باب ششم تجرد نفس ناطقه انسانی
فصل اول در بیان جسم نبودن نفس ناطقه
حجت ششم بر تجرد نفس ناطقه
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

حجت ششم بر تجرد نفس ناطقه

حجت ششم بر تجرد نفس ناطقه[2]

‏اگر قوۀ عاقله، جسمانی باشد، لازم می آید دائماً در زمان شیخوخت، ضعیف شود‏‎ ‎‏ولیکن در زمان شیخوخت به طور کلی و دائمی ضعیف نمی شود. والحاصل: اگر یک‏‎ ‎‏فرد را هم پیدا کنیم و ببینیم که ضعیف نمی شود، مطلب درست می گردد و حجت تمام‏‎ ‎‏می شود و هیچ لازم نداریم اثبات کنیم در زمان شیخوخت، قوۀ عاقله در همۀ افراد‏‎ ‎‏قوی می شود، بلکه اگر در بعضی اشخاص قوی شود و حتی اگر در بعضی اشخاص‏‎ ‎‏ضعیف نگردد، مطلب به اثبات می رسد.‏

‏این برهان به قیاس شکل ثالث است و آن عبارت است از اینکه: آنچه با آن شیخ‏‎ ‎‏اشیاء را تعقل می کند، قوۀ عاقله است و این چنین نیست که «کل ما یعقل به الشیخ تکلّ‏‎ ‎‏عند الشیخوخه، فلیس کل قوّة عاقلة تکلّ عند الشیخوخه»، پس صحت این برهان‏‎ ‎‏احتیاج ندارد به اینکه عقل شیخ اصلاً کَلّ نباشد، بلکه عقلی اگر عند الشیخوخه کَلّ و‏‎ ‎‏سست نباشد، در صحت ما ذُکِر کافی است. البته معلوم است مراد از شیخ نه آن است‏‎ ‎‏که شیخ فانی و هفتاد ساله باشد، بلکه مراد آن است که از حد قوّت بدن گذشته باشد.‏

‏مخفی نماند: اینکه انسان تا سن بیست و هفت سالگی و یا سی سالگی و یا مقداری‏‎ ‎‏کمتر و یا بیشتر در ترقی و نمو است ـ البته قوۀ نامیه همان قوه ای است که جسم را با‏‎ ‎‏اعتدال در ابعاد ثلاثه رشد می دهد و به طور تساوی در عرض و عمق و طول ازدیاد‏‎ ‎‏می بخشد ـ و سن سی سالگی تا چهل سالگی، زمان وقوف است یعنی تفاوتی ظاهر‏‎ ‎‏نمی شود، و به یک اندازه قد و قامت می ماند. و اگر ترقی یا تنزل هم باشد، غیر‏‎ ‎‏محسوس می باشد. و چون به چهل سالگی رسید، دیگر بعد از آن، قوا رو به تنزل است‏‎ ‎‏و رو به تنزل شدن قوای بدنیه بعد از چهل سالگی کلی است و در پیری امکان ندارد که‏‎ ‎‏چشمش و قوۀ سامعه اش به تدریج زیادتر شود. بلی ممکن است مانعی در قوۀ سامعه‏‎ ‎‏یا باصره یا غیر اینها از قوای جسمانیه باشد و به توسط یک علاجی در زمان پیری، آن‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 29

‏مانع زایل شود و پیر بتواند بشنود گرچه سابقاً نمی شنید، ولی این محل کلام نیست،‏‎ ‎‏بلکه محل کلام آنجاست که قوۀ بدنیه رو به ترقی برود.‏

‏البته گاهی گرچه بعد از چهل سالگی ممکن است آدم چاق شود، ولی چاق شدنش‏‎ ‎‏با قوۀ نامیه نیست بلکه با قوۀ تغذیه است.‏

‏بالجمله: تا سن سی سالگی، نفس به تقویت مزاج مشغول است از این رو تا این‏‎ ‎‏سن قوۀ عاقلۀ انسانی کمتر می باشد و انسانها بعد از آنکه از سی سالگی و یا از چهل‏‎ ‎‏سالگی گذشتند، قوۀ عاقله شان بلا اشکال از سن بیست سالگی و یا بیست و پنج‏‎ ‎‏سالگی بیشتر است؛ زیرا نفس تا خود را متوجه به بدن کرده، به تقویت قوای بدنی‏‎ ‎‏مشغول و حافظ مزاج است، ولذا بدن رو به ترقی است. و بعد از آنکه به چهل سالگی‏‎ ‎‏رسید، نفس، توجه خود را از بدن کم می کند در نتیجه مزاج رو به تنزل می رود. و هر‏‎ ‎‏قدر نفس علایق خود را کم کند و به خود متوجه شود، قوۀ نفسانیه زیادتر بوده و قوۀ‏‎ ‎‏عاقله بیشتر و محکم تر می شود.‏

