باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل سوم رد سایر شبهات اصحاب تناسخ
پاسخ آخوند به صاحب تلویحات
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

پاسخ آخوند به صاحب تلویحات

پاسخ آخوند به صاحب تلویحات[1]

‏آخوند می فرماید: اگر کسی این معنی را قبول کند، یکی از موجبات بطلان‏‎ ‎‏این قول، همان ادلۀ ابطال تناسخ است؛ زیرا واضح است معنای تعلق اگر همین‏‎ ‎‏باشد که الآن بین نفس و بدن است ـ و ظهور تعلق هم در این است ـ ما با ادلۀ‏‎ ‎‏ابطال تناسخ می گوییم این نشدنی و غیر ممکن است و ابداً زیر بار این معنی‏‎ ‎‏نمی توان رفت.‏

‏و اگر مرادش از علاقۀ نفوس اشقیا به اجرام سماوی، مثل علاقۀ صورت به آینه‏‎ ‎‏باشد، یکی از دو معنی حاصل خواهد شد: یا بنا به گفتۀ محیی الدین عربی که وقتی آینه‏‎ ‎‏را جلوی انسان می گیرند، نفس مستعد رؤیت عالم مثالی می شود و آن صوری که‏‎ ‎‏می بیند در آینه نیست بلکه صور مثالیه است که می بیند.‏‎[2]‎

‏یا آنکه صور مرآتیه این است که صورت در آینه نیست، ولی وقتی که آینه را‏‎ ‎‏انسان در مقابل خود نگه می دارد نفس مهیا می شود که در صقع خودش صوری را‏‎ ‎‏ایجاد بنماید.‏‎[3]‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 243

‏آخوند می فرماید:‏‎[4]‎‏ مادامی که نفس متعلق به بدن است این حرف معنی دارد؛ چون‏‎ ‎‏وقتی آینه مقابل نفس گرفته شد، برای نفس تهیّؤی می آورد که در صقع باطن خود‏‎ ‎‏صور خیالیه را ایجاد نماید و مادامی که نفس در طبیعت است و وجهۀ تجرد و وجهۀ‏‎ ‎‏طبیعت دارد این طور است؛ چون خالص و مجرد نیست و به یک معنی طبیعی است،‏‎ ‎‏بنابراین به توسط همین جنبه طبیعی که معنای تعلق به بدن است ـ قابلیت وضع و‏‎ ‎‏محاذات با اجسام دیگر مانند آینه را پیدا می کند، ولی بعد از مرگ که کاملاً مجرد شد،‏‎ ‎‏وضع و محاذات اجسام جرمیه با مجرد معنی ندارد و فرض هم این است که دیگر‏‎ ‎‏جنبۀ طبیعی ندارد تا علاقه و وضع و محاذاتی به خاطر آن با جسمی به عمل بیاید؛ زیرا‏‎ ‎‏تناسب لازم است و مادامی که تناسب حاصل نشود وضع و محاذاتی بین مجرد و‏‎ ‎‏جسم نخواهد بود.‏

‏به جهت همین معنی ـ یعنی جهت طبیعیۀ نفس ـ آخوند می گوید:‏‎[5]‎‏ نفس از اثرات‏‎ ‎‏این عالم طبیعی متأثر نمی شود؛ بلکه تأثر نفس از مخلوق و مُنشأ خودش می باشد، و‏‎ ‎‏در سمع مسموعات و شمّ مشمومات و ذوق مذوقات و لمس ملموسات و درک این‏‎ ‎‏حرارتها و برودتها، این طور نیست که نفسِ خارجیات، مسموع و مشموم و مذوق و‏‎ ‎‏ملموس باشند و یا اینکه این آتش خارجی در نفس اثر داشته باشد؛ بلکه این سمع و‏‎ ‎‏ذوق و ابصار و لمس، مظاهر نفس در عالم شهادت هستند و این مراتب، مرتبه ای از‏‎ ‎‏وجود نفس و متحد با آن ومحل ظهور و مظاهر آن می باشند و اینها با طبایع این عالم‏‎ ‎‏هم جنس می باشند.‏

