باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل سوم رد سایر شبهات اصحاب تناسخ
عدم امکان تعذیب مجردات دلیل دیگری از قائلین به تناسخ
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

عدم امکان تعذیب مجردات دلیل دیگری از قائلین به تناسخ

عدم امکان تعذیب مجردات دلیل دیگری از قائلین به تناسخ[2]

‏شبهۀ دیگر اهل تناسخ این است که اگر نفوس و ارواح بعد از مفارقت از ابدان‏‎ ‎‏مجرد باشند و متعلق به ابدان دیگری از ابدان انسانی و یا حیوانی نباشند و در همان‏‎ ‎‏تجرد محض باقی بمانند، دیگر عذاب در حق آنها ممکن نیست و همه باید در روح و‏‎ ‎‏ریحان باشند؛ زیرا عذاب، بدن جسمانی می خواهد تا نار، آن را بسوزاند و عقرب آن‏‎ ‎‏را بگزد و اگر مجرد شد این معانی غیر معقول است و هیچ عذابی جسمانی نمی شود؛‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 221

‏برای اینکه به مجردات، غیر از فیوضات مبادی عالیه و القای حقایق و معانی صادقه،‏‎ ‎‏چیزی القا نمی شود و هرچه مستقیماً از مبادی فیض رسیده به همان نحو تلقی می کنند‏‎ ‎‏چون مجردند.‏

‏بنابراین غیر از القائات صادقه چیز دیگری برای آنها معقول نیست، پس تعذیب از‏‎ ‎‏جهت عقاید باطله و جهل مرکبهای غیر صادقه که مناسب با ظلمتها و تاریکیهاست‏‎ ‎‏برای آنها حاصل نمی شود، پس آنان تعذیب نمی شوند؛ چون عقاید باطله و اخلاق‏‎ ‎‏ناهنجار و جهل مرکبهای عقیده ای، همه از مستلزمات مواد است؛ چون تقصیر از‏‎ ‎‏مبادی فایضه نیست وآنها غیر از حقایق وانوار صادقه چیزی القا نمی کنند و فیض آنها‏‎ ‎‏خیرات و حسنات و برکات می باشد، منتها کجیها و اعوجاجها از کجی و نقصان و سوء‏‎ ‎‏استعداد مواد است؛ چنانکه نور آفتاب یک نور صاف و شفافی است ولی این نور با‏‎ ‎‏اینکه صاف است به اختلاف مرائی، اختلاف پیدا می کند؛ آینه هایی که صاف و خوب‏‎ ‎‏و مادۀ آنها صاف و غیر مخلوط باشد، نوری که پس می دهند صاف و غیر معوج است،‏‎ ‎‏ولی اگر آینه ای ناصاف و یا جیوه اش مخلوط باشد، نوری که پس می دهد کج و معوج‏‎ ‎‏خواهد بود و این کجی نور پس داده شده، تقصیر فیض و نور آفتاب نیست، بلکه از‏‎ ‎‏سوء ماده و سوء قبول آن است، همانند چند نفری که در یک مدرسه تحت تربیت یک‏‎ ‎‏معلم قرار بدهیم؛ یکی خوب و یکی بد و یکی متوسط از کار درمی آیند، پس‏‎ ‎‏اعوجاجی که در آنهاست، جز از جهت سوء قبول ماده نیست.‏

‏اگر ماده نباشد و نفوس مجرد شوند، فیض را همان طور که افاضه می شود قبول‏‎ ‎‏می کنند و ابداً اعوجاجی در کار نمی باشد و لذا حقایق برای آنها صاف خواهد بود و‏‎ ‎‏جهلی نخواهند داشت و علوم و مرائی آنها حقایق مجردۀ نوریه می باشد، پس عذاب‏‎ ‎‏متصور نیست؛ زیرا گفتیم که در عذاب، ماده و تخیل و قوۀ متخیله شرط است تا در قوۀ‏‎ ‎‏تخیل که متعلق به ماده است حقایق به نحو عکس تخیل گردد و جهل مرکبها درست‏‎ ‎‏شود وکسی که جهل مرکب داشت ظلمت باطنی دارد و طبق ظلمت باطنی گرفتار عذاب‏‎ ‎‏و مناسب آن، گرفتار عقاب می باشد، بنابراین اخلاق بد و مذمومه اسباب عذاب می شود.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 222

‏و علاوه بر این: حسرتی دست می دهد که سوزندگی و عذابش بیش از همۀ‏‎ ‎‏عذابهاست؛ مثلاً  اگر انسان را به میهمانی دعوت کرده باشند و آن از دستش برود‏‎ ‎‏حسرتی به او دست می دهد چه رسد به اینکه چشم باز کند و ببیند چه نعمتهایی از‏‎ ‎‏دستش رفته است؛ زیرا از یک طرف نعمتهای جزئی دنیایی از دستش گرفته شده و‏‎ ‎‏آنچه با تقلب و ارتکاب قبایح و دروغ و دزدی و عدوان و بی انصافی و بی مروتی جمع‏‎ ‎‏کرده بود دیگران می خورند و کیف می کنند، ولی عذاب دائمی آن برای اوست، و از‏‎ ‎‏یک طرف می بیند از نعم دائمی الهی دستش کوتاه شده است، و از سوی دیگر گرفتار‏‎ ‎‏عذاب قهّار الهی گشته، و همۀ موجودات اظهار دشمنی را نسبت به او به کمال‏‎ ‎‏رسانده اند و مورد لعن خدا و رسول گردیده و هیچ نصرتی از دیگران نیست، و در‏‎ ‎‏غربت محض است، در چنین موردی چه تأسف و حسرتی دل آدم را می سوزاند؛ ‏‏«‏یَا‎ ‎حَسْرَتَی عَلَی مَا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ الله ِ‏»‏‎[3]‎‏ آه سوزان از قلب و جگر بیرون می آید.‏