‏و بالجمله: روی سیر طبیعی، نفس مادامی که در بدن است، طبعاً اشتغال به بدن‏‎ ‎‏دارد، منتها از اولین ایام تا سی سالگی، بیشتر به بدن توجه دارد و توجه طبیعی اش‏‎ ‎‏بیشتر است و چون از آن حدود گذشت، توجهش وقوف پیدا می کند، درنتیجه ترقی‏‎ ‎‏بدنی هم متوقف خواهد شد. و به چهل سالگی که رسید، آن علاقۀ طبیعی به تدریج کم‏‎ ‎‏می شود. و اگر آفات و ناملایماتی برای مزاج رخ بدهد، نفس مجبور است بیشتر توجه‏‎ ‎‏داشته باشد؛ چون بدنی که مزاجش اختلال پیدا کرده، علاوه بر تحلیل طبیعی، بنایش با‏‎ ‎‏مرض و آفت نیز متزلزل می گردد.‏

‏پس نفس باید سعی بسیار داشته باشد و توجه خودش را از جای دیگر قطع کرده و‏‎ ‎‏نظر به مرکوبش داشته باشد و این معنی باعث می شود که ادراکات عقلیۀ نفس ضعیف‏‎ ‎‏باشد؛ چون باید همّش در تقویت مزاج زیادتر باشد و هر قدر به این طرف توجه بیشتر‏‎ ‎‏نماید از آن طرف ادراکات عقلیه کمتر می شود، و معنای «عقل سالم در بدن سالم»‏‎ ‎‏همین است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 30

‏البته بنا به عقیدۀ امروزیها که انسان را غیر از این جسم و خون و گوشت و مغز، چیز‏‎ ‎‏دیگری نمی دانند معلوم است.‏

‏اما بنا به عقیدۀ صحیحۀ مسلّمه، معنای جملۀ «عقل سالم در بدن سالم است» این‏‎ ‎‏است که چون مزاج و بدن سالم باشد، دیگر لازم نیست نفس بیشتر از توجه طبیعی به‏‎ ‎‏کار بدن و مزاج بپردازد و تا اشتغالش از بدن کم شد، به باطن خود توجه پیدا می کند و‏‎ ‎‏تعقلاتش قوی و بیشتر می شود.‏

‏والشاهد علی ذلک، اینکه: اگر بدن سالم نباشد، ادراکات عقلانی نفس کم می شود.‏‎ ‎‏لذا آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ مثالی می زند که اگر در یک بیابانی شخصی سوار بر مرکوب چموش و‏‎ ‎‏بد رفتار یا فرس و حیوانِ کُند رفتار شود، و بخواهد چنین مرکوبی را به منزل برساند،‏‎ ‎‏باید تمام توجهش را صرف راندن این مرکوب کند و از خود غافل می شود و نمی تواند‏‎ ‎‏به خودش توجه داشته باشد. نفس انسان هم که راکب این بدن است، یک علاقۀ‏‎ ‎‏طبیعی دارد که اشتغال به اصلاح مزاج است، و این توجه طبیعی رفته رفته بعد از چهل‏‎ ‎‏سالگی کم می شود ولی تا دم مرگ باید مشغول کار مزاج و قوای بدنی باشد و چون بعد‏‎ ‎‏از چهل سالگی به تدریج علاقه اش را از طبیعت و از بدن کم می کند، بدن ضعیف‏‎ ‎‏می شود و ادراکات عقلیه بیشتر می گردد و این توجه طبیعی، قطعی است و اگر این‏‎ ‎‏توجه طبیعی نفس به بدن نباشد، بدن از بین می رود و هرچه هم توجه بیشتر باشد،‏‎ ‎‏ادراکات عقلیه و ادراکات باطن نفس کمتر می گردد.‏