‏بنابراین، وقتی که صدایی با شرایط مخصوص ایجاد شد و آن صدا به آن پرده های‏‎ ‎‏سمع اصابت کرد، این گونه نیست که همان صدا، مسموع نفس باشد و همان صدا‏‎ ‎‏شنیده شود؛ بلکه نفس را مهیا می کند که صدایی و صوتی مماثل با صوت خارج در‏‎ ‎‏صقع نفس ایجاد کند یا وقتی که جلیدتین چشم، مقابل چیزی قرار گرفت، این طور‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 244

‏نیست که همان شی ء خارجی پیش نفس بعینه حاضر شود و انسان آن را ببیند؛ بلکه‏‎ ‎‏نفس مماثل آن شی ء خارجی را در صقع خود ایجاد می کند که آن موجودِ منشأ نفس،‏‎ ‎‏مسموع بالذات است و آن منشأ نفس، مبصر و مرئی بالذات است، و این صورت‏‎ ‎‏خارجی و یا شی ء خارجی، مسموع و مبصر بالعرض است.‏

‏و بالجمله: به واسطۀ اینکه مسموعات و مبصرات و ملموسات و غیر آنها، طبیعت‏‎ ‎‏می باشند و آن مظاهر نفس هم طبیعی است، پس بین اینها مناسبت وجود دارد؛ مثلاً‏‎ ‎‏صدا و صوتی در مظاهر نفس ـ که همان صماخ گوش باشد ـ واقع می شود و نفس به‏‎ ‎‏واسطۀ اینکه صوتی در مظاهرش واقع شده و این مظهر هم یک مرتبۀ نازله از مراتب‏‎ ‎‏نفس در طبیعت است، در صقع خود مطابق و مماثل با آن، صوتی ایجاد و انشا می کند.‏

‏پس بنا به فرض شما، وقتی که نفس مجرد شد، دیگر طبیعی نیست و تعلق به بدن‏‎ ‎‏ندارد تا بتواند جسمی با آن وضع و محاذات داشته باشد تا بگوییم اجرام و اجسام‏‎ ‎‏فلکیه یا تحت القمر مثل آینه برای نفس می شوند تا به سبب محاذات و وضع، در صقع‏‎ ‎‏خود صوری ایجاد کند. و بر فرض که مجرد شد دیگر این مظاهر طبیعیه را ندارد تا‏‎ ‎‏اثرات جزئیه به آن مظاهر برسد و نفس در صقع خود طبق آنها ایجاد صور کند، و مثل‏‎ ‎‏مجردات دیگر هم نیست که عالم طبیعی در طول آنها واقع شده باشد تا علاقۀ ذاتیۀ‏‎ ‎‏علیت و معلولیت بین آنها باشد، بلکه یک مجردی در عرض اجسام عالم طبیعت‏‎ ‎‏است، پس به اجسام فلکیه و اجرام تحت کرۀ قمر علاقه ای ندارد.‏

‏و بالجمله: علاقه بین نفس و اجسام یا باید مثل علاقۀ نفس به بدن در طبیعت قبل‏‎ ‎‏از موت باشد؛ که این طور علاقه ای بین اجسام و نفس بعد از خروج از بدن مسلّماً‏‎ ‎‏نخواهد بود، و یا علاقه مثل علاقۀ آینه و نفس باشد که در موقع مخصوص، نفس در‏‎ ‎‏صقع خود، ایجاد صور کند، این هم نخواهد بود؛ چون بعد از موت، مجرد می شود و‏‎ ‎‏مجرد با چیزی وضع و محاذات ندارد، و یا اینکه علاقۀ علیت و معلولیت باشد، البته‏‎ ‎‏این را هم مسلّماً نخواهد داشت؛ چون گرچه موجود مجردی است، ولیکن چون‏‎ ‎‏موجودِ طبیعی بود، در عرض اینها واقع است و مثل عقل عاشر نیست که علیت داشته‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 245

