باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل پنجم وحدت یا تعدد نفس
استدلال بر تعدد نفس به واسطه تعدد قوا
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

استدلال بر تعدد نفس به واسطه تعدد قوا

استدلال بر تعدد نفس به واسطۀ تعدد قوا[2]

‏جمعی گفته اند:‏‎[3]‎‏ برای هر یک از این اعمال مختلفه، نفسی مستقل و‏‎ ‎‏علی حده است؛ برای اینکه مثلاً ما نبات را که می بینیم، در آن سه جهت و فعل‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 274

‏مشاهده می نماییم: قوۀ تغذیه و قوۀ نامیه و قوۀ مولّده؛ قوه ای در آن است که از‏‎ ‎‏زمین مواد لایقه را جذب می کند و آب و شیرۀ زمین را داخل جسم خود می نماید‏‎ ‎‏و اگر این قوه نبود، نمی توانست آبها و مواد ارضی را به خود جذب نماید، حال‏‎ ‎‏که می بینیم جذب، در نباتات اتفاق می افتد، می دانیم که یقیناً قوه ای مشغول این‏‎ ‎‏کـار است.‏

‏در نباتات بالضروره یک قوۀ دیگر را نیز کشف می کنیم و آن عبارت از قوۀ نامیه‏‎ ‎‏است؛ که این جسم را نمو می دهد و آنچه از مواد و میاه به این درخت وارد می شود آن‏‎ ‎‏را به طور عادلانه تقسیم می کند؛ سهمی از آب مجذوب را برای برگها مصرف می نماید‏‎ ‎‏و قسمتی از غذا را به تنۀ درخت می دهد و قسمتی را به مصرف طول قد درخت‏‎ ‎‏می رساند به طوری که نه تنه ضخیم و قد کوتاه باشد و نه قد دراز و تنه ضعیف و نازک‏‎ ‎‏که نتواند تحمل شاخه ها و برگها را بکند، بلکه به یک نسبت متناسب و عادلانه بین‏‎ ‎‏ابعاد ثلاثه ـ از طول و عمق و عرض ـ تقسیم می نماید.‏

‏و باز در درخت یک قوه ای بالضروره به نام قوۀ مولّده هست که هسته را برای بقای‏‎ ‎‏نوع افراز می کند و میوه دادن، مقدمۀ تحصیل و افراز آن هسته است، نه اینکه غایت این‏‎ ‎‏درخت از میوه دادن انتفاع مردم باشد، بلکه نظر به خود دارد که ابقای نوع نماید و‏‎ ‎‏مقدمۀ افراز، همان میوه دادن است تا در آن میوه، هسته را ـ که مقصود تولید آن است ـ‏‎ ‎‏برای تولید مثل افراز کند، این اصولی که در نباتات و درختها هست، عیناً در حیوان هم‏‎ ‎‏موجود است.‏

‏بلی، در حیوان کیفیت این اصول با کیفیت آن در نبات فرق دارد، گرچه در‏‎ ‎‏اصل این اصول با هم شریک هستند؛ مثلاً کیفیت تغذیه در حیوان با کیفیت تغذیه‏‎ ‎‏در نبات فرق دارد، در نباتات کیفیت تغذیه به این نحو بود که از ریشه ها غذا‏‎ ‎‏وارد می شد ولی در حیوان از دهان وارد می شود، و این فقط فرق در کیفیت است،‏‎ ‎‏ولی در اصل تغذیه، عیناً مثل نبات است که از مواد استغذاء می کند و داخل جسم‏‎ ‎‏خود می نماید.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 275

‏و همین طور قوۀ نامیه نیز در حیوان، مثل نبات است، به اینکه غذای داخل در‏‎ ‎‏جسم را به طور عادلانه، در همۀ جهات قسمت می کند و به هر عضوی به قدر حقی‏‎ ‎‏که دارد می رساند و آن را در وضع متناسب قرار می دهد، منتها در درخت به‏‎ ‎‏شاخه ها می رساند و در حیوان به بازوها و انگشتان می رساند، و در درخت به تنه‏‎ ‎‏می رساند و در حیوان هم به تنه می رساند، و بالاخره در کیفیت فرق دارند، نه در‏‎ ‎‏اصل قوۀ نامیه.‏