‏لذا انبیا آمدند تا نگذارند نفسی که بالطبیعه به بدن توجه دارد، بالاختیار هم، انسان‏‎ ‎‏آن را به کار طبیعت وادارد و آمدند جلوی بشر را بگیرند که خیلی توجه و علاقۀ‏‎ ‎‏خودش را صرف این طبیعت نکند، تا ادراکات عقلیه اش ضعیف شود و به حدی برسد‏‎ ‎‏که اصلاً انسانیت خودش را هم، صرف حیوانیت کند و به طوری نفس در این عالم به‏‎ ‎‏این بدن و خانه و مال و زرد و سرخ سرگرم شود که اصلاً به خودش نرسد و توجه به‏‎ ‎‏خودش نداشته باشد و در جهت ادراکات و صفای خود نکوشد؛ تا وقتی که از این‏‎ ‎‏عالم می رود، یک روح ضعیف و نحیفی باشد که تمام همتش در دنیا به غیر خود و به‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 31

‏مال و الاغ و بدن و دنیا صرف شده باشد و از خودش هیچ زکاء و صفایی نداشته باشد‏‎ ‎‏و طوری با عالم طبیعت مأنوس شده باشد که دیگر نتواند از عهدۀ ادراکات عالم عقلی‏‎ ‎‏برآید.‏

‏و البته این معنی حسی است که بالمشاهده می بینیم کسانی که به طبیعت وارد‏‎ ‎‏شده اند و خودشان را در کار دنیا صرف می کنند، گرچه اینها در صنایع خود زیرک و‏‎ ‎‏باتدبیرند ـ مثلاً تاجر در تجارت خودش که به آن توجه و علاقه دارد، خوب تدبیر‏‎ ‎‏می کند و هکذا فلان صنعتگر در صنعت خودش ـ اما اگر بخواهی یک ادراک عقلی‏‎ ‎‏کوچکی را به آنها تفهیم کنی، نمی فهمند و یا اگر در سیاست مملکتی، واردشان کنی‏‎ ‎‏معطل می مانند؛ چون توجه به چیز دیگری دارند و توجهاتشان از غیر آن چیز قهراً‏‎ ‎‏کوتاه می شود.‏

‏بالجمله: اگر قوۀ عاقله، جسمانی بود، باید از این طرف هم کلّیت پیدا می کرد؛ یعنی‏‎ ‎‏تا جسم و اعضا رو به اضمحلال و سستی گذاشت، قوۀ عاقله هم به طور کلی رو به فنا‏‎ ‎‏واضمحلال و سستی می گذاشت، با اینکه از این طرف می بینیم کلّیت ندارد. اگر یک‏‎ ‎‏فرد پیدا شود که قوۀ عقلیۀ آن رو به شدت و کمال است مطلب ما ثابت می شود.‏

‏گفته نشود: در قوۀ عاقله به واسطۀ اینکه با تجربه و غیره، مبادی زیاد می شود،‏‎ ‎‏تعقلهای عقلیه و مدرکات عقلیه کم کم زیاد می شود، در نتیجه رفته رفته با تراکم‏‎ ‎‏مدرکات، معقولات زیاد می گردد.‏

‏چون گفته می شود: همان طوری که چشم در چیزی که سابقاً دیده، الآن در دیدن‏‎ ‎‏همان چیز ضعیف می شود، پس قوۀ عاقله اگر جسمانی باشد باید در همان چیزهایی‏‎ ‎‏که ادراک کرده بود، رو به تنزل می گذاشت و روز به روز در معتقدات ادراکیه شک و‏‎ ‎‏تردید عارض می شد، با اینکه در آن چیزهایی که ادراک کرده، شک و تردید حاصل‏‎ ‎‏نمی شود.‏

‏و باز اشکال نشود که: شاید محلّ قوۀ عاقله، عضوی از اعضایی است که آفت و‏‎ ‎‏فساد دیرتر از قوای دیگر به آن می رسد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 32

‏زیرا می گوییم: آن عضو، یا از اجزاء طرفیه بدن خواهد بود مثل پوست و استخوان‏‎ ‎‏و ناخن و مو و کف پا؛ البته واضح است که این گونه اجزاء محل قوۀ عاقله نیستند. و یا‏‎ ‎‏از اعضای وسطیه خواهد بود مثل قلب و کبد و دماغ. اگر احتمال برود که محل قوۀ‏‎ ‎‏عاقله، جسم باشد باید یکی از این اجزاء باشد و حال اینکه به واسطۀ بول، اختلال کبد‏‎ ‎‏را می فهمیم و اختلال قلب را به واسطۀ نبض و گردش خون، و اختلال مغز را هم به‏‎ ‎‏واسطۀ افعال دماغیه که تفاوت عظیمی در آن پیدا می شود، می فهمیم.‏

