استدلال بر تعدد نفس به واسطۀ تعدد قوا
جمعی گفته اند: برای هر یک از این اعمال مختلفه، نفسی مستقل و علی حده است؛ برای اینکه مثلاً ما نبات را که می بینیم، در آن سه جهت و فعل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 274 مشاهده می نماییم: قوۀ تغذیه و قوۀ نامیه و قوۀ مولّده؛ قوه ای در آن است که از زمین مواد لایقه را جذب می کند و آب و شیرۀ زمین را داخل جسم خود می نماید و اگر این قوه نبود، نمی توانست آبها و مواد ارضی را به خود جذب نماید، حال که می بینیم جذب، در نباتات اتفاق می افتد، می دانیم که یقیناً قوه ای مشغول این کـار است.
در نباتات بالضروره یک قوۀ دیگر را نیز کشف می کنیم و آن عبارت از قوۀ نامیه است؛ که این جسم را نمو می دهد و آنچه از مواد و میاه به این درخت وارد می شود آن را به طور عادلانه تقسیم می کند؛ سهمی از آب مجذوب را برای برگها مصرف می نماید و قسمتی از غذا را به تنۀ درخت می دهد و قسمتی را به مصرف طول قد درخت می رساند به طوری که نه تنه ضخیم و قد کوتاه باشد و نه قد دراز و تنه ضعیف و نازک که نتواند تحمل شاخه ها و برگها را بکند، بلکه به یک نسبت متناسب و عادلانه بین ابعاد ثلاثه ـ از طول و عمق و عرض ـ تقسیم می نماید.
و باز در درخت یک قوه ای بالضروره به نام قوۀ مولّده هست که هسته را برای بقای نوع افراز می کند و میوه دادن، مقدمۀ تحصیل و افراز آن هسته است، نه اینکه غایت این درخت از میوه دادن انتفاع مردم باشد، بلکه نظر به خود دارد که ابقای نوع نماید و مقدمۀ افراز، همان میوه دادن است تا در آن میوه، هسته را ـ که مقصود تولید آن است ـ برای تولید مثل افراز کند، این اصولی که در نباتات و درختها هست، عیناً در حیوان هم موجود است.
بلی، در حیوان کیفیت این اصول با کیفیت آن در نبات فرق دارد، گرچه در اصل این اصول با هم شریک هستند؛ مثلاً کیفیت تغذیه در حیوان با کیفیت تغذیه در نبات فرق دارد، در نباتات کیفیت تغذیه به این نحو بود که از ریشه ها غذا وارد می شد ولی در حیوان از دهان وارد می شود، و این فقط فرق در کیفیت است، ولی در اصل تغذیه، عیناً مثل نبات است که از مواد استغذاء می کند و داخل جسم خود می نماید.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 275 و همین طور قوۀ نامیه نیز در حیوان، مثل نبات است، به اینکه غذای داخل در جسم را به طور عادلانه، در همۀ جهات قسمت می کند و به هر عضوی به قدر حقی که دارد می رساند و آن را در وضع متناسب قرار می دهد، منتها در درخت به شاخه ها می رساند و در حیوان به بازوها و انگشتان می رساند، و در درخت به تنه می رساند و در حیوان هم به تنه می رساند، و بالاخره در کیفیت فرق دارند، نه در اصل قوۀ نامیه.
و باز چنانکه در درخت، قوۀ مولّده بود که افراز هسته برای تولید مثل می نمود، در حیوان هم همان قوه هست، منتها این، افراز منی برای تولید مثل می کند و هستۀ انسان این طور است و هستۀ فلان گیاه به آن نحو است، پس در اصل این اصول هیچ فرقی ندارند.
بلی، در حیوان علاوه بر این سه قوه که مشترک بین نبات و حیوان است، قوۀ دیگری می یابیم که آن قوه، احساس و تحرک بالاراده است، البته این قوه در نبات نیست ولی آن سه قوۀ دیگر در نبات هست؛ در این سه قوه، نبات و حیوان با هم فرقی ندارند و تفاوت خوراک و غذای آنها که هر یک چیزی مصرف می کنند باعث تفاوت در اصل آن معنی نمی شود.
چه بسا از نباتات هستند که باید در آب بمانند، چنانکه بعضی از گلهای گلدانی این طور است و غذای آنها همان اجزاء ارضیه است که مخلوط به آب است و از آن اجزاء ارضیه و مواد ارضیه استغذاء می کنند، و بعضی دیگر از نباتات هست که مثل این، آب نمی خواهد ولی باید به آن، آب خیلی برسد، و ای بسا درختی باشد که به آب خیلی کم احتیاج دارد، مثل درختهای برّی، ولی اینها موجب تفاوت در اصل اصول نمی شود و فقط اینها تفاوت در کیفیت است؛ چنانکه حیوانات هم در اینها، فقط تفاوت در کیفیت دارند.