‏و باز چنانکه در درخت، قوۀ مولّده بود که افراز هسته برای تولید مثل می نمود، در‏‎ ‎‏حیوان هم همان قوه هست، منتها این، افراز منی برای تولید مثل می کند و هستۀ‏‎ ‎‏انسان این طور است و هستۀ فلان گیاه به آن نحو است، پس در اصل این اصول هیچ‏‎ ‎‏فرقی ندارند.‏

‏بلی، در حیوان علاوه بر این سه قوه که مشترک بین نبات و حیوان است، قوۀ‏‎ ‎‏دیگری می یابیم که آن قوه، احساس و تحرک بالاراده است، البته این قوه در نبات‏‎ ‎‏نیست ولی آن سه قوۀ دیگر در نبات هست؛ در این سه قوه، نبات و حیوان با هم فرقی‏‎ ‎‏ندارند و تفاوت خوراک و غذای آنها که هر یک چیزی مصرف می کنند باعث تفاوت‏‎ ‎‏در اصل آن معنی نمی شود.‏

‏چه بسا از نباتات هستند که باید در آب بمانند، چنانکه بعضی از گلهای گلدانی این‏‎ ‎‏طور است و غذای آنها همان اجزاء ارضیه است که مخلوط به آب است و از آن اجزاء‏‎ ‎‏ارضیه و مواد ارضیه استغذاء می کنند، و بعضی دیگر از نباتات هست که مثل این، آب‏‎ ‎‏نمی خواهد ولی باید به آن، آب خیلی برسد، و ای بسا درختی باشد که به آب خیلی کم‏‎ ‎‏احتیاج دارد، مثل درختهای برّی، ولی اینها موجب تفاوت در اصل اصول نمی شود و‏‎ ‎‏فقط اینها تفاوت در کیفیت است؛ چنانکه حیوانات هم در اینها، فقط تفاوت در‏‎ ‎‏کیفیت دارند.‏

‏همین طور اگر حیوانی را با انسان ملاحظه کنیم، می بینیم بعینه اصل این اصولی‏‎ ‎‏که در حیوان هست، در انسان هم هست و اگر هم تفاوتی باشد، در کیفیت است، در‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 276

‏این اصول ثلاثه چه بسا انسان با حیوان چندان در کیفیت هم فرقی نداشته باشد؛‏‎ ‎‏همه قوه تغذیه دارند، منتها آن علف می خورد و این نان می خورد و آن تنه و ساقۀ‏‎ ‎‏گندم را می خورد و این میوۀ آن را می خورد، و همین طور در قوۀ نامیه مشترک‏‎ ‎‏هستند، منتها بدن حیوان طوری و بدن انسان طور دیگری است و این موجب فرق‏‎ ‎‏در اصل قوه نیست. چنانکه خود حیوانات از حیث ترکیب و اسکلت بدنی که‏‎ ‎‏دارند، چه بسا تفاوتشان بیشتر باشد از تفاوتی که از حیث شکل، بدن انسان با‏‎ ‎‏حیـوان دارد.‏

‏و همین طور هر دو قوه ای دارند که قسمتی از غذا را برای تولید مثل افراز می کنند،‏‎ ‎‏پس در اصول، انسان و حیوان و نبات فرق ندارند، و همچنین انسان با حیوان در‏‎ ‎‏حساسیت و متحرک بالاراده بودن فرقی ندارد و اصل قوۀ حساسیت و تحرک بالاراده‏‎ ‎‏در هر دو هست، منتها شاید در حیوان زیادتر و در انسان کمتر، و یا در انسان زیادتر و‏‎ ‎‏در حیوان کمتر باشد و این موجب تفاوت در اصل معنی نمی شود، پس در این قوۀ‏‎ ‎‏حساسیت، انسان و حیوان شرکت دارند.‏