‏و اگر بگویی: شاید مزاج شیخ، اوفق به ادراکات عقلیه باشد. می گوییم: مزاج او یا‏‎ ‎‏بارد و یابس است یا واهن و ضعیف است و اینها مناسب با مزید استعداد نیست.‏

‏والحاصل: ضعف قوای عقلیه، مسبَّب از ضعف بدن نیست، بلکه قضیه بالعکس‏‎ ‎‏است؛ نفس از اول که شروع به تدبیر بدن می کند و مشغول اوست، به جبلّۀ فطری‏‎ ‎‏کم کم که بزرگ می شود، بعد از چهل سالگی علاقۀ خود را از بدن کم می کند، چنانکه‏‎ ‎‏آیات و اخبار هم به این معنی شاهد است که این مرحلۀ آغاز رشد عقل و نفس است و‏‎ ‎‏وقتی که به اربعین رسید، رشید می شود.‏‎[3]‎‏ اگرچه بعد از اربعین کم کم میل طبیعی عقل‏‎ ‎‏از بدن به واسطۀ رشدی که پیدا می کند، کم می گردد در صورتی که بالاجبار آن را‏‎ ‎‏متوجه طبیعت نکند، که در آن صورت نفس مجبور است طبعاً مزاج را ترمیم کند و به‏‎ ‎‏آن جهتی بپردازد که علاوه بر انعزال طبیعی نفس، ناخوشی و آفت و دردی را که از‏‎ ‎‏خارج رسیده و بدن را تهدید می کند، دفع کند. و هر اندازه تحلیلی که به بدن روی‏‎ ‎‏می دهد، قوا و آلت عمّالۀ خود را مهیّا کند تا مدافعه به عمل آید. ولیکن به آن اندازه که‏‎ ‎‏عنایت خود را طبعاً از بدن کم می کند، از آن جهت دائماً به واسطۀ استکمالی که در‏‎ ‎‏جوهرش پیدا می شود رو به عالم غیب دارد و از طبیعت روگردان است.‏

‏زیرا این طور نیست که نفس بعد از اکمال بدن از جای دیگر آمده و متعلق به بدن‏‎ ‎‏شود، بلکه خود این اجسام و عناصر طبیعی وقتی که در سیر تکاملی و ترقی افتاد و در‏‎ ‎‏راههای ترقی واقع گردید، مثلاً نباتات طعمۀ حیوانات شدند و آنها طعمۀ بشر شدند و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 33

‏در آن دستگاه هاضمۀ پیچیدۀ مستعده افتاده و تصفیه شده و قسمت تصفیه شدۀ آن‏‎ ‎‏نطفه شده و آن هم در صورتی که در رحمِ قابل و معتدل و بی آفت بیفتد، در جوهرۀ آن‏‎ ‎‏نطفه، حرکت واقع می شود تا آنکه یک تکه گوشت می گردد. و چون حرکت در جوهر‏‎ ‎‏است، جوهر که از قوه به فعلیت می آید، به تدریج قوۀ نامیه که مرتبه ای از کمال است‏‎ ‎‏از جوهرۀ آنچه در سیر ترقی افتاده است از سه طرف شروع به بزرگ شدن می کند و‏‎ ‎‏طوری می شود که در رحم از افق منویت بیرون می آید که آخر افق آن، اول افق ـ مثلاً ـ‏‎ ‎‏علقه است و آخر مرتبۀ آن، اول مرتبۀ مضغه است. همان جوهر ترقی می کند و به یک‏‎ ‎‏افق دیگری وارد می شود که افق لمس است که اگر در آنجا به او دست بزنی، خودش‏‎ ‎‏را جمع می کند. و به تدریج در این لمس ترقی می کند، و مدام ازدیاد را در این موجود‏‎ ‎‏مشاهده می نمایی؛ از قبیل چشم و سمع و هکذا، که در نفس تولید می شود. و به‏‎ ‎‏عبارت دیگر: افق نباتی که کامل شد و از آن مرحله که گذشت، مرحلۀ حیوانی با نفس‏‎ ‎‏ضعیف تولید می شود که لمس ضعیفی دارد و کم کم قوی می شود و تمامی قوای‏‎ ‎‏نفسیه تکمیل می گردد.‏

