ابطال ادلۀ قائلین به تناسخ نزولی
به آنهایی که به تناسخ نزولی قائل بوده و به طور وعظ صحبت کرده اند می گوییم: اگر گفتۀ شما درست بود از آن لازم می آمد موقع تکوّن هر حیوانی انسانی مرده باشد و اینجا که انسانی مرد لابد مثلاً در فلان جزیره مادۀ حیوانی تکمیل شده است و مولود خواهد شد، و اگر یک وقتی وبایی مثلاً اتفاق افتاد که سکنۀ یک مملکت تلف شدند حیوانات در آن سال به قدر آنها شیوع پیدا خواهند نمود و اگر یک سالی صحت و سلامتی بین مردم وقوع پیدا کرد در آن سال باید حیوانات متولد نشوند، و حال اینکه همۀ اینها به ضرورت وجدان باطل است. علاوه بر آن به واسطۀ اینکه طایفۀ قلیلی از عدد نفوس انسانی و بنی آدم تجرد عقلانی پیدا کرده و وارد عالم عقل می شوند و خیلی ها ناقص می مانند، و این نفوس ناقصه هم به سلسلۀ مراتب باید جمع شوند و هر یک در بدن حیوانی قرار گیرند لازم می آید عدد حیوانات غیر متناهی عددی باشد و هیچ یک از این حرفها را عقل باور نمی کند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 178
ما با اینکه می گوییم ضرورت حاکم است که قضیه این طور نیست و این تالیها فاسد است، با این حال ولو احتمال هم باشد این حرفها قول آنها را خراب می کند؛ چون قبلاً گفتیم که آنها برهان بر قول خود نداشته و با استحسانات و احتمالات پیش آمده اند، و شاید اصل تولید مذهب تناسخ به واسطۀ این باشد که از فلاسفۀ متقدمین شنیده اند که گفته و نوشته اند که نفوس در این ابدان ممکن است بواسطۀ کسب اخلاق حیوانیه از قبیل سبعیت و بهیمیت، سبع و بهیمه باشند در حالی که آنها مرادشان تمثّلات عالم ملکوتیه بوده است که معقول است و برهان و نقل قائم بر آن و صریح در آن است، اینها از این معنی غفلت کرده اند و آن را بر وجه تناسخ خیال نموده اند و بعد بر این قول شاخ و برگی اضافه کرده و هر کس به اندازۀ خیال خود شعباتی درست کرده است.
اما دلیل عمده بر ابطال قول آنهایی که به تناسخ نزولی قائل بوده و می گفتند: انسان فتح الابواب فیض است و بعد از آنکه شقی شد و ملکات رذیله کسب کرد تنزل نموده و در ماده و جسد حیوانی داخل می شود، این است که حرکت جوهریه از نقص به کمال است، نه از کمال به نقص و حرکت جوهریه امری ذاتی و قهری است و خلاف آن ممکن نیست و سیر از کمال به نقص طبق حرکت جوهریه محال است. وانسان که اول جماد بوده و بعد وارد رحم می شود حقیقةً یکی از نباتات است بدون اینکه حیوان باشد و بدون اینکه انسان باشد، بلکه مثل درخت است که فقط قوۀ نامیه دارد و آن جفتی که با بچه است در ته رحم گسترده شده و خون حیض را که در آنجا محتبس شده است این جفت که حقیقةً ریشۀ بچه است؛ چنانکه درختان ریشه دارند و مواد لایقه را از زمین جذب کرده و می مکند و به واسطۀ عروق درخت به همه جای شجر تحویل می دهند، این جفت هم که در رحم گسترده شده خون حیض محتبس را جذب و از راه ناف که متصل به این جفت می باشد داخل جسم بچه می کند، و آن هم مثل نباتات دیگر به توسط عروقی که دارد به تمام تنۀ خود می برد و از این باب نمو
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 179
