لزوم تعدیل و تقویت عقل نظری و عملی
چنانکه آخوند رحمه الله در اول این فصل می فرماید، برای انسان در تحصیل سعادت، دو جهت لازم است:
جهت اول عبارت است از اینکه عقل نظری از مقام هیولانی و استعداد قبول حقایق نظام عالم و معقولات صرف، به مقام فعلیت درآید و عقل هیولانی او، همانند هیولای عالم رو به فعلیات گذارد و حقایق نظام عالم را به آن نحوی که هست، ادراک و تعقل کند.
البته وجود و صور عقلیه و مجردات را تعقل و مشاهدۀ عقلیه کردن، از اسباب سعادت انسانی نمی شود.
آخوند رحمه الله گرچه این معنی را فرموده است، ولی اگر منظور این باشد، درست نیست، بلکه باید عقل نظری، اشیاء را آن طوری که در نظام وجود است به همان نحو درک و تعقل کند، گرچه عالم مجردات و عقول باشد که مستقلاً موجود نیستند بلکه مستظلاً موجودند، پس باید انسان آنها را با عقل نظری چنین تعقل کند تا عقل هیولانیه به مقام عقل بالفعل برسد، نه اینکه وجودات مجرد را بالاستقلال تعقل کند بلکه مستظلاً تعقل نماید؛ زیرا اگر مستقلاً درک کند وسیلۀ حجاب و باز ماندن از سعادت مطلقه است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 463 اگر حکیمی وجودات را ـ ولو عالم عقول باشد ـ به طور استقلال تعقل و اثبات کند، حجاب است؛ ولی اگر شخصی علوم طبیعی را ادراک کند ولی نه مستقلاً بلکه استظلالاً، سعید است.
والحاصل: چون سعادت، ادراک و تعقل وجود است، لذا باید نظام وجود را به آن نحوی که مبدأ و معاد است درک نموده و تعقل کرد.
این یک جهت بود که انسان در تحصیل سعادت آن را لازم دارد.
جهت دوم این است که عقل، عملی باشد؛ یعنی جوارح و اعضا، اعمال صالحه انجام دهد، اعمالی که مناسب وجود انسانی باشد و در حقیقت، قوا و جوارح، طهارت حاصل نماید با عملهایی که مناسب مقام انسانیت بوده و باعث کدورات و ظلمات و احتجابات نباشد. و اعمال جوارح و قوا اعمالی باشد که سازگار با روح و نفس انسانی باشد؛ چون عمل صالح همانند دوای صالح است، چنانکه دوای صالح همان دوایی است که با مزاج سازگار باشد، عمل صالح نیز عملی است که با روح انسان سازگار است.
خداوند متعال فرمود: «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أوْ اُنْثَی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً» به گمان حقیر، وجه و علت مفرد آورده شدن عمل صالح آن است که غیر از عمل واحد که عبارت از عمل لله باشد عملی سازگار مقام انسانی نیست، چنانکه آیۀ شریفۀ «إنَّمَا أعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ» شاهد آن است، و چنانکه حضرت امیر علیه السلام در دعای کمیل این معنی را می فرماید: «حتّی تکون أعمالی و أورادی کلّها ورداً واحداً» که با ورد واحد باشد، پس اگر انسان در کثرت باشد، در عمل صالح نیست؛ چون اوراد متعدد، با انسان ناسازگار است.
ما فعلاً در کثرت واقع هستیم و حتی عبادتمان آلوده به هواهای کثیری است، هوای
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 464 املاک داریم، هوای تعیّن و تشخّص داریم، هوای تقدم داریم، هوای زن و بچه داریم، بعضی از ما به هوای استراحت وارد شغل روحانیت شده ایم و بعضی هم به هوای تقدم بر دیگران این را انتخاب نموده و بعضی برای فریب دادن بیچارگانی از عوام، دامی از اظهار تقدس گسترانیده ایم.