‏باشد تا به سبب آن، علاقه ای به موجودات طبیعی ـ علی قول المشائین ـ‏‏ ‏‎[6]‎‏ داشته باشد‏‎ ‎‏و مثل ارباب الانواع ـ علی قول الاشراقیین ـ‏‎[7]‎‏ هم نیست. بنابراین، همۀ این معانی غیر‏‎ ‎‏معقول است و چاره ای غیر از کلام اهل تحقیق نیست.‏

‏مرحوم آخوند می فرماید:‏‎[8]‎‏ نفس از جسمی که در دار طبیعت دارد، ابداً دست بردار‏‎ ‎‏نخواهد بود، لیکن نه این جسم و بدنی که دور انداختنی است؛ چون این جسم و بدن‏‎ ‎‏بیش از یک لاشه نمی باشد و نسبت نفس با آن قطع می شود و مثل همان انبانهای پر از‏‎ ‎‏گوشت و استخوان به تحلیل رفته است که شخصی به تدریج آن گوشتها و استخوانهای‏‎ ‎‏به تحلیل رفته را جمع کند. منتها در مثال، گوشتها و استخوانها را به تدریج از دست‏‎ ‎‏می دهد، ولی در موت، جسم را یک دفعه به دور می اندازد، و در بحث مورد نظر،‏‎ ‎‏انداختن تدریجی یا دفعی فرقی با هم ندارند؛ زیرا همان طور که امکان ندارد آن‏‎ ‎‏انبانهای پر از گوشت و استخوان و موهای سر و صورت و ناخنها و پوستها را به عالم‏‎ ‎‏برزخ برد و گفت که این جسم و بدن من است، همین طور هم ممکن نیست این بدنی‏‎ ‎‏را که خاک می شود، گفت جسم و بدن آدمی است.‏

‏بلی، آنها نمی گویند که همین خاک را جمع می کنند و نفس در آن وارد می شود،‏‎ ‎‏بلکه می گویند این خاکها را تبدیل به گوشت و استخوان و دیگر اجزاء و اعضا می کنند،‏‎ ‎‏آن گاه در قیامت نفس در بدن وارد می شود، لیکن در حقیقت فرقی بین این بدن، و‏‎ ‎‏آنچه در انبان جمع شده است نمی باشد.‏

‏بالجمله: آنان می گویند: همین خاک قبر را جمع می کنند و تبدیل به گوشت و‏‎ ‎‏استخوان می نمایند و قیامت، در همین زمین برپا می شود و از همین قبرها، آن بدنهای‏‎ ‎‏پوسیده شده بعد از پوست و استخوان شدن، بیرون می آیند و عرصۀ قیامت چنین‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 246

‏است و همین زمین، روزی بهشت یا جهنم می شود.‏

‏این مطالب و حرفها با آیات قرآن و براهین عقلی، سازگاری ندارد؛ کسانی که راجع‏‎ ‎‏به معاد چنین عقیده ای دارند با روایات چه می کنند؟ مثلاً در روایت داریم، مِلک یک‏‎ ‎‏پیرزن مؤمن چندان وسعت دارد که اگر مَلَکی ده هزار سال در آن طی مسافت کند، به‏‎ ‎‏جایی نمی رسد و از مِلک آن پیرزن نمی تواند بیرون برود.‏‎[9]‎‏ و یا در روایت دیگری‏‎ ‎‏داریم، اگر تار مویی از موهای حوریان بهشتی به این دنیا آورده شود، همۀ دیده ها مات‏‎ ‎‏و مبهوت خواهد شد به طوری که قدرت دیدن چیز دیگری را نخواهند داشت.‏‎[10]‎‏ و‏‎ ‎‏همچنین در روایات داریم که اگر یک ذره از آتش جهنم را به این دنیا بیاورند، همۀ‏‎ ‎‏عالم را خواهد سوزاند، و همۀ سنگها و کوهها و خاکها ذوب می شوند.‏‎[11]‎‏ آیا همۀ غیر‏‎ ‎‏معقولها در اینجا جمع می شود؟‏