حاصل می شود و ارتزاق می نماید. پس بچه تا در شکم مادر است بدون شائبۀ مجاز یکی از نباتات است، منتها فرقی که با نباتات دیگر دارد این است که نباتیت در آن لابشرط است و در شجر و درخت بشرط لا است. و بالجمله: این می تواند حیوان باشد به خلاف اشجار دیگر، آن گاه بعد از آنکه به دنیا آمد دیگر این نحوه ارتزاق را ندارد، این است که از جفت که ریشه اش بود مستغنی است، فلذا می آیند آن لوله ای را که از ناف متصل به آن بود می برند و دور می اندازند. بعد از این در عین حال که سابقاً صرف نبات بود لاغیر، فعلاً نباتی است که حیوانیت هم دارد تا به این نحو از حرکت جوهریه حرکت نموده رو به عالم تجرد می رود و غیر ممکن است این سیر تکاملی برای آن حاصل نشود، این است که این سیر به عالم تجرد را می نماید و از ذاتیات اوست، منتها در این سیر ممکن است با خود اکتساب فضایل و معارف کرده باشد و هنگامی که سیر تجردی اش تمام شد ـ منضمّاً با آن فضایل و معارف مکتسبه ـ یک موجود مجردی می شود که علاوه بر تجرد ذاتی، فضایل و کمالات اکتسابی دارد، و اگر در این حرکت ذاتی اکتساب رذایل و سیئات کرده باشد یک موجود مجردی می شود که ملکات آن، رذایل و شیطنت است.
والحاصل: این ماده ای که از نباتیت ترقی می کند انسان نیست، آن وقتی انسان است که از جادۀ حقه و با ملکات فاضله تجردش به آخر رسد، و اگر این تجرد با ملکات فاضله به آخر نرسید در عین حال که کمال تجردی پیدا می کند ولی چون با ملکات رذیله این سیر را به اتمام رسانده است موجودی مجرد می شود، ولی در شیطنت، بلکه ممکن است در شقاوت از شیطان هم بالاتر باشد؛ چون شیطان خیال الکل است و تجرد آن تجرد برزخی است و کلی نیست مثل خیال که کلیات را درک نمی کند ولی ممکن است انسان به تجرد تام عقلانی برسد ولی شقیّاً.
والحاصل: انسان با حرکت جوهریه و تکامل جوهری رو به تجرد می رود و این برای او قهری و ذاتی است که اگر انبیا هم نمی آمدند قیامتی طبق این حرکت جوهریه بود، و عذاب آخرت مثل مجازات این جنایات و جرایم نیست که اینجا چنین وضع
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 180
کرده اند که مثلاً اگر کسی دزدی کرد دستش را ببرند که فقط با وضع و اعتبار است، ولی آنجا مجازات همان طبق ختم تجرد است که چطور از این عالم وارد به آن عالم تجرد شده باشد. ممکن است از عالم نباتی که ترقی کرد و به عالم حیوانیت رسید و در این عالم که می بایست قوای حیوانیه را به طور اعتدال و نسبت نگه دارد تا بعد از آنکه اعتدال قوای حیوانی ملکه شد به عالم تجرد عقلانی ترقی کند و انسان باشد، در مرحله ای که حیوان است لاغیر اعتدال را از دست داده در وصفی یا اوصافی از اوصاف حیوانی ترقی کند، و حرکت جوهریه اش در صورتی ختم شود که در این اوصاف به حد کمال رسیده و در این اوصاف تجرد حاصل نموده باشد، و به طوری قوی و کامل در حیوانیت شود که در حیوانیت به مرتبۀ تجرد و قیامت برسد، این همان لوازم قهریۀ این حیوانیت تجردی است. بلی ممکن است چنانکه گفتیم این تجرد را با اعتدال قوای حیوانی به پایان برساند و یک موجود مجرد عقلانی شود و قیامت او هم همان لوازم قهریۀ اوست، منتها اگر