باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل دوم بیان مذاهب گوناگون در تناسخ و رد تمامی اقسام تناسخ
ابطال ادله قائلین به تناسخ نزولی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ابطال ادله قائلین به تناسخ نزولی

ابطال ادلۀ قائلین به تناسخ نزولی

‏به آنهایی که به تناسخ نزولی قائل بوده و به طور وعظ صحبت کرده اند می گوییم:‏‎ ‎‏اگر گفتۀ شما درست بود از آن لازم می آمد موقع تکوّن هر حیوانی انسانی مرده باشد و‏‎ ‎‏اینجا که انسانی مرد لابد مثلاً در فلان جزیره مادۀ حیوانی تکمیل شده است و مولود‏‎ ‎‏خواهد شد، و اگر یک وقتی وبایی مثلاً اتفاق افتاد که سکنۀ یک مملکت تلف شدند‏‎ ‎‏حیوانات در آن سال به قدر آنها شیوع پیدا خواهند نمود و اگر یک سالی صحت و‏‎ ‎‏سلامتی بین مردم وقوع پیدا کرد در آن سال باید حیوانات متولد نشوند، و حال اینکه‏‎ ‎‏همۀ اینها به ضرورت وجدان باطل است. علاوه بر آن به واسطۀ اینکه طایفۀ قلیلی از‏‎ ‎‏عدد نفوس انسانی و بنی آدم تجرد عقلانی پیدا کرده و وارد عالم عقل می شوند و‏‎ ‎‏خیلی ها ناقص می مانند، و این نفوس ناقصه هم به سلسلۀ مراتب باید جمع شوند و هر‏‎ ‎‏یک در بدن حیوانی قرار گیرند لازم می آید عدد حیوانات غیر متناهی عددی باشد و‏‎ ‎‏هیچ یک از این حرفها را عقل باور نمی کند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 178

‏ما با اینکه می گوییم ضرورت حاکم است که قضیه این طور نیست و این تالیها‏‎ ‎‏فاسد است، با این حال ولو احتمال هم باشد این حرفها قول آنها را خراب می کند؛‏‎ ‎‏چون قبلاً گفتیم که آنها برهان بر قول خود نداشته و با استحسانات و احتمالات پیش‏‎ ‎‏آمده اند، و شاید اصل تولید مذهب تناسخ به واسطۀ این باشد که از فلاسفۀ متقدمین‏‎ ‎‏شنیده اند که گفته و نوشته اند که نفوس در این ابدان ممکن است بواسطۀ کسب اخلاق‏‎ ‎‏حیوانیه از قبیل سبعیت و بهیمیت، سبع و بهیمه باشند در حالی که آنها مرادشان‏‎ ‎‏تمثّلات عالم ملکوتیه بوده است که معقول است و برهان و نقل قائم بر آن و صریح در‏‎ ‎‏آن است، اینها از این معنی غفلت کرده اند و آن را بر وجه تناسخ خیال نموده اند و بعد‏‎ ‎‏بر این قول شاخ و برگی اضافه کرده و هر کس به اندازۀ خیال خود شعباتی درست‏‎ ‎‏کرده است.‏

‏اما دلیل عمده‏‎[1]‎‏ بر ابطال قول آنهایی که به تناسخ نزولی قائل بوده و می گفتند: انسان‏‎ ‎‏فتح الابواب فیض است و بعد از آنکه شقی شد و ملکات رذیله کسب کرد تنزل نموده‏‎ ‎‏و در ماده و جسد حیوانی داخل می شود، این است که حرکت جوهریه از نقص به‏‎ ‎‏کمال است، نه از کمال به نقص و حرکت جوهریه امری ذاتی و قهری است و خلاف‏‎ ‎‏آن ممکن نیست و سیر از کمال به نقص طبق حرکت جوهریه محال است. وانسان که‏‎ ‎‏اول جماد بوده و بعد وارد رحم می شود حقیقةً یکی از نباتات است بدون اینکه حیوان‏‎ ‎‏باشد و بدون اینکه انسان باشد، بلکه مثل درخت است که فقط قوۀ نامیه دارد و آن‏‎ ‎‏جفتی که با بچه است در ته رحم گسترده شده و خون حیض را که در آنجا محتبس‏‎ ‎‏شده است این جفت که حقیقةً ریشۀ بچه است؛ چنانکه درختان ریشه دارند و مواد‏‎ ‎‏لایقه را از زمین جذب کرده و می مکند و به واسطۀ عروق درخت به همه جای شجر‏‎ ‎‏تحویل می دهند، این جفت هم که در رحم گسترده شده خون حیض محتبس را جذب‏‎ ‎‏و از راه ناف که متصل به این جفت می باشد داخل جسم بچه می کند، و آن هم مثل‏‎ ‎‏نباتات دیگر به توسط عروقی که دارد به تمام تنۀ خود می برد و از این باب نمو‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 179