‏اما حقیقت با این گفته ها تغییر نمی کند، اگر غیر اینجا چیزی نباشد و بدن همین‏‎ ‎‏خاکها باشد، لابد بهشت و جهنم هم اینجا خواهد بود، چنانکه گفته اند، مگر غیر از این‏‎ ‎‏می گویند که این دنیا تا زمانی بد بود و بعد از زمانی، مورد توجه انبیا و مرسلین و‏‎ ‎‏حضرت باری می شود؟ و با اینکه فرمود: ‏‏«إنّه تعالی ما نظر إلی الأجسام مذخلقها».‏‎[12]‎‎ ‎‏بعد از مدتی، مورد نظر رحمتش می شود و این دنیایی که کوس رسوایی اش در فلک‏‎ ‎‏الافلاک زده شده آیا می تواند بعد از زمانی همان دار حیات و دار آخرت بشود، که ‏‏«‏وَ‎ ‎إنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ‏»‏‏؟‏‎[13]‎‏ آیا می توان گفت بعد از مرگ‏‎ ‎‏دوباره همین دنیایی است که انبیا و اولیا گوشها را از قبایح و فجایع آن پر کرده اند، و اگر‏‎ ‎‏آن بدن همان بدنی است که از این خاک خلق شده و در این دنیاست اگر از خوراکیها و‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 247

‏گلابیها و سیبهای اینجا بخورد، احتیاج به دفع آنچه خورده اند نخواهند داشت؟ و اگر این طور است که‏‎ ‎‏آنان می گویند، باید چند هزار مستراح عمیق در بهشت بسازند؛ چون نمی شود میوۀ‏‎ ‎‏اینجا را بخورند و به مستراح نروند.‏

‏والحاصل: اگر این طور باشد پس باید بگویند: ‏‏«‏إنْ هِیَ إلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا‏»‏‎[14]‎‏ با اینکه‏‎ ‎‏کوس رسوایی این دنیا را قرآن به آواز بلند زده است: ‏‏«‏إنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ‎ ‎زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الْأمْوَالِ وَ الْأوْلاَدِ‏»‏‏.‏‎[15]‎‏ مگر حضرت نگفتند: ‏‏«إنّما الدنیا‏‎ ‎‏دار مجاز»‏‎[16]‎‏ آیا امکان دارد که دوباره ما بیاییم و اینجا را دار مستقر کنیم؟!‏

‏بالجمله: جمیع شرایع و ادیان گفته اند که آخرت، مقابل این عالم است و دنیا مقابل‏‎ ‎‏آخرت می باشد، پس باید به نشئه ای قائل شد که غیر این نشئه باشد، و مرتبۀ وجودی‏‎ ‎‏دیگری داشته باشد، نه اینکه غیر یعنی یک چیز دیگری که در حقیقت غیر این باشد؛‏‎ ‎‏بلکه همین جسم و همین موجود، در وجود مراتبی دارد که یک مرتبه اش ضعیف‏‎ ‎‏است و آن مرتبۀ طبیعت است، و یک مرتبه اش متوسط است و مرتبۀ دیگرش قوّت‏‎ ‎‏دارد که در قیامت است و با تفاوت مراتب، غیریت حاصل نمی شود؛ چنانکه آن هستۀ‏‎ ‎‏خرمایی که زیر خاک قرار گرفت و بعد از سی سال طول و عرضی به هم رساند و‏‎ ‎‏درخت بزرگی شد بیش از یک موجود نمی باشد. بلی اگر از این درجات غفلت کنیم‏‎ ‎‏این، آن نیست؛ اما اگر درجات ملاحظه شود این همان است، لطافت و کوچکی و‏‎ ‎‏بزرگی باعث غیریت نمی شود.‏

