باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل سوم رد سایر شبهات اصحاب تناسخ
بیان اسباب شدت عذاب
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

بیان اسباب شدت عذاب

بیان اسباب شدت عذاب

‏چند چیز موجب شدت عذاب است:‏

‏یکی قوّت ادراک است که ادراک هرچه بیشتر باشد عذاب شدیدتر است؛ مثلاً اگر‏‎ ‎‏دست لمس باشد و قوۀ ادراکیۀ لمس کردن آنجا نباشد شاید سوختن آن ابداً مولم‏‎ ‎‏انسان نباشد.‏

‏دوم از موجبات شدت عذاب، قوّت و صلابت و شدت قبول جسم است؛ مثلاً اگر‏‎ ‎‏فلزی از طلا باشد به قدری که شعاعش یک متر باشد و فلز دیگری از مس باشد که‏‎ ‎‏شعاع آن هم یک متر باشد و اینها را در آتش بگذاریم به طوری که هر دو به یک میزان‏‎ ‎‏در آتش بمانند وقتی که آنها را بیرون بیاوریم ممکن است طلا بعد از مدت‏‎ ‎‏طولانی تری از مس سرد شود. پس هرچه قبول جسم نسبت به حرارت بیشتر باشد‏‎ ‎‏عذاب بیشتر می شود؛ مثلاً اگر چوبی را با مس مقابل آتش بگیریم مس خیلی از چوب‏‎ ‎‏گرم تر می شود و این صلابت جسم باعث نمی شود که دیگر آن جسم نباشد؛ مثلاً اگر‏‎ ‎‏فرض شود یک دوایی به دست آدم بزنند و دست آدم صلب باشد این باعث نمی شود‏‎ ‎‏که دست همان دست نباشد، و اگر این گوشت و پوست در صلابت مثل سنگ هم‏‎ ‎‏باشد باز از هویت واحد بودن خارج نمی شود، و همچنین است اگر آنجا جسم انسانی‏‎ ‎‏به طوری صلب باشد که در صلابت مثل نداشته باشد.‏

‏و سوم از موجبات شدت عذاب این است که خود آلت عذاب در تأثیر شدید‏‎ ‎‏باشد؛ چون هرچند چیزی باشد که قابلیت قبول هزار مرتبه از حرارت را داشته باشد،‏‎ ‎‏ولی خود آتش ده درجه بیشتر حرارت نداشته باشد آن چیز چندان که باید متألم‏‎ ‎‏نمی شود.‏

‏چهارم از اسباب شدت عذاب این است که نفس متوجه باشد و اشتغالاتش کم‏‎ ‎‏باشد؛ چنانکه انسان می بیند وقتی که مشغول است و متوجه خود و درد خود نیست،‏‎ ‎‏درد را نمی فهمد؛ ای بسا وقتی که سرگرم است یک جایش مجروح شده و او ملتفت‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 219

‏نشده است، و این عالم دنیا عالم اشتغال به نعم و اولاد و علایق و مال و منال و جاه و‏‎ ‎‏ریاست است؛ ای بسا انسان به خودش کم توجه داشته باشد، ولی در عالم آخرت همه‏‎ ‎‏از یادش می رود و به غیر از عذاب و تعذب به چیز دیگر متوجه نیست، و نفس با کمال‏‎ ‎‏توجهی که دارد تأ لمش زیاد می شود.‏

‏پنجم از اسباب شدت تأ لم، الصاق و لصوق آلت عذاب به جسم متأ لم است، و‏‎ ‎‏هرچه لصوق بیشتر باشد تأ لم بیشتر می گردد؛ اگر آتش آنجا باشد و من اینجا بنشینم‏‎ ‎‏تأثیری ندارد، ولی در عالم آخرت لصوق بیشتر است.‏

