حجت ششم بر تجرد نفس ناطقه
اگر قوۀ عاقله، جسمانی باشد، لازم می آید دائماً در زمان شیخوخت، ضعیف شود ولیکن در زمان شیخوخت به طور کلی و دائمی ضعیف نمی شود. والحاصل: اگر یک فرد را هم پیدا کنیم و ببینیم که ضعیف نمی شود، مطلب درست می گردد و حجت تمام می شود و هیچ لازم نداریم اثبات کنیم در زمان شیخوخت، قوۀ عاقله در همۀ افراد قوی می شود، بلکه اگر در بعضی اشخاص قوی شود و حتی اگر در بعضی اشخاص ضعیف نگردد، مطلب به اثبات می رسد.
این برهان به قیاس شکل ثالث است و آن عبارت است از اینکه: آنچه با آن شیخ اشیاء را تعقل می کند، قوۀ عاقله است و این چنین نیست که «کل ما یعقل به الشیخ تکلّ عند الشیخوخه، فلیس کل قوّة عاقلة تکلّ عند الشیخوخه»، پس صحت این برهان احتیاج ندارد به اینکه عقل شیخ اصلاً کَلّ نباشد، بلکه عقلی اگر عند الشیخوخه کَلّ و سست نباشد، در صحت ما ذُکِر کافی است. البته معلوم است مراد از شیخ نه آن است که شیخ فانی و هفتاد ساله باشد، بلکه مراد آن است که از حد قوّت بدن گذشته باشد.
مخفی نماند: اینکه انسان تا سن بیست و هفت سالگی و یا سی سالگی و یا مقداری کمتر و یا بیشتر در ترقی و نمو است ـ البته قوۀ نامیه همان قوه ای است که جسم را با اعتدال در ابعاد ثلاثه رشد می دهد و به طور تساوی در عرض و عمق و طول ازدیاد می بخشد ـ و سن سی سالگی تا چهل سالگی، زمان وقوف است یعنی تفاوتی ظاهر نمی شود، و به یک اندازه قد و قامت می ماند. و اگر ترقی یا تنزل هم باشد، غیر محسوس می باشد. و چون به چهل سالگی رسید، دیگر بعد از آن، قوا رو به تنزل است و رو به تنزل شدن قوای بدنیه بعد از چهل سالگی کلی است و در پیری امکان ندارد که چشمش و قوۀ سامعه اش به تدریج زیادتر شود. بلی ممکن است مانعی در قوۀ سامعه یا باصره یا غیر اینها از قوای جسمانیه باشد و به توسط یک علاجی در زمان پیری، آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 29 مانع زایل شود و پیر بتواند بشنود گرچه سابقاً نمی شنید، ولی این محل کلام نیست، بلکه محل کلام آنجاست که قوۀ بدنیه رو به ترقی برود.
البته گاهی گرچه بعد از چهل سالگی ممکن است آدم چاق شود، ولی چاق شدنش با قوۀ نامیه نیست بلکه با قوۀ تغذیه است.
بالجمله: تا سن سی سالگی، نفس به تقویت مزاج مشغول است از این رو تا این سن قوۀ عاقلۀ انسانی کمتر می باشد و انسانها بعد از آنکه از سی سالگی و یا از چهل سالگی گذشتند، قوۀ عاقله شان بلا اشکال از سن بیست سالگی و یا بیست و پنج سالگی بیشتر است؛ زیرا نفس تا خود را متوجه به بدن کرده، به تقویت قوای بدنی مشغول و حافظ مزاج است، ولذا بدن رو به ترقی است. و بعد از آنکه به چهل سالگی رسید، نفس، توجه خود را از بدن کم می کند در نتیجه مزاج رو به تنزل می رود. و هر قدر نفس علایق خود را کم کند و به خود متوجه شود، قوۀ نفسانیه زیادتر بوده و قوۀ عاقله بیشتر و محکم تر می شود.
