاتی به خاطر آن با جسمی به عمل بیاید؛ زیرا تناسب لازم است و مادامی که تناسب حاصل نشود وضع و محاذاتی بین مجرد و جسم نخواهد بود.
به جهت همین معنی ـ یعنی جهت طبیعیۀ نفس ـ آخوند می گوید: نفس از اثرات این عالم طبیعی متأثر نمی شود؛ بلکه تأثر نفس از مخلوق و مُنشأ خودش می باشد، و در سمع مسموعات و شمّ مشمومات و ذوق مذوقات و لمس ملموسات و درک این حرارتها و برودتها، این طور نیست که نفسِ خارجیات، مسموع و مشموم و مذوق و ملموس باشند و یا اینکه این آتش خارجی در نفس اثر داشته باشد؛ بلکه این سمع و ذوق و ابصار و لمس، مظاهر نفس در عالم شهادت هستند و این مراتب، مرتبه ای از وجود نفس و متحد با آن ومحل ظهور و مظاهر آن می باشند و اینها با طبایع این عالم هم جنس می باشند.
بنابراین، وقتی که صدایی با شرایط مخصوص ایجاد شد و آن صدا به آن پرده های سمع اصابت کرد، این گونه نیست که همان صدا، مسموع نفس باشد و همان صدا شنیده شود؛ بلکه نفس را مهیا می کند که صدایی و صوتی مماثل با صوت خارج در صقع نفس ایجاد کند یا وقتی که جلیدتین چشم، مقابل چیزی قرار گرفت، این طور
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 244
نیست که همان شی ء خارجی پیش نفس بعینه حاضر شود و انسان آن را ببیند؛ بلکه نفس مماثل آن شی ء خارجی را در صقع خود ایجاد می کند که آن موجودِ منشأ نفس، مسموع بالذات است و آن منشأ نفس، مبصر و مرئی بالذات است، و این صورت خارجی و یا شی ء خارجی، مسموع و مبصر بالعرض است.
و بالجمله: به واسطۀ اینکه مسموعات و مبصرات و ملموسات و غیر آنها، طبیعت می باشند و آن مظاهر نفس هم طبیعی است، پس بین اینها مناسبت وجود دارد؛ مثلاً صدا و صوتی در مظاهر نفس ـ که همان صماخ گوش باشد ـ واقع می شود و نفس به واسطۀ اینکه صوتی در مظاهرش واقع شده و این مظهر هم یک مرتبۀ نازله از مراتب نفس در طبیعت است، در صقع خود مطابق و مماثل با آن، صوتی ایجاد و انشا می کند.
پس بنا به فرض شما، وقتی که نفس مجرد شد، دیگر طبیعی نیست و تعلق به بدن ندارد تا بتواند جسمی با آن وضع و محاذات داشته باشد تا بگوییم اجرام و اجسام فلکیه یا تحت القمر مثل آینه برای نفس می شوند تا به سبب محاذات و وضع، در صقع خود صوری ایجاد کند. و بر فرض که مجرد شد دیگر این مظاهر طبیعیه را ندارد تا اثرات جزئیه به آن مظاهر برسد و نفس در صقع خود طبق آنها ایجاد صور کند، و مثل مجردات دیگر هم نیست که عالم طبیعی در طول آنها واقع شده باشد تا علاقۀ ذاتیۀ علیت و معلولیت بین آنها باشد، بلکه یک مجردی در عرض اجسام عالم طبیعت است، پس به اجسام فلکیه و اجرام تحت کرۀ قمر علاقه ای ندارد.
و بالجمله: علاقه بین نفس و اجسام یا باید مثل علاقۀ نفس به بدن در طبیعت قبل از موت باشد؛ که این طور علاقه ای بین اجسام و نفس بعد از خروج از بدن مسلّماً نخواهد بود، و یا علاقه مثل علاقۀ آینه و نفس باشد که در موقع مخصوص، نفس در صقع خود، ایجاد صور کند، این هم نخواهد بود؛ چون بعد از موت، مجرد می شود و مجرد با چیزی وضع و محاذات ندارد، و یا اینکه علاقۀ علیت و معلولیت باشد، البته این را هم مسلّماً نخواهد داشت؛ چون گرچه موجود مجردی است، ولیکن چون موجودِ طبیعی بود، در عرض اینها واقع است و مثل عقل عاشر نیست که علیت داشته
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 245
باشد تا به سبب آن، علاقه ای به موجودات طبیعی ـ علی قول المشائین ـ داشته باشد و مثل ارباب الانواع ـ علی قول الاشراقیین ـ هم نیست. بنابراین، همۀ این معانی غیر معقول است و چاره ای غیر از کلام اهل تحقیق نیست.