همین طور اگر حیوانی را با انسان ملاحظه کنیم، می بینیم بعینه اصل این اصولی که در حیوان هست، در انسان هم هست و اگر هم تفاوتی باشد، در کیفیت است، در
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 276 این اصول ثلاثه چه بسا انسان با حیوان چندان در کیفیت هم فرقی نداشته باشد؛ همه قوه تغذیه دارند، منتها آن علف می خورد و این نان می خورد و آن تنه و ساقۀ گندم را می خورد و این میوۀ آن را می خورد، و همین طور در قوۀ نامیه مشترک هستند، منتها بدن حیوان طوری و بدن انسان طور دیگری است و این موجب فرق در اصل قوه نیست. چنانکه خود حیوانات از حیث ترکیب و اسکلت بدنی که دارند، چه بسا تفاوتشان بیشتر باشد از تفاوتی که از حیث شکل، بدن انسان با حیـوان دارد.
و همین طور هر دو قوه ای دارند که قسمتی از غذا را برای تولید مثل افراز می کنند، پس در اصول، انسان و حیوان و نبات فرق ندارند، و همچنین انسان با حیوان در حساسیت و متحرک بالاراده بودن فرقی ندارد و اصل قوۀ حساسیت و تحرک بالاراده در هر دو هست، منتها شاید در حیوان زیادتر و در انسان کمتر، و یا در انسان زیادتر و در حیوان کمتر باشد و این موجب تفاوت در اصل معنی نمی شود، پس در این قوۀ حساسیت، انسان و حیوان شرکت دارند.
بلی، در انسان، ما قوه ای را می یابیم که شاید در حیوان نباشد و آن عبارت از تمییز است که حسن و قبح را درک می کند و حیوان درک نمی کند؛ اگرچه حیوان، خوب و بد را می فهمد اما حسن و قبح را چه بسا نفهمد، و در انسان قوه ای را می یابیم که می تواند با آن قوه، ماوراء الطبیعه را درک نماید، ولی در حیوان این قوه و درک نیست و اگر هم باشد، به قدری ضعیف است که اصلاً مشهود نیست، در نتیجه برای آنها ارسال احکام و کتب و آمدن انبیا و مرسلین لازم نیست؛ چون آنها چنین تمییزی ندارند، وتحت تربیت درنمی آیند و اطاعت بلد نیستند؛ گرچه ممکن است به یک نحوی بین صاحبشان و غیر او فرق بگذارند، معلوم هم نیست که آیا این گونه تربیتها از روی تمییز و اطاعت است، یا از روی طمع و حرصی که دارند این انس را پیدا کرده اند، نه از روی اطاعت و انقیاد.
و بالجمله: ولو تمییز در آنها هم باشد، به اندازه ای ضعیف و غیر معلوم است که ما
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 277 نسبت به آن در شکّیم؛ ولیکن قوای دیگر چنانکه در انسان هست، در حیوان هم هست و قوایی که در نبات هست در حیوان هم هست، پس نبات و حیوان و انسان در اصل قوای ثلاثه ـ تغذیه، تنمیه و تولید مثل ـ با هم شرکت دارند، و انسان و حیوان علاوه بر اینها در قوۀ حساسیت و تحرک بالاراده شرکت دارند.
حال اگر نفس انسان را بسیط بدانیم و بگوییم که تمام قوا عین آن است، چیزی که بسیط است نمی تواند تجزیه بردار باشد و چگونه بسیط، تجزّی را قبول کند که قسمتی در نبات باشد که عبارت از قوای ثلاثه باشد و قسمتی در حیوان باشد که علاوه بر قوای ثلاثه قوۀ احساس و حرکت ارادی باشد؟ پس ممکن نیست شی ء بسیط متجزّی باشد و حقیقت بسیطه اجزاء داشته باشد.
و چون این معنی غیر قابل قبول است و بلکه از اولیات است، لذا در مقابل آن نمی شود انسان وجدان را بیاورد، و بگوید: من بالوجدان می بینم که به یک نسق می گویم: شنیدم، دیدم، استحالۀ اجتماع نقیضین را درک کردم؛ و درّاک در اینها یکی است، که آن من باشم. ما این وجدان را در مقابل برهان تخطئه می نماییم؛ چون آیه ای نداریم که انسان نباید خلاف وجدان بگوید.
بلی، وقتی که وجدان جسارت کند و مخالف اولیات باشد، ما خلاف را مرتکب می شویم و اولیات را اخذ می نماییم و کم له من نظیر که ما از وجدان و وجدانیات به خاطر حکم عقل دست برمی داریم؛ مگر قطرۀ نازله که یک خط مستقیم است وجدانی نیست؟ دایرۀ شعلۀ جوّاله را ما با وجدان می بینیم، ولی وقتی که عقل حکم بر خلاف کرد و اولیات بر خلاف آن شد، این وجدان را خاطی می دانیم.
مگر وجدان حکم نمی کند که طلوع و غروب مربوط به حرکت شمس است؟ و این شمس است که از مشرق می آید و در مغرب غروب می کند؟ با اینکه امروز ثابت شده که مربوط به شمس نیست و از حرکت زمین است که به طرف مغرب حرکت می کند.
مگر در منطق نگفته اند که اولیات، مقدم بر وجدانیات و تجربیات و غیره است؟
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 278 این تمام فرمایش کسی است که می خواهد بگوید قوای متعدده هست و هیچ کدام مربوط به دیگری نیست و اصل جامعی در بین نیست، بلکه هر یک چیزی است و شغل و کار مستقلی دارد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 279