‏این حسرت البته باید از روی تخیل باشد، و اگر قوۀ تخیلیه نداشته باشد از ناحیۀ‏‎ ‎‏مبادی عالیه چنین مطالبی افاضه نمی شود و قوۀ متخیلۀ انسانی هم که در دماغ است به‏‎ ‎‏محض مردن، خاک می شود و می پوسد و می رود و به دنبال آن هم قوۀ متفکره است،‏‎ ‎‏پس در نتیجه تعذب حاصل نمی شود.‏

‏و اگر بگویی: نفس انسانی متعلق به یکی از اجسام فلکیه می شود تا به واسطۀ تعلق‏‎ ‎‏به ماده، قوۀ متخیله داشته باشد.‏

‏می گوییم: اولاً: این حرفی است که اظهار هم مرامی از آن ظاهر می شود و بوی‏‎ ‎‏آشتی و دوستی می دهد، و این حرفی است که شما را به ما نزدیک می کند؛ چون اولاً:‏‎ ‎‏این همان تناسخ است که می گفتی اسمش را نبرید که محال است و شدنی نیست منتها‏‎ ‎‏تناسخ لازم نیست که متعلق به اجسام سفلیه باشد ولو متعلق به اجسام فلکیه باشد باز‏‎ ‎‏تناسخ است، فقط اجسام فلکیه قدری الطف و اصفی هستند.‏

‏و ثانیاً: افلاک خودشان نفوس دارند و آنچه ما در مورد ابدان حیوانات می گفتیم‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 223

‏ابدانی است که نفوس نداشته و نفوسی که خارج می شدند داخل این کالبدهای بلامانع‏‎ ‎‏و مزاحم می گردند، اکنون چه داعی دارد که بگوییم نفوس انسانی داخل ابدانی شوند‏‎ ‎‏که مانع و مزاحم داشته و خودشان نفس مستقل دارند؟ خانۀ ساخته و پرداختۀ‏‎ ‎‏بی صاحب را  گذاشته، وارد خانۀ مردم شوند تا آن هم چماقش را بردارد و سر او را‏‎ ‎‏بشکند.‏

‏و علاوه بر این: اجتماع نفسین لازم می آید و این یکی از محالاتی است که به‏‎ ‎‏واسطۀ آن تناسخ را محال دانستید.‏

‏و ثالثاً: نفوس، غیر متناهی است و افلاک، متناهی و معدودند، پس چطور نفوس‏‎ ‎‏غیرمتناهی داخل در اجسام افلاک شوند؛ و شما که از تعلق دو نفس مستقل بر یک بدن‏‎ ‎‏فرار می کردید، چگونه به تعلق نفوس غیرمتناهی بر یک جسم قائل شدید؟ با اینکه‏‎ ‎‏معنای تعلق این است که بدن تحت تصرف نفس بوده و آلت آن باشد تا بتواند در آن‏‎ ‎‏تصرف کند و آن را اداره کرده و حرکت دهد. اگر مثلاً به فلک اطلس نفوس غیر متناهی‏‎ ‎‏متعلق شود و هر یک تصرفی کند، بیچاره فلک اطلس در بین این اراده های مختلف‏‎ ‎‏غیر متناهی چه کند!‏

‏و اگر قائل باشید که نفوس متعلق به اجسام فلکیه نباشد، بلکه متعلق به اجسام‏‎ ‎‏لطیفه ای شود که تحت کرۀ قمر و فوق ارض از قبیل ابخره و ادخنه و غیره می باشد، اگر‏‎ ‎‏اینها نزدیک کرۀ آتش است و نفوس به آنها ملحق می شوند لازم می آید که نار همه را‏‎ ‎‏بسوزاند و محو کند، و اگر طوری است که به کرۀ آتش نمی رسد، پس اگر از اجسامی‏‎ ‎‏است که ضعیف نیستند آنها هم به واسطۀ سنگینی و صلابتی که دارند در اثر تبرّد و‏‎ ‎‏جمود برگشت به ارض می کنند وآنچه ضعیف است از بین می رود.‏

‏پس اگر نفوس بخواهند به جسمی که قوۀ متخیله داشته باشد تعلق یابند، باید به‏‎ ‎‏جسم رطب و لطیف و صافی ـ که از خود لطافت و رطوبت داشته باشد ـ متعلق شوند‏‎ ‎‏و در یک جسم صلب و سختی قرار گیرند تا از آسیب و تأثیرات غیر مناسب ـ مانند‏‎ ‎‏گرما و سرمای زیاد و کثافات ـ محفوظ باشند، والاّ لطافت آنها از بین می رود، و آن جز‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 224

‏دماغ و مغز که اعدل اجسام طبیعت و بین استخوانهای صلبه و محکم جمجمه است،‏‎ ‎‏نمی باشد. این تمام شبهۀ آنها بود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 225

  • )) اسفار، ج 9، ص 35.
  • )) زمر (39): 56.