مرحوم آخوند می فرماید: نفس از جسمی که در دار طبیعت دارد، ابداً دست بردار نخواهد بود، لیکن نه این جسم و بدنی که دور انداختنی است؛ چون این جسم و بدن بیش از یک لاشه نمی باشد و نسبت نفس با آن قطع می شود و مثل همان انبانهای پر از گوشت و استخوان به تحلیل رفته است که شخصی به تدریج آن گوشتها و استخوانهای به تحلیل رفته را جمع کند. منتها در مثال، گوشتها و استخوانها را به تدریج از دست می دهد، ولی در موت، جسم را یک دفعه به دور می اندازد، و در بحث مورد نظر، انداختن تدریجی یا دفعی فرقی با هم ندارند؛ زیرا همان طور که امکان ندارد آن انبانهای پر از گوشت و استخوان و موهای سر و صورت و ناخنها و پوستها را به عالم برزخ برد و گفت که این جسم و بدن من است، همین طور هم ممکن نیست این بدنی را که خاک می شود، گفت جسم و بدن آدمی است.
بلی، آنها نمی گویند که همین خاک را جمع می کنند و نفس در آن وارد می شود، بلکه می گویند این خاکها را تبدیل به گوشت و استخوان و دیگر اجزاء و اعضا می کنند، آن گاه در قیامت نفس در بدن وارد می شود، لیکن در حقیقت فرقی بین این بدن، و آنچه در انبان جمع شده است نمی باشد.
بالجمله: آنان می گویند: همین خاک قبر را جمع می کنند و تبدیل به گوشت و استخوان می نمایند و قیامت، در همین زمین برپا می شود و از همین قبرها، آن بدنهای پوسیده شده بعد از پوست و استخوان شدن، بیرون می آیند و عرصۀ قیامت چنین
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 246
است و همین زمین، روزی بهشت یا جهنم می شود.
این مطالب و حرفها با آیات قرآن و براهین عقلی، سازگاری ندارد؛ کسانی که راجع به معاد چنین عقیده ای دارند با روایات چه می کنند؟ مثلاً در روایت داریم، مِلک یک پیرزن مؤمن چندان وسعت دارد که اگر مَلَکی ده هزار سال در آن طی مسافت کند، به جایی نمی رسد و از مِلک آن پیرزن نمی تواند بیرون برود. و یا در روایت دیگری داریم، اگر تار مویی از موهای حوریان بهشتی به این دنیا آورده شود، همۀ دیده ها مات و مبهوت خواهد شد به طوری که قدرت دیدن چیز دیگری را نخواهند داشت. و همچنین در روایات داریم که اگر یک ذره از آتش جهنم را به این دنیا بیاورند، همۀ عالم را خواهد سوزاند، و همۀ سنگها و کوهها و خاکها ذوب می شوند. آیا همۀ غیر معقولها در اینجا جمع می شود؟
اما حقیقت با این گفته ها تغییر نمی کند، اگر غیر اینجا چیزی نباشد و بدن همین خاکها باشد، لابد بهشت و جهنم هم اینجا خواهد بود، چنانکه گفته اند، مگر غیر از این می گویند که این دنیا تا زمانی بد بود و بعد از زمانی، مورد توجه انبیا و مرسلین و حضرت باری می شود؟ و با اینکه فرمود: «إنّه تعالی ما نظر إلی الأجسام مذخلقها». بعد از مدتی، مورد نظر رحمتش می شود و این دنیایی که کوس رسوایی اش در فلک الافلاک زده شده آیا می تواند بعد از زمانی همان دار حیات و دار آخرت بشود، که «وَ إنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ»؟ آیا می توان گفت بعد از مرگ دوباره همین دنیایی است که انبیا و اولیا گوشها را از قبایح و فجایع آن پر کرده اند، و اگر آن بدن همان بدنی است که از این خاک خلق شده و در این دنیاست اگر از خوراکیها و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 247
گلابیها و سیبهای اینجا بخورد، احتیاج به دفع آنچه خورده اند نخواهند داشت؟ و اگر این طور است که آنان می گویند، باید چند هزار مستراح عمیق در بهشت بسازند؛ چون نمی شود میوۀ اینجا را بخورند و به مستراح نروند.
