عدم امکان تعذیب مجردات دلیل دیگری از قائلین به تناسخ
شبهۀ دیگر اهل تناسخ این است که اگر نفوس و ارواح بعد از مفارقت از ابدان مجرد باشند و متعلق به ابدان دیگری از ابدان انسانی و یا حیوانی نباشند و در همان تجرد محض باقی بمانند، دیگر عذاب در حق آنها ممکن نیست و همه باید در روح و ریحان باشند؛ زیرا عذاب، بدن جسمانی می خواهد تا نار، آن را بسوزاند و عقرب آن را بگزد و اگر مجرد شد این معانی غیر معقول است و هیچ عذابی جسمانی نمی شود؛
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 221 برای اینکه به مجردات، غیر از فیوضات مبادی عالیه و القای حقایق و معانی صادقه، چیزی القا نمی شود و هرچه مستقیماً از مبادی فیض رسیده به همان نحو تلقی می کنند چون مجردند.
بنابراین غیر از القائات صادقه چیز دیگری برای آنها معقول نیست، پس تعذیب از جهت عقاید باطله و جهل مرکبهای غیر صادقه که مناسب با ظلمتها و تاریکیهاست برای آنها حاصل نمی شود، پس آنان تعذیب نمی شوند؛ چون عقاید باطله و اخلاق ناهنجار و جهل مرکبهای عقیده ای، همه از مستلزمات مواد است؛ چون تقصیر از مبادی فایضه نیست وآنها غیر از حقایق وانوار صادقه چیزی القا نمی کنند و فیض آنها خیرات و حسنات و برکات می باشد، منتها کجیها و اعوجاجها از کجی و نقصان و سوء استعداد مواد است؛ چنانکه نور آفتاب یک نور صاف و شفافی است ولی این نور با اینکه صاف است به اختلاف مرائی، اختلاف پیدا می کند؛ آینه هایی که صاف و خوب و مادۀ آنها صاف و غیر مخلوط باشد، نوری که پس می دهند صاف و غیر معوج است، ولی اگر آینه ای ناصاف و یا جیوه اش مخلوط باشد، نوری که پس می دهد کج و معوج خواهد بود و این کجی نور پس داده شده، تقصیر فیض و نور آفتاب نیست، بلکه از سوء ماده و سوء قبول آن است، همانند چند نفری که در یک مدرسه تحت تربیت یک معلم قرار بدهیم؛ یکی خوب و یکی بد و یکی متوسط از کار درمی آیند، پس اعوجاجی که در آنهاست، جز از جهت سوء قبول ماده نیست.
اگر ماده نباشد و نفوس مجرد شوند، فیض را همان طور که افاضه می شود قبول می کنند و ابداً اعوجاجی در کار نمی باشد و لذا حقایق برای آنها صاف خواهد بود و جهلی نخواهند داشت و علوم و مرائی آنها حقایق مجردۀ نوریه می باشد، پس عذاب متصور نیست؛ زیرا گفتیم که در عذاب، ماده و تخیل و قوۀ متخیله شرط است تا در قوۀ تخیل که متعلق به ماده است حقایق به نحو عکس تخیل گردد و جهل مرکبها درست شود وکسی که جهل مرکب داشت ظلمت باطنی دارد و طبق ظلمت باطنی گرفتار عذاب و مناسب آن، گرفتار عقاب می باشد، بنابراین اخلاق بد و مذمومه اسباب عذاب می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 222 و علاوه بر این: حسرتی دست می دهد که سوزندگی و عذابش بیش از همۀ عذابهاست؛ مثلاً اگر انسان را به میهمانی دعوت کرده باشند و آن از دستش برود حسرتی به او دست می دهد چه رسد به اینکه چشم باز کند و ببیند چه نعمتهایی از دستش رفته است؛ زیرا از یک طرف نعمتهای جزئی دنیایی از دستش گرفته شده و آنچه با تقلب و ارتکاب قبایح و دروغ و دزدی و عدوان و بی انصافی و بی مروتی جمع کرده بود دیگران می خورند و کیف می کنند، ولی عذاب دائمی آن برای اوست، و از یک طرف می بیند از نعم دائمی الهی دستش کوتاه شده است، و از سوی دیگر گرفتار عذاب قهّار الهی گشته، و همۀ موجودات اظهار دشمنی را نسبت به او به کمال رسانده اند و مورد لعن خدا و رسول گردیده و هیچ نصرتی از دیگران نیست، و در غربت محض است، در چنین موردی چه تأسف و حسرتی دل آدم را می سوزاند؛ «یَا حَسْرَتَی عَلَی مَا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ الله ِ» آه سوزان از قلب و جگر بیرون می آید.