عنایت نمی شد و انبیا و مرسلین نمی آمدند اغلب و اکثر با آن تجرد حیوانی بار می آمدند. این است که طبق عنایت، انزال کتب و ارسال رسل و اولیا و اوصیا محقق شده تا وقتی که آن تجرد ذاتی جوهری ـ که قهری و ذاتی است ـ انجام می گیرد در صورتی که انسان اعمال و افعال و کردارش را با دستورات شرعیه مطابق کرد و اعمال قلبیه و نیّات خود را خالص نمود، این تجرد به آخر برسد و این کمال قهری ذاتی تمام شود و یک کمالات اکتسابیه از فضایل و معارف با این باشد و هیچ سیئاتی نداشته باشد و یک موجود مجرد عقلانی شود؛ خصوصاً اگر به این معنی ضمیمه کنیم آن وعده ای که آخوند داده است که اگر انسان در اینجا پیوسته یا اکثر اوقات اشتغالات خود را همان تفکر و تعقل معارف و اوصاف کمالیه قرار داده و با براهین حقه نظر به کلیات و جمال حق و ذات واجب الوجود نماید و به مراسلات کلیه قلبش را عادت داده و در تعقل آنها با براهین حقه مداومت کند، این علوم در آخرت حضوریه می شود و بوجه العیان اینها را به علم حضوری مشاهده می نماید، خصوصاً بعد از آنکه اینها قاعدۀ اتحاد عاقل و معقول را مبرهن و تمام می دانند اتحاد به آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 181
مراسلات و کلیات پیدا می شود و این مفاهیم در اینجا که متحد با انسان است در آخرت با مصداق آنها اتحاد پیدا می کند.
و همچنین اگر شخصی در این سیرِ تجردی قهری ذاتی که خود فیض اتمّ است با اشتغالات به اخلاق رذیله و شیطنتها و آراء باطله و مطالب ضالّه و عادات ناستوده و حیله و چاپلوسی و شهوت مقترن شد و در این تجرد ذاتی اکتساب رذایل نموده و فواحش صرفه و کلیات ظلم و عدوان را تعقل کند و با این وضع به آخر برسد، یک موجود مجرد عقلانی شقی می شود که هیچ سعادت ندارد، در عین حال تجردش در حد عقلانیت است و از شیطان هم بالاتر است.
و اگر انسانی باشد که در تجرد بالا رفته، بدون اینکه اکتساب رذایل و یا فواضل نموده باشد، این نه سعید و نه شقی است، بلکه یک موجود مجردی است. البته تجرد، یک معنی، و سعادت و شقاوت معنای دیگر است؛ ممکن است انسان شقی باشد ولی تجردش بیشتر، این است که می بینی بعضی از اشخاص هستند که با اینکه قوۀ درک آنها بیشتر است ولی سعید نیستند و شقی هستند. و ای بسا بعضی از مؤمنین باشند که سعید هستند ولی آن قدر مدرک نیستند، البته ادراک بسته به تجرد است؛ هرقدر تجرد بیشتر شد ادراکات زیادتر می گردد، و این است که می بینی شاید چرچیل از بسیاری از مؤمنین سعداء، سیاسی تر و درّاک تر و مدیرتر باشد و تعقل کلیاتش بیشتر باشد، ولی در کلیاتِ جوری و ستمی و غیر حقه. و لذا می بینی قوانین کلیه برای عالم وضع می کند ولی با این حالی که از تجرد دارد شقی است، و آن دیگری ممکن است چنانچه گفتیم سعید باشد ولی تجردش کامل نباشد این است که اگر انسان به غایت تجرد ممکنه با اکتساب فضایل و فواضل و معارف برسد، این سعیدِ اسعد است، و اگر به تجرد با اکتساب رذایل و فواحش برسد، این مجردی شقی اشقی است، و اگر به تجرد برسد در صورتی که دارای سیئاتی و حسناتی است و رذایلی و فواضلی اکتساب نماید باید دید که کدام غلبه می کند؛ اگر مساوی شدند یا عذاب متوسط دارد و یا نعمت متوسط و از متوسطات است و یا تساقط می کنند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 182