والحاصل: اگر این طور باشد پس باید بگویند: «إنْ هِیَ إلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» با اینکه کوس رسوایی این دنیا را قرآن به آواز بلند زده است: «إنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الْأمْوَالِ وَ الْأوْلاَدِ». مگر حضرت نگفتند: «إنّما الدنیا دار مجاز» آیا امکان دارد که دوباره ما بیاییم و اینجا را دار مستقر کنیم؟!
بالجمله: جمیع شرایع و ادیان گفته اند که آخرت، مقابل این عالم است و دنیا مقابل آخرت می باشد، پس باید به نشئه ای قائل شد که غیر این نشئه باشد، و مرتبۀ وجودی دیگری داشته باشد، نه اینکه غیر یعنی یک چیز دیگری که در حقیقت غیر این باشد؛ بلکه همین جسم و همین موجود، در وجود مراتبی دارد که یک مرتبه اش ضعیف است و آن مرتبۀ طبیعت است، و یک مرتبه اش متوسط است و مرتبۀ دیگرش قوّت دارد که در قیامت است و با تفاوت مراتب، غیریت حاصل نمی شود؛ چنانکه آن هستۀ خرمایی که زیر خاک قرار گرفت و بعد از سی سال طول و عرضی به هم رساند و درخت بزرگی شد بیش از یک موجود نمی باشد. بلی اگر از این درجات غفلت کنیم این، آن نیست؛ اما اگر درجات ملاحظه شود این همان است، لطافت و کوچکی و بزرگی باعث غیریت نمی شود.
بالجمله: نفس مادامی که در طبیعت است دو علاقه دارد؛ یک علاقۀ ذاتیه با بدن دارد که به جهت همین علاقۀ ذاتیه، متحد با این بدن است؛ و در این مرتبه است که هرچه به آن مواضع مخصوصۀ بدن از طبیعت برسد مثلاً به اعضا، برودتی یا حرارتی و به صماخ گوش، صوتی و به قوۀ ذائقه، مذوقی و به بینی، عطریاتی برسد، چون نفس
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 248
علاقۀ ذاتیه به این مراکز دارد و از این کوّه ها ظهور داشته و این کوّه ها محل تجلیات اوست، لذا نفس برای ایجاد و انشای مماثل مهیّا می شود و نفس آنچه را از خارج محاذی و ملاقی با این مراکز شد در صقع خود ایجاد می کند.
علاقۀ دیگر نفس علاقۀ عرضیه به واسطۀ بدن و مراکز مخصوصه به اشیاء خارجیه است؛ چنانکه گفتیم اگر قوۀ بصر ـ مثلاً ـ با چیزی وضع و محاذات مخصوصی پیدا کند، نفس در باطن و صقع خودش مماثل با آن شی ء خارجی را ایجاد می کند، که آن مماثل، مرئی بالذات، و این خارج مرئی بالعرض می باشد. و همچنین اگر جسمی مقابل آینه قرار بگیرد، زمینه برای ایجاد صور مثالیه آماده خواهد شد.
اما بعد از مفارقت نفس از بدن و مجرد شدن آن، چگونه آن وضع و محاذات تولید می شود؟ زیرا با مجرد شدن نفس، امکان تولید علاقه وضعیه نیست؛ چون نفس در عالم طبیعت به دلیل علاقۀ ذاتیه ای که به بدن داشت چنین وضع و حالتی برایش حاصل می شد، و ممکن نیست همان حالت بعد از تجرد نفس و مفارقت آن از بدن نیز حاصل شود؛ چون با رفتن اصل، فرع هم خواهد رفت و اصل، علاقۀ ذاتیۀ نفس به بدن است که با موت زایل می شود، و چگونه فرع بدون اصل سر جایش محفوظ باشد؟
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 249