این حسرت البته باید از روی تخیل باشد، و اگر قوۀ تخیلیه نداشته باشد از ناحیۀ مبادی عالیه چنین مطالبی افاضه نمی شود و قوۀ متخیلۀ انسانی هم که در دماغ است به محض مردن، خاک می شود و می پوسد و می رود و به دنبال آن هم قوۀ متفکره است، پس در نتیجه تعذب حاصل نمی شود.
و اگر بگویی: نفس انسانی متعلق به یکی از اجسام فلکیه می شود تا به واسطۀ تعلق به ماده، قوۀ متخیله داشته باشد.
می گوییم: اولاً: این حرفی است که اظهار هم مرامی از آن ظاهر می شود و بوی آشتی و دوستی می دهد، و این حرفی است که شما را به ما نزدیک می کند؛ چون اولاً: این همان تناسخ است که می گفتی اسمش را نبرید که محال است و شدنی نیست منتها تناسخ لازم نیست که متعلق به اجسام سفلیه باشد ولو متعلق به اجسام فلکیه باشد باز تناسخ است، فقط اجسام فلکیه قدری الطف و اصفی هستند.
و ثانیاً: افلاک خودشان نفوس دارند و آنچه ما در مورد ابدان حیوانات می گفتیم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 223 ابدانی است که نفوس نداشته و نفوسی که خارج می شدند داخل این کالبدهای بلامانع و مزاحم می گردند، اکنون چه داعی دارد که بگوییم نفوس انسانی داخل ابدانی شوند که مانع و مزاحم داشته و خودشان نفس مستقل دارند؟ خانۀ ساخته و پرداختۀ بی صاحب را گذاشته، وارد خانۀ مردم شوند تا آن هم چماقش را بردارد و سر او را بشکند.
و علاوه بر این: اجتماع نفسین لازم می آید و این یکی از محالاتی است که به واسطۀ آن تناسخ را محال دانستید.
و ثالثاً: نفوس، غیر متناهی است و افلاک، متناهی و معدودند، پس چطور نفوس غیرمتناهی داخل در اجسام افلاک شوند؛ و شما که از تعلق دو نفس مستقل بر یک بدن فرار می کردید، چگونه به تعلق نفوس غیرمتناهی بر یک جسم قائل شدید؟ با اینکه معنای تعلق این است که بدن تحت تصرف نفس بوده و آلت آن باشد تا بتواند در آن تصرف کند و آن را اداره کرده و حرکت دهد. اگر مثلاً به فلک اطلس نفوس غیر متناهی متعلق شود و هر یک تصرفی کند، بیچاره فلک اطلس در بین این اراده های مختلف غیر متناهی چه کند!
و اگر قائل باشید که نفوس متعلق به اجسام فلکیه نباشد، بلکه متعلق به اجسام لطیفه ای شود که تحت کرۀ قمر و فوق ارض از قبیل ابخره و ادخنه و غیره می باشد، اگر اینها نزدیک کرۀ آتش است و نفوس به آنها ملحق می شوند لازم می آید که نار همه را بسوزاند و محو کند، و اگر طوری است که به کرۀ آتش نمی رسد، پس اگر از اجسامی است که ضعیف نیستند آنها هم به واسطۀ سنگینی و صلابتی که دارند در اثر تبرّد و جمود برگشت به ارض می کنند وآنچه ضعیف است از بین می رود.
پس اگر نفوس بخواهند به جسمی که قوۀ متخیله داشته باشد تعلق یابند، باید به جسم رطب و لطیف و صافی ـ که از خود لطافت و رطوبت داشته باشد ـ متعلق شوند و در یک جسم صلب و سختی قرار گیرند تا از آسیب و تأثیرات غیر مناسب ـ مانند گرما و سرمای زیاد و کثافات ـ محفوظ باشند، والاّ لطافت آنها از بین می رود، و آن جز
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 224 دماغ و مغز که اعدل اجسام طبیعت و بین استخوانهای صلبه و محکم جمجمه است، نمی باشد. این تمام شبهۀ آنها بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 225