‏بالجمله: شاید اسباب شدت تأ لم بیشتر بوده و زیاده بر این اسباب خمس باشد،‏‎ ‎‏ولی عجالةً رؤوس اسباب شدت عذاب اینهاست و اینها در عالم آخرت بیشتر است؛‏‎ ‎‏زیرا ادراک انسانی در آخرت خیلی زیاد بوده و اصلاً مرتبۀ وجود آنجا شدیدتر است و‏‎ ‎‏ادراک بسته به قوّت وجود است و آنجا مظهریت نفس در تمام اعضای جسمش زیاد‏‎ ‎‏است، البته هرچه مظهریت نفس در یک عضوی زیاد شد در موقع اصابت عذاب‏‎ ‎‏بیشتر متأ لم می شود؛ مثلاً چون مظهریت جلیدتین برای نفس از پاشنۀ پا زیادتر است‏‎ ‎‏این است که اگر آسیبی به جلیدتین برسد و همان آسیب برای پاشنه هم روی دهد در‏‎ ‎‏جلیدتین بیشتر معذّب می شود، آنجا تمام اعضای انسانی در کمال مظهریت برای نفس‏‎ ‎‏است، چون آنجا صرف ظلال نفسند و این بدن انسانی که در دنیا هست از نفس تعصّی‏‎ ‎‏دارد، ولی آنجا در کمال اطاعت و بدون تعصّی، مطیع نفس است.‏

‏و اما صلابت جسم، البته معلوم است به طوری آنجا در جسمیت قوی است که‏‎ ‎‏کفایت می کند در شدت قوّت صلابت در جسمیت اینکه هزاران سال بلکه تا ابد در آن‏‎ ‎‏آتش شدید باقی می ماند بدون اینکه موت هم حاصل شود، به خلاف این دنیا که اگر‏‎ ‎‏دو دقیقه در این آتش باشد می میرد و تحمل ندارد و محو و نابود می شود، ولی آنجا آن‏‎ ‎‏جسم با اینکه شدت حرارت آتش جهنم به طوری است که در روایت است اگر یک‏‎ ‎‏حلقه اش را به این عالم بیاورند همۀ عالم را می سوزاند و ذوب می کند و این کوهها و‏‎ ‎‏سنگها با همۀ این دریاها و اجسام صلبه هیچ تاب دیدن روی ذره ای از آن را‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 220

‏ندارند،‏‎[2]‎‏ ولی آن جسم آخرتی داخل چنین آتشی می تواند تا ابد بماند و نابود نشود و با‏‎ ‎‏تمام تحمل پایدار و متأ لم است.‏

‏و اما شدت درجۀ حرارت آخرت، آن هم البته از این روایاتی که در دست داریم‏‎ ‎‏معلوم است.‏

‏و اما قطع توجه نفس از همه چیز و تمام توجه به خود البته در آنجا دیگر همه چیز‏‎ ‎‏از نظر انسان محو می شود، شاید حتی اسم خودش هم از یادش برود تمام اشتغال به‏‎ ‎‏عذاب است.‏

‏و اما در لصوق آن آتش بر بدن فرمودۀ حضرت حق کفایت می کند: ‏‏«‏نَارُ الله ِ‎ ‎الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأفْئِدَةِ‏»‏‎[3]‎‏ ظهورش بر افئده باشد که از عالم غیب ظهور‏‎ ‎‏کند و از باطن نفس انسانی به ظاهر، و از ظاهر به باطن آتشی افروخته گردد که از‏‎ ‎‏اُمّ الدماغ گرفته و درون تمام استخوانها می گردد و در تمام رگها از آتش پر می شود و‏‎ ‎‏چون آتشی از غیب و از عالم باطن است این است که از غیب و باطن طلوع کند و‏‎ ‎‏ظاهر را هم می سوزاند و به طرف باطن از تمام جهات آتش افروخته گردد، آتشی که‏‎ ‎‏عن شعورٍ و عن ارادةٍ متوجه می شود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 221

  • )) بحار الانوار، ج 8، ص 280، حدیث 1؛ کنز العمال، ج 14، ص 658، حدیث 39791.
  • )) همزه (104): 6 و 7.