و بالجمله: روی سیر طبیعی، نفس مادامی که در بدن است، طبعاً اشتغال به بدن دارد، منتها از اولین ایام تا سی سالگی، بیشتر به بدن توجه دارد و توجه طبیعی اش بیشتر است و چون از آن حدود گذشت، توجهش وقوف پیدا می کند، درنتیجه ترقی بدنی هم متوقف خواهد شد. و به چهل سالگی که رسید، آن علاقۀ طبیعی به تدریج کم می شود. و اگر آفات و ناملایماتی برای مزاج رخ بدهد، نفس مجبور است بیشتر توجه داشته باشد؛ چون بدنی که مزاجش اختلال پیدا کرده، علاوه بر تحلیل طبیعی، بنایش با مرض و آفت نیز متزلزل می گردد.
پس نفس باید سعی بسیار داشته باشد و توجه خودش را از جای دیگر قطع کرده و نظر به مرکوبش داشته باشد و این معنی باعث می شود که ادراکات عقلیۀ نفس ضعیف باشد؛ چون باید همّش در تقویت مزاج زیادتر باشد و هر قدر به این طرف توجه بیشتر نماید از آن طرف ادراکات عقلیه کمتر می شود، و معنای «عقل سالم در بدن سالم» همین است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 30 البته بنا به عقیدۀ امروزیها که انسان را غیر از این جسم و خون و گوشت و مغز، چیز دیگری نمی دانند معلوم است.
اما بنا به عقیدۀ صحیحۀ مسلّمه، معنای جملۀ «عقل سالم در بدن سالم است» این است که چون مزاج و بدن سالم باشد، دیگر لازم نیست نفس بیشتر از توجه طبیعی به کار بدن و مزاج بپردازد و تا اشتغالش از بدن کم شد، به باطن خود توجه پیدا می کند و تعقلاتش قوی و بیشتر می شود.
والشاهد علی ذلک، اینکه: اگر بدن سالم نباشد، ادراکات عقلانی نفس کم می شود. لذا آخوند رحمه الله مثالی می زند که اگر در یک بیابانی شخصی سوار بر مرکوب چموش و بد رفتار یا فرس و حیوانِ کُند رفتار شود، و بخواهد چنین مرکوبی را به منزل برساند، باید تمام توجهش را صرف راندن این مرکوب کند و از خود غافل می شود و نمی تواند به خودش توجه داشته باشد. نفس انسان هم که راکب این بدن است، یک علاقۀ طبیعی دارد که اشتغال به اصلاح مزاج است، و این توجه طبیعی رفته رفته بعد از چهل سالگی کم می شود ولی تا دم مرگ باید مشغول کار مزاج و قوای بدنی باشد و چون بعد از چهل سالگی به تدریج علاقه اش را از طبیعت و از بدن کم می کند، بدن ضعیف می شود و ادراکات عقلیه بیشتر می گردد و این توجه طبیعی، قطعی است و اگر این توجه طبیعی نفس به بدن نباشد، بدن از بین می رود و هرچه هم توجه بیشتر باشد، ادراکات عقلیه و ادراکات باطن نفس کمتر می گردد.
لذا انبیا آمدند تا نگذارند نفسی که بالطبیعه به بدن توجه دارد، بالاختیار هم، انسان آن را به کار طبیعت وادارد و آمدند جلوی بشر را بگیرند که خیلی توجه و علاقۀ خودش را صرف این طبیعت نکند، تا ادراکات عقلیه اش ضعیف شود و به حدی برسد که اصلاً انسانیت خودش را هم، صرف حیوانیت کند و به طوری نفس در این عالم به این بدن و خانه و مال و زرد و سرخ سرگرم شود که اصلاً به خودش نرسد و توجه به خودش نداشته باشد و در جهت ادراکات و صفای خود نکوشد؛ تا وقتی که از این عالم می رود، یک روح ضعیف و نحیفی باشد که تمام همتش در دنیا به غیر خود و به
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 31 مال و الاغ و بدن و دنیا صرف شده باشد و از خودش هیچ زکاء و صفایی نداشته باشد و طوری با عالم طبیعت مأنوس شده باشد که دیگر نتواند از عهدۀ ادراکات عالم عقلی برآید.
و البته این معنی حسی است که بالمشاهده می بینیم کسانی که به طبیعت وارد شده اند و خودشان را در کار دنیا صرف می کنند، گرچه اینها در صنایع خود زیرک و باتدبیرند ـ مثلاً تاجر در تجارت خودش که به آن توجه و علاقه دارد، خوب تدبیر می کند و هکذا فلان صنعتگر در صنعت خودش ـ اما اگر بخواهی یک ادراک عقلی کوچکی را به آنها تفهیم کنی، نمی فهمند و یا اگر در سیاست مملکتی، واردشان کنی معطل می مانند؛ چون توجه به چیز دیگری دارند و توجهاتشان از غیر آن چیز قهراً کوتاه می شود.