و بالجمله: سیر کمالی «لابد منه» است، نمی شود انسان از کمال به نقص بیاید، بلکه همیشه از نقص به بالا و کمال، حرکت جوهری دارد. موجود طبیعی می رود، منتها به هر حدی از حدود کمالیه که رسید ممکن است از آن بگذرد و ترقی اش را به آن انسان کامل برساند، ولی اگر توفیق یاری نکرد باز ترقی و تکامل وجودی جوهری تجردی پیدا می کند، اما ممکن است در مرتبۀ حیوانیت تجردش به آخر برسد، و انسان از اول انسان حقیقی و تجردش به آن تجرد ممکنۀ انسانی نیست تا بگوییم از انسانیت تنزل می کند، بلکه در مادۀ انسانی قابلیت دارد که به انسان حقیقی رسیده و در آن فعلیت پیدا کند؛ از مرتبۀ نبات که گذشت و در مرتبۀ حیوانیت وقوف کرد و تجردش را به آخر رسانید تنزل نکرده، بلکه ترقی کرده، منتها به غایتش نرسیده؛ غایتش این بود که از اینجا بگذرد و تجردش در این مرحله به آخر نرسد و یقیناً هم معنای آیۀ شریفۀ «لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِینَ» معنایش این نیست که او را از مرتبۀ تجرد انسانی به مرتبۀ ادنی و اسفل برگرداندیم، بلکه معنایش این است که در حالی که قابلیت داشت در احسن تقویم انسانی بار بیاید، بر آن تقویم انسانی بار نیامد، بلکه اضلّ از حیوان هم شد؛ چون این قابل است در حیوانیت حیوان مجرد شود و موجود مجردی حسود و موجود مجردی بخیل و موجود مجردی بهیم شود.
گفته شده است: چنانکه سیر از نقص به کمال ممکن است همین طور ممکن است از کمال به طرف نقص رفت.
در جواب این حرف آخوند می فرماید: اولاً: چون عنایت ازلیه، موجودات عالم طبیعت را خلق فرموده تا به غایاتشان برسند؛ لذا چون غایت کمال است اگر افراد انسان چنانچه اهل تناسخ نزولی گفتند نزول کنند، این موجب قسر است، و قسر دائمی و اکثری در ناموس الهیه محال است؛ چنانکه شخص عاقل با علم به اینکه یک انبار گندم نخواهد رویید و فقط در بین آنها دو سه تا از دانه های معلوم خواهد رویید آیا
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 183
همۀ این انبار گندم را می کارد؟ و چون نفوس انسانیه از عالم مادیت ذاتاً حرکت کرده و رو به تجرد می روند آیا می توان گفت به آن نخواهند رسید مگر دو سه نفس؟ آیا ما می توانیم این چنین حرفی را به خدا نسبت بدهیم؟ کلاّ و حاشا! در جایی که در مثال سابق گفتیم: صاحب و مالک آن انبار مسلّم است که فقط آن دو سه دانه ای را که می داند می روید می کارد، لازم بود خداوند متعال هم اگر گفتۀ اهل تناسخ راست باشد آن دو سه نفری را که به تجرد می رسند، قابل ترقی خلق کرده، و می بایست هیولای آنها را بالخصوص خلق فرماید، این اولاً.
و ثانیاً می فرماید: ما ولو قسر را هم قبول کنیم در اینجا نمی توانیم قائل باشیم، ولو همه از آدم تا خاتم بتوانند به کمال برسند، ولی نمی توان قائل شد یک نفر در بین اینها سیر از کمال به نقص داشته باشد؛ چون انقلاب ذات است، و انقلاب ذات محال است؛ زیرا حرکت جوهریه ذاتی است، نه ذاتی باب ایساغوجی بلکه ذاتی باب برهان.