و بالجمله: هواهای متعدد داریم، وردهای مختلف داریم، ورد صحت بدن داریم، ورد شکم داریم، ورد جمع مرید داریم، ورد جاه و دولت و مال و منال داریم، ورد فرش و مسند و قالی داریم، ورد خانه و لانه و آشیانه داریم، ورد صدر مجلس و اطاعت مردم داریم و ورد نفوذ کلمه و استعلا داریم. این اوراد مختلف و هواهای متعدد، سازگار با انسان نیست، بلکه انسان را از سعادت باز می دارد. آنچه با انسان سازگار است، عمل صالح است و آن هم واحد است.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
هوای ما هم متعدد است؛ چشم یک هوایی دارد، ذائقه هوای دیگری دارد، گوش هوای دیگری دارد، زبان با هوای دیگر است، شکم هوای دیگری دارد، حسد هوای دیگری دارد، طمع با هوای دیگر است، خیال و وهم هواهای دیگری دارند، امان از این اوراد و هواها! اگر کسی با عمل توانست این قیود را بشکند و عملها را به عمل صالح واحد برگرداند و اوراد را به ورد واحد ارجاع دهد، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً»، خدا می فرماید: این عامل به عمل صالح را به زندگی طیّب و طاهر زنده می کنیم، نه اینکه گمان کنی چنین کسی در این عالم در زندگی طیّب و طاهر نیست، بلکه اگر عامل صلاح شد در این عالم، زندگی طیّب و طاهر پیدا می کند. بعضی گمان می کنند کسی که در کناری نشسته ولی برای علایق این دنیا مثل زر و زیور بی تابی می کند، مانند آن کسی است که اینها در نظرش مثل سنگ و سنگ ریزه است؛ این گمان باطل است؛
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 465 چون چنین شخصی نظرش بلندتر از اینهاست و او برای رضای خدا قیمت قائل است و کسی که برای زر و زیور قیمت قائل شد، چیزهای پرقیمت در نظرش از قیمت می افتد.
بالجمله: برای تحصیل سعادت دو جهت لازم است: یکی رسیدن عقل هیولانی به مرتبۀ عقل بالفعل، و دیگری عمل صالح عقل عملی؛ یعنی باید عقل نظری به درک حقیقت اشیاء کما هی؛ یعنی کما هی اظلال و مستظلات برسد و عقل عملی هم با عمل و تصفیۀ قوای جسمانی کمک کند، و حقیقت انسان مثل یک آینۀ در غلاف است که هم صفای آینه لازم است، و هم خروج از غلاف، تا صور در آن مرآت نقش بندد، پس اولاً لازم است که انسان صفای معنی داشته باشد و دیگر اینکه از غلاف و قشر و علایق بدنی و دنیایی بیرون آمده باشد، و اگر این دو مانع رفع شود؛ یعنی صفای روحی پیدا گردد و کدورات بدنیه برداشته شود، اتصال به عالم بالا پیدا می شود.
و به عبارت دیگر: اگر صفای باطنی حاصل شد و علایق بدن هم برداشته شد، اتصال تام حاصل می شود، چنانکه دعابۀ وهم و شیطنت طبیعت مادامی که انسان در طبیعت است ممکن است دامن گیر او شود. و چنانکه خواب هم که برادر مرگ است، چنین است؛ چون خوابی که انسان می بیند یا به این جهت است که محسوسات حسیه ارتقا پیدا کرده و صور آنها در مخزن خیالیه باقی مانده و انسان در وقت خواب آنها را می بیند، و یا اینکه نفس در موقع خواب که اشتغالش از طبیعت کم شد، صفایش بیشتر شده و متصل به عالم ماورای طبیعت می شود و از حقایق آنجا کشف می نماید.
بالجمله: برای انسان لازم است که عقل عملی داشته و قوا و آینۀ طبیعت را تعدیل کند و آن را از افراط و تفریط به در آورد، و اگر تعدیل کرد، چنان می شود که گویا قوای طبیعی و شیطانی و حیوانی ندارد؛ زیرا وقتی متضادین تعادل کردند از خاصیت می افتند؛ مثل اینکه اگر آب سرد و گرم را به یک اندازه ممزوج کنند، حرارت و برودت تعدیل شده و ملایم می شود و گویا حرارت و برودت نیستند، اوصافی که مقتضای خود را خواهان هستند نیز چنین هستند، مثلاً شهوت مقتضای خود را می خواهد
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 466 اگرچه عالم خراب شود، و هکذا غضب می خواهد به مقتضای خود برسد هرچه می خواهد بشود.