بالجمله: اگر قوۀ عاقله، جسمانی بود، باید از این طرف هم کلّیت پیدا می کرد؛ یعنی تا جسم و اعضا رو به اضمحلال و سستی گذاشت، قوۀ عاقله هم به طور کلی رو به فنا واضمحلال و سستی می گذاشت، با اینکه از این طرف می بینیم کلّیت ندارد. اگر یک فرد پیدا شود که قوۀ عقلیۀ آن رو به شدت و کمال است مطلب ما ثابت می شود.
گفته نشود: در قوۀ عاقله به واسطۀ اینکه با تجربه و غیره، مبادی زیاد می شود، تعقلهای عقلیه و مدرکات عقلیه کم کم زیاد می شود، در نتیجه رفته رفته با تراکم مدرکات، معقولات زیاد می گردد.
چون گفته می شود: همان طوری که چشم در چیزی که سابقاً دیده، الآن در دیدن همان چیز ضعیف می شود، پس قوۀ عاقله اگر جسمانی باشد باید در همان چیزهایی که ادراک کرده بود، رو به تنزل می گذاشت و روز به روز در معتقدات ادراکیه شک و تردید عارض می شد، با اینکه در آن چیزهایی که ادراک کرده، شک و تردید حاصل نمی شود.
و باز اشکال نشود که: شاید محلّ قوۀ عاقله، عضوی از اعضایی است که آفت و فساد دیرتر از قوای دیگر به آن می رسد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 32 زیرا می گوییم: آن عضو، یا از اجزاء طرفیه بدن خواهد بود مثل پوست و استخوان و ناخن و مو و کف پا؛ البته واضح است که این گونه اجزاء محل قوۀ عاقله نیستند. و یا از اعضای وسطیه خواهد بود مثل قلب و کبد و دماغ. اگر احتمال برود که محل قوۀ عاقله، جسم باشد باید یکی از این اجزاء باشد و حال اینکه به واسطۀ بول، اختلال کبد را می فهمیم و اختلال قلب را به واسطۀ نبض و گردش خون، و اختلال مغز را هم به واسطۀ افعال دماغیه که تفاوت عظیمی در آن پیدا می شود، می فهمیم.
و اگر بگویی: شاید مزاج شیخ، اوفق به ادراکات عقلیه باشد. می گوییم: مزاج او یا بارد و یابس است یا واهن و ضعیف است و اینها مناسب با مزید استعداد نیست.
والحاصل: ضعف قوای عقلیه، مسبَّب از ضعف بدن نیست، بلکه قضیه بالعکس است؛ نفس از اول که شروع به تدبیر بدن می کند و مشغول اوست، به جبلّۀ فطری کم کم که بزرگ می شود، بعد از چهل سالگی علاقۀ خود را از بدن کم می کند، چنانکه آیات و اخبار هم به این معنی شاهد است که این مرحلۀ آغاز رشد عقل و نفس است و وقتی که به اربعین رسید، رشید می شود. اگرچه بعد از اربعین کم کم میل طبیعی عقل از بدن به واسطۀ رشدی که پیدا می کند، کم می گردد در صورتی که بالاجبار آن را متوجه طبیعت نکند، که در آن صورت نفس مجبور است طبعاً مزاج را ترمیم کند و به آن جهتی بپردازد که علاوه بر انعزال طبیعی نفس، ناخوشی و آفت و دردی را که از خارج رسیده و بدن را تهدید می کند، دفع کند. و هر اندازه تحلیلی که به بدن روی می دهد، قوا و آلت عمّالۀ خود را مهیّا کند تا مدافعه به عمل آید. ولیکن به آن اندازه که عنایت خود را طبعاً از بدن کم می کند، از آن جهت دائماً به واسطۀ استکمالی که در جوهرش پیدا می شود رو به عالم غیب دارد و از طبیعت روگردان است.