‏ولی چون جوهرۀ همان عناصر، ترقی کرده این است که همین طبیعت است که رو‏‎ ‎‏به بالا می رود و روز به روز بزرگ می شود. البته خودش چون ولیدۀ طبیعت است تعلق‏‎ ‎‏فطری به آن دارد و مدام به تدریج صفا پیدا می کند و بزرگ می شود و در جوهرش سیر‏‎ ‎‏می کند و هرچه سیرش بالا می رود، از طبیعت بالاتر رفته و از افق طبیعت به تدریج‏‎ ‎‏ارتقا پیدا می کند و به تدریج که از طبیعت بالاتر می رود، طبیعت را کنار زده و پرده های‏‎ ‎‏آن را می شکافد و اعتنا به جسمانیت نمی کند. و چون صفا می یابد، تعلق فطری کم‏‎ ‎‏می شود و در حقیقت مغزِ طبیعت است و هر قدر مغز رو به صفا می رود، قشر، نازک‏‎ ‎‏می شود و جوهر مغزی قوّت می گیرد. و لذا از آن طرف که ترقی در قوه زیاد می شود،‏‎ ‎‏توجه به عالم غیب نسبت به توجه فطری و جبلّی بیشتر می گردد. فلذا نفس، آلاتی را‏‎ ‎‏که در جهت تقویت جسمانیت و طبیعت است، کمتر استعمال می کند و آلات به تدریج‏‎ ‎‏ضعیف می شود وجسم هم ضعیف می شود، تا آنجا که کم کم می بینی قوا تعطیل‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 34

‏می گردد؛ سامعه ثقل پیدا می کند، باصره ضعیف و کم نور می گردد و هرچه اینها از این‏‎ ‎‏طرف ضعیف می شوند، از آن طرف قوۀ عقلانی زیاد می گردد.‏

‏اگر به میزان شرع رفتار کرده و عملش طبق آن باشد، قوۀ عقلیه در تجرد زیاد‏‎ ‎‏می گردد. و اگر به میزان شرع رفتار نکرده، قوۀ واهمه زیادتر می گردد و به طرف‏‎ ‎‏شیطان الکلّ که وهم الکلّ است نزدیک می شود.‏

‏از این رو می بینی شخصی که شرور است، نفسش مادامی که جوان است، چون‏‎ ‎‏آلات قوای شیطنت جوان است با غضب و شهوت و زور و زدن و کشتن و تعدیات‏‎ ‎‏همراه است. و وقتی آلت غضب که آلت زدن و حمله است به تدریج سست شده‏‎ ‎‏وآلت شهوت ضعیف می گردد ومی بیند از این راهها دیگر نمی شود آن شیطنت و قوۀ‏‎ ‎‏وهمیه کار کند، همین قوه به آن طرفی می رود که ممکن است با آن قوه اظهار شیطنت‏‎ ‎‏بشود؛ نفس که از اینها توجهش را کم کرد، لابد توجه به آنچه که ممکن است، زیاد‏‎ ‎‏می شود. و می بینی قوۀ واهمه قوی می گردد و لذا می بینی که شیخ، حریص شده و حب‏‎ ‎‏ریاستش زیادتر گشته و تمام آن توجهات و عنایات که بر همۀ قوای شیطنت پخش‏‎ ‎‏شده بود، در این قوه که اکنون با آن می تواند کار کند جمع می شود، و تا می بیند در بدن‏‎ ‎‏قوۀ حمله و قوۀ شهوت رانی نیست، حب مال و حب ریاستش زیادتر می شود، تا‏‎ ‎‏بالاخره قوۀ واهمه بزرگ تر می شود و به شیطان الکلّ که وهم الکلّ است نزدیک‏‎ ‎‏می گردد. چنانکه از آن طرف اگر آدمی شد که عقلش بیشتر بوده و کسب رضای الهی‏‎ ‎‏می کرده، قوه عاقله اش بیشتر می شود و توجه نفس به آن طرف می شود، این هم به‏‎ ‎‏عقل الکل و ملک و جبرئیل نزدیک تر می شود.‏