و بالجمله: هر یک از اوصاف انسانی از قبیل ذوق، لامسه، باصره، سامعه، غضب و شهوت مقتضای خود را خواهان است، باید در انسان قوۀ عدالتی باشد که بتواند با آن قوه، اینها را تعدیل کند و مشتهیٰ و لا مُشتَهای اینها را جمع نماید، و میزان شرع باشد که هرچه را اجازه داد، عمل کند ولو مُشتَهای یکی از قوا نباشد، و هرچه را نهی کرد عمل نکند ولو مُشتَهای یکی از قوا باشد؛ مثلاً تغضّب و لا تغضّب یکی باشد، به این معنی که آنچه تغضّب است و از او غضب دارد، اگر شرع اجازه نداد، مثل لا تغضّب باشد، و آنچه لاتغضّب است، اگر شارع به او امر کرد، بر او غضب داشته باشد، و هکذا در مقتضیات قوای دیگر.
به هر حال باید نفس بر این قوا استعلا داشته باشد و اینها از آن منقهر گردند و نفس، قهاریت داشته باشد و هر چیزی را که بر قوا تحمیل کرد، قبول کنند و از هر چیز که باز داشت بازداشته شوند؛ مثلاً نفس، نسبت به چیزی که مورد غضب شرع است طوری باشد که با قهاریت و استعلای خود بتواند قوۀ غضب را به راه انداخته و تحریک کند. و اگر چیزی باشد که از نظر شرع مغضوب نیست اگرچه مورد آن مقتضای قوۀ غضب است، نفس قاهر شود که بتواند قوۀ غضب را رام کرده و از سورت بیاندازد.
و بالجمله: باید نفس بر قوا مستعلی باشد، نه اینکه قوا بر نفس استعلا داشته باشند، و این طور نباشد که مقتضیات قوا وقتی موجود شدند و قوا طالب و مایل گردیدند، نفس، مقهور شده و به عقب قوا به مشایعت آنها رود، تا آنجا که کثرت حاصل آید، و هر قوه مقتضایی را که طالب است به آن برسد و نفس در این قوای مختلف و متشتّت که همه مستقل شده اند فانی گردد و تابع و مشایع اینها شود، و چون مقتضیات آنها مختلف است تشتّت و کثرت و نفاق حاصل آید، بلکه نفس باید بر همه مستعلی باشد و همه مأموم نفس شوند و نفس امام قوا گردد و قوا را از استقلال و قهاریت بیاندازد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 467 شاید معنای جملۀ «المؤمن وحده الجماعة» این باشد که مؤمن و نفس عادلۀ او امام شود و قوا به مشایعت و مأمومیت او حاضر باشند؛ چون ایمان، صورت و ملکۀ نفس است لذا طبق ایمان بالله حرکت خواهد کرد و قوا هم تابع او خواهند شد، اینجاست که امام هر اشاره ای کرد، مأمومین و تابعین با اشاره و به حکم سلطان انجام وظیفه خواهند کرد و چون سلطان مؤمن و عادل، طبق ایمان حکم خواهد کرد لذا همۀ قوا، ایمانی می باشند، «الناس علی دین ملوکهم» و البته انسان وقتی توانست قوا را تعدیل کند و افراط و تفریط را به مقام عدالت بیاورد، انسان می شود.
همانند جمع حرارت و برودت که ماء فاتر حاصل می شود، و مثل این می شود که حرارت و برودت نیست، با اینکه هر دو هست و ماء فاتر، بالنسبة الی الحراره برودت دارد و بالنسبة الی البروده حرارت دارد. مثل این است که این قوای حیوانی را ندارد و انسان می شود. والبته تعدیل بر میزان شرع، محتاج عقل نظری است وبا جهالت نمی توان تعدیل کرد، «والجاهل إمّا مُفْرِط» مثل جهلهای ما، «و إمّا مفرِّط» مثل آن مرتاضی که یک چشم و یک گوشش را بست و گفت دو تای دیگر بس است.
و الحاصل: در نیل به سعادت عظمی، لازم است عقل نظری باشد تا با صفای ذاتی بتواند اشیاء را بما هی مستظلات ببیند و درک بکند، و اگر به این نحو ندید، رسیدن به سعادت عظمی غیر ممکن است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 468