زیرا این طور نیست که نفس بعد از اکمال بدن از جای دیگر آمده و متعلق به بدن شود، بلکه خود این اجسام و عناصر طبیعی وقتی که در سیر تکاملی و ترقی افتاد و در راههای ترقی واقع گردید، مثلاً نباتات طعمۀ حیوانات شدند و آنها طعمۀ بشر شدند و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 33 در آن دستگاه هاضمۀ پیچیدۀ مستعده افتاده و تصفیه شده و قسمت تصفیه شدۀ آن نطفه شده و آن هم در صورتی که در رحمِ قابل و معتدل و بی آفت بیفتد، در جوهرۀ آن نطفه، حرکت واقع می شود تا آنکه یک تکه گوشت می گردد. و چون حرکت در جوهر است، جوهر که از قوه به فعلیت می آید، به تدریج قوۀ نامیه که مرتبه ای از کمال است از جوهرۀ آنچه در سیر ترقی افتاده است از سه طرف شروع به بزرگ شدن می کند و طوری می شود که در رحم از افق منویت بیرون می آید که آخر افق آن، اول افق ـ مثلاً ـ علقه است و آخر مرتبۀ آن، اول مرتبۀ مضغه است. همان جوهر ترقی می کند و به یک افق دیگری وارد می شود که افق لمس است که اگر در آنجا به او دست بزنی، خودش را جمع می کند. و به تدریج در این لمس ترقی می کند، و مدام ازدیاد را در این موجود مشاهده می نمایی؛ از قبیل چشم و سمع و هکذا، که در نفس تولید می شود. و به عبارت دیگر: افق نباتی که کامل شد و از آن مرحله که گذشت، مرحلۀ حیوانی با نفس ضعیف تولید می شود که لمس ضعیفی دارد و کم کم قوی می شود و تمامی قوای نفسیه تکمیل می گردد.
ولی چون جوهرۀ همان عناصر، ترقی کرده این است که همین طبیعت است که رو به بالا می رود و روز به روز بزرگ می شود. البته خودش چون ولیدۀ طبیعت است تعلق فطری به آن دارد و مدام به تدریج صفا پیدا می کند و بزرگ می شود و در جوهرش سیر می کند و هرچه سیرش بالا می رود، از طبیعت بالاتر رفته و از افق طبیعت به تدریج ارتقا پیدا می کند و به تدریج که از طبیعت بالاتر می رود، طبیعت را کنار زده و پرده های آن را می شکافد و اعتنا به جسمانیت نمی کند. و چون صفا می یابد، تعلق فطری کم می شود و در حقیقت مغزِ طبیعت است و هر قدر مغز رو به صفا می رود، قشر، نازک می شود و جوهر مغزی قوّت می گیرد. و لذا از آن طرف که ترقی در قوه زیاد می شود، توجه به عالم غیب نسبت به توجه فطری و جبلّی بیشتر می گردد. فلذا نفس، آلاتی را که در جهت تقویت جسمانیت و طبیعت است، کمتر استعمال می کند و آلات به تدریج ضعیف می شود وجسم هم ضعیف می شود، تا آنجا که کم کم می بینی قوا تعطیل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 34 می گردد؛ سامعه ثقل پیدا می کند، باصره ضعیف و کم نور می گردد و هرچه اینها از این طرف ضعیف می شوند، از آن طرف قوۀ عقلانی زیاد می گردد.
اگر به میزان شرع رفتار کرده و عملش طبق آن باشد، قوۀ عقلیه در تجرد زیاد می گردد. و اگر به میزان شرع رفتار نکرده، قوۀ واهمه زیادتر می گردد و به طرف شیطان الکلّ که وهم الکلّ است نزدیک می شود.