‏والحاصل: نفس از اول به مقتضای جبلّت و فطرت، از طبیعت بیرون می رود، منتها‏‎ ‎‏یا شقیاً و یا سعیداً؛ و در سعادت یا شقاوت، تجرد پیدا می کند. لذا از مرتبه ای که قدم به‏‎ ‎‏عالم طبیعت گذاشته، قوای عزرائیلیه کار می کنند و او را مرتبه به مرتبه از طبیعت بالا‏‎ ‎‏می کشند؛ البته نفوس جزئیه را عمّال عزرائیل و نفوس قویه را خود آن حضرت بالا‏‎ ‎‏می کشد. چنانکه آن وهمهای ضعیف را هم شیطان الکل تربیت نمی کند، بلکه عمّال او‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 35

‏اینها را تربیت می کنند تا کار به جایی می رسد که نفس در صفای تجردی، کامل می شود‏‎ ‎‏و طوری می شود که جوهر طبیعی و مادی در جوهرۀ آن از افق طبیعت خارج می گردد.‏‎ ‎‏و وقتی که این میوه بر درخت این عالم طبیعت رسید، و این پوست و قشر که بدن‏‎ ‎‏است به ناچار بر قد و قامتش کوتاه شد، وارد عالم مجردات تام می گردد و به کلی تعلق‏‎ ‎‏خود را از جسم کم می کند و این قطع تعلق، قهری است و نمی شود که این نباشد؛ یعنی‏‎ ‎‏موت طبیعی است که در بعضی از اخبار از آن به موت حتمی تعبیر می کنند.‏‎[4]‎

‏و اگر این طور نشد که برسد و بیفتد، بلکه مثل میوه ای است که به وسیلۀ باد کنده‏‎ ‎‏بشود، این موت انخرامی است که از آن در اخبار به اجل معلق تعبیر شده است.‏‎[5]‎

‏باری، آلات شهوت و غضب در شیخ و کهنسال که بازوی آهنین می باشند به‏‎ ‎‏تدریج کم می شود و وقتی شیخ مشاهده کند که دیگر آن بازوی با قدرت وجود ندارد‏‎ ‎‏که بتواند غضب خود را اعمال کند، از آن جهت برمی گردد، چون این راه بسته شده‏‎ ‎‏است و وقت آن می رسد به آنچه که ممکن است، مثل قوۀ خیالیه و وهمیۀ بیشتر‏‎ ‎‏بپردازد و لذا گفتیم که حب ریاستش بیشتر می شود. و این حب طبیعت و وهم و خیال‏‎ ‎‏و آمال در پیر بیشتر است؛ چون می بیند دو سال دیگر از حبیبش جدا می شود، در نتیجه‏‎ ‎‏علاقه اش زیادتر می گردد، به خلاف جوان، گرچه چیزی از مال دنیا در دستش نباشد،‏‎ ‎‏اقلاً یک اطمینانِ ظنی به خود دارد که درسالهای دیگر زندگی خواهد نمود و درنتیجه‏‎ ‎‏آن قدر طالب دنیا نیست؛ برای اینکه می گوید: ما هستیم و خودش را مَثَل ‏‏«کن للدنیا‏‎ ‎‏کأ نّک تبقی أبداً»‏‎[6]‎‏ می بیند، ولی آدم پیر می بیند که دارد می رود و محبوب به دستش‏‎ ‎‏نیامده، از این رو قوۀ واهمه و خیالیه اش قوی تر می شود.‏

‏از این گفته معلوم شد: هر قدر قوای جسمانی ضعف پیدا می کند، قوۀ خیالیه‏‎ ‎‏قوی تر می شود، پس این هم مجرد است. و لذا آخوند به حکمت عرشیه تعبیر‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 36

‏فرمودند و گفتند که چون خیال هم، قوی می شود، مقتضای برهان این است که قوۀ‏‎ ‎‏خیالیه هم مجرد باشد و این به مذاق ما درست است؛ چون خیال را هم مجرد می دانیم،‏‎ ‎‏ولی دیگران بعد از مشاهدۀ این معنی به حیص و بیص افتاده اند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 37

  • )) اسفار، ج 8، ص 293؛ مباحث مشرقیه، ج 2، ص 378.
  • )) رجوع کنید به: تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 14.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 147، باب بداء، حدیث 4؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 354، حدیث 7.
  • )) منابع پیشین.
  • )) من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 94، حدیث 4.