‏بلی، در انسان، ما قوه ای را می یابیم که شاید در حیوان نباشد و آن عبارت از تمییز‏‎ ‎‏است که حسن و قبح را درک می کند و حیوان درک نمی کند؛ اگرچه حیوان، خوب و بد‏‎ ‎‏را می فهمد اما حسن و قبح را چه بسا نفهمد، و در انسان قوه ای را می یابیم که می تواند‏‎ ‎‏با آن قوه، ماوراء الطبیعه را درک نماید، ولی در حیوان این قوه و درک نیست و اگر هم‏‎ ‎‏باشد، به قدری ضعیف است که اصلاً مشهود نیست، در نتیجه برای آنها ارسال احکام‏‎ ‎‏و کتب و آمدن انبیا و مرسلین لازم نیست؛ چون آنها چنین تمییزی ندارند، وتحت‏‎ ‎‏تربیت درنمی آیند و اطاعت بلد نیستند؛ گرچه ممکن است به یک نحوی بین‏‎ ‎‏صاحبشان و غیر او فرق بگذارند، معلوم هم نیست که آیا این گونه تربیتها از روی تمییز‏‎ ‎‏و اطاعت است، یا از روی طمع و حرصی که دارند این انس را پیدا کرده اند، نه از روی‏‎ ‎‏اطاعت و انقیاد.‏

‏و بالجمله: ولو تمییز در آنها هم باشد، به اندازه ای ضعیف و غیر معلوم است که ما‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 277

‏نسبت به آن در شکّیم؛ ولیکن قوای دیگر چنانکه در انسان هست، در حیوان هم‏‎ ‎‏هست و قوایی که در نبات هست در حیوان هم هست، پس نبات و حیوان و انسان در‏‎ ‎‏اصل قوای ثلاثه ـ تغذیه، تنمیه و تولید مثل ـ با هم شرکت دارند، و انسان و حیوان‏‎ ‎‏علاوه بر اینها در قوۀ حساسیت و تحرک بالاراده شرکت دارند.‏

‏حال اگر نفس انسان را بسیط بدانیم و بگوییم که تمام قوا عین آن است، چیزی که‏‎ ‎‏بسیط است نمی تواند تجزیه بردار باشد و چگونه بسیط، تجزّی را قبول کند که قسمتی‏‎ ‎‏در نبات باشد که عبارت از قوای ثلاثه باشد و قسمتی در حیوان باشد که علاوه بر‏‎ ‎‏قوای ثلاثه قوۀ احساس و حرکت ارادی باشد؟ پس ممکن نیست شی ء بسیط متجزّی‏‎ ‎‏باشد و حقیقت بسیطه اجزاء داشته باشد.‏

‏و چون این معنی غیر قابل قبول است و بلکه از اولیات است، لذا در مقابل آن‏‎ ‎‏نمی شود انسان وجدان را بیاورد، و بگوید: من بالوجدان می بینم که به یک نسق‏‎ ‎‏می گویم: شنیدم، دیدم، استحالۀ اجتماع نقیضین را درک کردم؛ و درّاک در اینها یکی‏‎ ‎‏است، که آن من باشم. ما این وجدان را در مقابل برهان تخطئه می نماییم؛ چون آیه ای‏‎ ‎‏نداریم که انسان نباید خلاف وجدان بگوید.‏

‏بلی، وقتی که وجدان جسارت کند و مخالف اولیات باشد، ما خلاف را مرتکب‏‎ ‎‏می شویم و اولیات را اخذ می نماییم و کم له من نظیر که ما از وجدان و وجدانیات به‏‎ ‎‏خاطر حکم عقل دست برمی داریم؛ مگر قطرۀ نازله که یک خط مستقیم است وجدانی‏‎ ‎‏نیست؟ دایرۀ شعلۀ جوّاله را ما با وجدان می بینیم، ولی وقتی که عقل حکم بر خلاف‏‎ ‎‏کرد و اولیات بر خلاف آن شد، این وجدان را خاطی می دانیم.‏

‏مگر وجدان حکم نمی کند که طلوع و غروب مربوط به حرکت شمس است؟ و‏‎ ‎‏این شمس است که از مشرق می آید و در مغرب غروب می کند؟ با اینکه امروز ثابت‏‎ ‎‏شده که مربوط به شمس نیست و از حرکت زمین است که به طرف مغرب حرکت‏‎ ‎‏می کند.‏

‏مگر در منطق نگفته اند که اولیات، مقدم بر وجدانیات و تجربیات و غیره است؟‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 278

‏این تمام فرمایش کسی است که می خواهد بگوید قوای متعدده هست و هیچ کدام‏‎ ‎‏مربوط به دیگری نیست و اصل جامعی در بین نیست، بلکه هر یک چیزی است و‏‎ ‎‏شغل و کار مستقلی دارد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 279

  • )) اسفار، ج 9، ص 57.
  • )) شفا، بخش طبیعیات، ص 363؛ مباحث مشرقیه، ج 2، ص 416.