‏بالجمله: نفس مادامی که در طبیعت است دو علاقه دارد؛ یک علاقۀ ذاتیه با بدن‏‎ ‎‏دارد که به جهت همین علاقۀ ذاتیه، متحد با این بدن است؛ و در این مرتبه است که‏‎ ‎‏هرچه به آن مواضع مخصوصۀ بدن از طبیعت برسد مثلاً به اعضا، برودتی یا حرارتی و‏‎ ‎‏به صماخ گوش، صوتی و به قوۀ ذائقه، مذوقی و به بینی، عطریاتی برسد، چون نفس‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 248

‏علاقۀ ذاتیه به این مراکز دارد و از این کوّه ها ظهور داشته و این کوّه ها محل تجلیات‏‎ ‎‏اوست، لذا نفس برای ایجاد و انشای مماثل مهیّا می شود و نفس آنچه را از خارج‏‎ ‎‏محاذی و ملاقی با این مراکز شد در صقع خود ایجاد می کند.‏

‏علاقۀ دیگر نفس علاقۀ عرضیه به واسطۀ بدن و مراکز مخصوصه به اشیاء خارجیه‏‎ ‎‏است؛ چنانکه گفتیم اگر قوۀ بصر ـ مثلاً ـ با چیزی وضع و محاذات مخصوصی پیدا‏‎ ‎‏کند، نفس در باطن و صقع خودش مماثل با آن شی ء خارجی را ایجاد می کند، که آن‏‎ ‎‏مماثل، مرئی بالذات، و این خارج مرئی بالعرض می باشد. و همچنین اگر جسمی‏‎ ‎‏مقابل آینه قرار بگیرد، زمینه برای ایجاد صور مثالیه آماده خواهد شد.‏

‏اما بعد از مفارقت نفس از بدن و مجرد شدن آن، چگونه آن وضع و محاذات تولید‏‎ ‎‏می شود؟ زیرا با مجرد شدن نفس، امکان تولید علاقه وضعیه نیست؛ چون نفس در‏‎ ‎‏عالم طبیعت به دلیل علاقۀ ذاتیه ای که به بدن داشت چنین وضع و حالتی برایش‏‎ ‎‏حاصل می شد، و ممکن نیست همان حالت بعد از تجرد نفس و مفارقت آن از بدن نیز‏‎ ‎‏حاصل شود؛ چون با رفتن اصل، فرع هم خواهد رفت و اصل، علاقۀ ذاتیۀ نفس به بدن‏‎ ‎‏است که با موت زایل می شود، و چگونه فرع بدون اصل سر جایش محفوظ باشد؟‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 249

  • )) اسفار، ج 9، ص 42.
  • )) فتوحات مکیه، ج 1، ص 304 ـ 307 و ج 2، ص 312 ـ 313.
  • )) اسفار، ج 1، ص 299 و ج 8، ص 179 ـ 180.
  • )) اسفار، ج 9، ص 42 ـ 43.
  • )) اسفار، ج 3، ص 316 ـ 317.
  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش الهیات، ص 528 ـ 534؛ شرح اشارات، ج 3، ص 254 ـ 258.
  • )) رجوع کنید به: حکمة الاشراق، درمجموعۀ مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 92 ـ 94 و143 ـ 146 و 155 ـ 164.
  • )) اسفار، ج 9، ص 44.
  • )) این روایت را در معاجم روایی نیافتیم، رجوع کنید به: تفسیر قمی، ج 2، ص 348؛ بحار الانوار، ج8، ص 169 و 218.
  • )) بحار الانوار، ج 8، ص 199، حدیث 200.
  • )) بحار الانوار، ج 8، ص 280، حدیث 1.
  • )) بحار الانوار، ج 70، ص 110، حدیث 109؛ کنز العمال، ج 3، ص 190، حدیث 6102.
  • )) عنکبوت (29): 64.
  • )) انعام (6): 29.
  • )) حدید (57): 20.
  • )) بحار الانوار، ج 70، ص 134.