و بالجمله: ماده، آن آخرین صورتی که دارد و آن کمال اوست یا بالمناسبه این ماده آن را تلبّس خواهد کرد یا نه، اگر به غیر مناسبت تلبّس کند محال است و لازمه اش طفره است، پس لابد باید به تدریج صوری را تلبّس کند تا قابل آن صورتی باشد که مبدأ جواد آن را عطا می فرماید، این ماده لابد در اول، فعلیت ندارد و فعلیات را تدریجی می گیرد، مثل قوس نزولی نیست که در آن، جلوه در اول مرتبه به طور قوّت و جلا باشد رفته رفته ضعیف تر گردد تا برسد به آخرین مرتبه که هیولی در آن قرار گرفته است؛ در قوس صعود ممکن نیست وجود رفته رفته ضعیف شود، از ضعف رو به کمال می رود، این است که اول مرتبۀ ضعف که خواست ترقی کند فعلیتی روی آن خواهد آمد تا رفته رفته فعلیت ازدیاد می یابد.
بالجمله: کمال وجودی و رو به تجرد گذاشتن امری، و سعادت و شقاوت امر دیگری است، ممکن است کسی وجوداً اکمل باشد و تجردش بیشتر باشد ولی از آن وجودی که از او اضعف است اشقی باشد، و ای بسا شقی باشد که وجود تجردی اش خیلی بیشتر از آن سعید باشد؛ چنانچه معلوم است آن شقاوتهایی که اشقیا دارند با
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 184
اینکه مرتبۀ شیطنت و سیاست و قوۀ ادراک آنها به مراتب بهتر و قوی تر از آن سعید مؤمن است. بلی گرچه در عالم در بین سعداء کسانی بوده اند که در تجرد به اقصی مرتبه رسیده و کمال وجودی آنها قریب به افق نهایت تجرد است، ولی شکی هم نیست که از اشقیا هم کسانی بوده اند که تجردشان بیشتر از سعداء بوده است. پس تجرد، بابی، و شقاوت و سعادت باب دیگری است، چنانچه سابقاً به این معنی اشاره کردیم و گفتیم: در عالم طبیعت این میوۀ وجود انسانی از مرتبۀ ناپختگی به سوی پختگی می رود و از نقص به کمال و از مادیت به تجرد در حرکت است، این هم امری قهری است و به سعادت و شقاوت مربوط نیست، اگر کسی به این نحو به تجرد برود شاید از مستضعفین باشد که نه ثوابی و نه عقابی دارد و یکی از بهایم مزرعۀ آخرت شود، گرچه در حیوانیت بیشتر از حیوانات دیگر باشد، و به این معنی تجردش زیاد شود؛ چنانکه معلوم است مثلاً قوۀ خیال فلان حیوان تا اندازه ای است، ولی خیال میمون از آن اوسع است و خیال انسان خیلی بالاتر و وسیع تر از آن است، این هم یک حیوان وسیع الخیال می شود، بعد از آنکه مرحلۀ تجردی اش را به آخر رسانید، ولی در ضمن این ترقی وجودی اگر اکتسابات داشت که البته در این شخص آن هیولاهای منضمّه از قبیل قوۀ ادراک عقلانیه هست و اینها به واسطۀ بعضی عادات و اعمال و علوم فعلیت پیدا می کنند.