از این رو می بینی شخصی که شرور است، نفسش مادامی که جوان است، چون آلات قوای شیطنت جوان است با غضب و شهوت و زور و زدن و کشتن و تعدیات همراه است. و وقتی آلت غضب که آلت زدن و حمله است به تدریج سست شده وآلت شهوت ضعیف می گردد ومی بیند از این راهها دیگر نمی شود آن شیطنت و قوۀ وهمیه کار کند، همین قوه به آن طرفی می رود که ممکن است با آن قوه اظهار شیطنت بشود؛ نفس که از اینها توجهش را کم کرد، لابد توجه به آنچه که ممکن است، زیاد می شود. و می بینی قوۀ واهمه قوی می گردد و لذا می بینی که شیخ، حریص شده و حب ریاستش زیادتر گشته و تمام آن توجهات و عنایات که بر همۀ قوای شیطنت پخش شده بود، در این قوه که اکنون با آن می تواند کار کند جمع می شود، و تا می بیند در بدن قوۀ حمله و قوۀ شهوت رانی نیست، حب مال و حب ریاستش زیادتر می شود، تا بالاخره قوۀ واهمه بزرگ تر می شود و به شیطان الکلّ که وهم الکلّ است نزدیک می گردد. چنانکه از آن طرف اگر آدمی شد که عقلش بیشتر بوده و کسب رضای الهی می کرده، قوه عاقله اش بیشتر می شود و توجه نفس به آن طرف می شود، این هم به عقل الکل و ملک و جبرئیل نزدیک تر می شود.
والحاصل: نفس از اول به مقتضای جبلّت و فطرت، از طبیعت بیرون می رود، منتها یا شقیاً و یا سعیداً؛ و در سعادت یا شقاوت، تجرد پیدا می کند. لذا از مرتبه ای که قدم به عالم طبیعت گذاشته، قوای عزرائیلیه کار می کنند و او را مرتبه به مرتبه از طبیعت بالا می کشند؛ البته نفوس جزئیه را عمّال عزرائیل و نفوس قویه را خود آن حضرت بالا می کشد. چنانکه آن وهمهای ضعیف را هم شیطان الکل تربیت نمی کند، بلکه عمّال او
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 35 اینها را تربیت می کنند تا کار به جایی می رسد که نفس در صفای تجردی، کامل می شود و طوری می شود که جوهر طبیعی و مادی در جوهرۀ آن از افق طبیعت خارج می گردد. و وقتی که این میوه بر درخت این عالم طبیعت رسید، و این پوست و قشر که بدن است به ناچار بر قد و قامتش کوتاه شد، وارد عالم مجردات تام می گردد و به کلی تعلق خود را از جسم کم می کند و این قطع تعلق، قهری است و نمی شود که این نباشد؛ یعنی موت طبیعی است که در بعضی از اخبار از آن به موت حتمی تعبیر می کنند.
و اگر این طور نشد که برسد و بیفتد، بلکه مثل میوه ای است که به وسیلۀ باد کنده بشود، این موت انخرامی است که از آن در اخبار به اجل معلق تعبیر شده است.
باری، آلات شهوت و غضب در شیخ و کهنسال که بازوی آهنین می باشند به تدریج کم می شود و وقتی شیخ مشاهده کند که دیگر آن بازوی با قدرت وجود ندارد که بتواند غضب خود را اعمال کند، از آن جهت برمی گردد، چون این راه بسته شده است و وقت آن می رسد به آنچه که ممکن است، مثل قوۀ خیالیه و وهمیۀ بیشتر بپردازد و لذا گفتیم که حب ریاستش بیشتر می شود. و این حب طبیعت و وهم و خیال و آمال در پیر بیشتر است؛ چون می بیند دو سال دیگر از حبیبش جدا می شود، در نتیجه علاقه اش زیادتر می گردد، به خلاف جوان، گرچه چیزی از مال دنیا در دستش نباشد، اقلاً یک اطمینانِ ظنی به خود دارد که درسالهای دیگر زندگی خواهد نمود و درنتیجه آن قدر طالب دنیا نیست؛ برای اینکه می گوید: ما هستیم و خودش را مَثَل «کن للدنیا کأ نّک تبقی أبداً» می بیند، ولی آدم پیر می بیند که دارد می رود و محبوب به دستش نیامده، از این رو قوۀ واهمه و خیالیه اش قوی تر می شود.
از این گفته معلوم شد: هر قدر قوای جسمانی ضعف پیدا می کند، قوۀ خیالیه قوی تر می شود، پس این هم مجرد است. و لذا آخوند به حکمت عرشیه تعبیر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 36 فرمودند و گفتند که چون خیال هم، قوی می شود، مقتضای برهان این است که قوۀ خیالیه هم مجرد باشد و این به مذاق ما درست است؛ چون خیال را هم مجرد می دانیم، ولی دیگران بعد از مشاهدۀ این معنی به حیص و بیص افتاده اند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 37