و همچنین اخلاق و عادات و ادراکات در قلب تمکّن پیدا کرده و متحد با ذات می شوند، و اینها یا فضایل و یا رذایلند؛ ممکن است آن ادراکات کسبیه، تفکر در الوهیت و تدبّر در آیات نظام حکمت الهیه و از قبیل اینها باشد که در این صورت بعد از ختم این جهان برای او یک هویت عقلانی می شود. و اگر رذایل باشد با ذات او متحد می شود به طوری که ممکن است مرتبه ای از آن مرتبۀ دیگر را بسوزاند؛ چنانکه غضب مرتبۀ مادیه را می سوزاند، و گاهی قلب انسان رگهایش را می سوزاند و انسان هلاک می شود، پس سعادت و شقاوت غیر از تجرد وجودی است و در هر کس هیولی به طور ضعف شد ـ نه هیولای اُولی بلکه هیولای ثانیه ـ البته تجرد وجودی او اوسع
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 185
می شود؛ زیرا برای انفعالات و کسب فضایل و غیره مستعدتر می گردد. این است که هیولای انبیا از همه اضعف بوده است و تا اضعف نباشد صورت قوی تر قبول نمی کند، به خلاف آن هیولاها و موادی که صلبه هستند.
و چون سخن از ماده و طینت و هیولی به میان آمد این است که می گوییم: اساساً آنچه بسیار عمده و دخیل در سعادت و شقاوت است مادۀ انسانی است؛ زیرا هرچه ماده صلبه تر و از مواد صلبه اخذ شده باشد و از مواد خبیثه منعقد گشته باشد، طینت انسان خبیث تر می باشد، و هرچه از مواد لطیفه و نظیفه و طیبه و طاهره گرفته شده باشد طیّب تر و پاک تر می باشد؛ چنانکه حتماً می توان گفت که: «السعید سعید فی بطن اُمّه» همین بطن مادری است و «الشقیّ شقیٌّ فی بطن اُمّه» باز حقیقةً همان بطن مادر حقیقی است که انسان در دنیا از رحم آن بیرون می آید، و این هیچ استبعادی ندارد، بلکه روایات و اخلاقیات اسلامی مشحون از این معنی است.
آیا نمی بینی بعد از آنکه اصلاب، شامخه بوده و ارحام از زمان آدم مطهر بوده به زمانی می رسد که به واسطۀ جبرئیل سیبی از بهشت می آید و امر می شود چهل روز از مردم به کلی دور شود، چشمش ابوجهلها را نبیند، گوشش غیبت و بدگویی نشنود. حتی می توان گفت: خیال ابوسفیانها را هم نکرده است و دائم الاوقات در تهلیل و تقدیس بوده. آری نطفه ای که به این نحو منعقد شود البته دختری مولود می شود که فاطمه علیهاالسلام باشد، آن هم پسری می زاید که حسین علیه السلام باشد. به خلاف آنکه انسان مواد صلبه و چغندر و قنبید خورده باشد و مواد خبیثه صرف کرده باشد و خود هم دائم الاوقات در شیطنت و کذّابی و قتّالی باشد، البته از این هم پسری به دنیا می آید که اسمش عمر سعد باشد.
و بالجمله: آیا نمی بینی که اولاد نوع مردم طبقۀ پایین که مستأصل و بی بضاعت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 186
بوده و زندگی آنها از مواد صلبه است با اولاد طبقۀ اول فرق بیّن دارند؛ البته غذای لطیف، بدن را لطیف می کند و غذای کثیف بدن را کثیف می نماید. و بالجمله: قابل شک نیست از آن ماده و غذا گرفته تا اصلاب و ارحام و کارهایی که مردان می کنند ـ و حال آنکه نطفه در صلب است ـ و یا زنها انجام می دهند ـ و حال آنکه بچه در رحم است ـ و غذاهایی که می خورند و شیرهایی که مراضع می دهند و تربیتهایی که محیطها می کنند و تأثیری که هم صحبتها و اقران دارند، همه دخیل در سعادت و شقاوت می باشند؛ چنانکه اخبار و قرآن و شریعت ما هم کاملاً در این مراحل از اول مادۀ غذا و مقاربت و بچه داری و شرایط مرضعه و تربیت و هم صحبت و محیط تا لحظۀ مرگ دستورات لازم را داده است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 187