‏حاصل می شود و ارتزاق می نماید. پس بچه تا در شکم مادر است بدون شائبۀ مجاز یکی از‏‎ ‎‏نباتات است، منتها فرقی که با نباتات دیگر دارد این است که نباتیت در آن لابشرط‏‎ ‎‏است و در شجر و درخت بشرط لا است. و بالجمله: این می تواند حیوان باشد به‏‎ ‎‏خلاف اشجار دیگر، آن گاه بعد از آنکه به دنیا آمد دیگر این نحوه ارتزاق را ندارد، این‏‎ ‎‏است که از جفت که ریشه اش بود مستغنی است، فلذا می آیند آن لوله ای را که از ناف‏‎ ‎‏متصل به آن بود می برند و دور می اندازند. بعد از این در عین حال که سابقاً صرف‏‎ ‎‏نبات بود لاغیر، فعلاً نباتی است که حیوانیت هم دارد تا به این نحو از حرکت جوهریه‏‎ ‎‏حرکت نموده رو به عالم تجرد می رود و غیر ممکن است این سیر تکاملی برای آن‏‎ ‎‏حاصل نشود، این است که این سیر به عالم تجرد را می نماید و از ذاتیات اوست، منتها‏‎ ‎‏در این سیر ممکن است با خود اکتساب فضایل و معارف کرده باشد و هنگامی که سیر‏‎ ‎‏تجردی اش تمام شد ـ منضمّاً با آن فضایل و معارف مکتسبه ـ یک موجود مجردی‏‎ ‎‏می شود که علاوه بر تجرد ذاتی، فضایل و کمالات اکتسابی دارد، و اگر در این حرکت‏‎ ‎‏ذاتی اکتساب رذایل و سیئات کرده باشد یک موجود مجردی می شود که ملکات آن،‏‎ ‎‏رذایل و شیطنت است.‏

‏والحاصل: این ماده ای که از نباتیت ترقی می کند انسان نیست، آن وقتی انسان است‏‎ ‎‏که از جادۀ حقه و با ملکات فاضله تجردش به آخر رسد، و اگر این تجرد با ملکات‏‎ ‎‏فاضله به آخر نرسید در عین حال که کمال تجردی پیدا می کند ولی چون با ملکات‏‎ ‎‏رذیله این سیر را به اتمام رسانده است موجودی مجرد می شود، ولی در شیطنت، بلکه‏‎ ‎‏ممکن است در شقاوت از شیطان هم بالاتر باشد؛ چون شیطان خیال الکل است و‏‎ ‎‏تجرد آن تجرد برزخی است و کلی نیست مثل خیال که کلیات را درک نمی کند ولی‏‎ ‎‏ممکن است انسان به تجرد تام عقلانی برسد ولی شقیّاً.‏

‏والحاصل: انسان با حرکت جوهریه و تکامل جوهری رو به تجرد می رود و این‏‎ ‎‏برای او قهری و ذاتی است که اگر انبیا هم نمی آمدند قیامتی طبق این حرکت جوهریه‏‎ ‎‏بود، و عذاب آخرت مثل مجازات این جنایات و جرایم نیست که اینجا چنین وضع‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 180

‏کرده اند که مثلاً اگر کسی دزدی کرد دستش را ببرند که فقط با وضع و اعتبار است، ولی‏‎ ‎‏آنجا مجازات همان طبق ختم تجرد است که چطور از این عالم وارد به آن عالم تجرد‏‎ ‎‏شده باشد. ممکن است از عالم نباتی که ترقی کرد و به عالم حیوانیت رسید و در این‏‎ ‎‏عالم که می بایست قوای حیوانیه را به طور اعتدال و نسبت نگه دارد تا بعد از آنکه‏‎ ‎‏اعتدال قوای حیوانی ملکه شد به عالم تجرد عقلانی ترقی کند و انسان باشد، در‏‎ ‎‏مرحله ای که حیوان است لاغیر اعتدال را از دست داده در وصفی یا اوصافی از‏‎ ‎‏اوصاف حیوانی ترقی کند، و حرکت جوهریه اش در صورتی ختم شود که در این‏‎ ‎‏اوصاف به حد کمال رسیده و در این اوصاف تجرد حاصل نموده باشد، و به طوری‏‎ ‎‏قوی و کامل در حیوانیت شود که در حیوانیت به مرتبۀ تجرد و قیامت برسد، این همان‏‎ ‎‏لوازم قهریۀ این حیوانیت تجردی است. بلی ممکن است چنانکه گفتیم این تجرد را با‏‎ ‎‏اعتدال قوای حیوانی به پایان برساند و یک موجود مجرد عقلانی شود و قیامت او هم‏‎ ‎‏همان لوازم قهریۀ اوست، منتها اگر عنایت نمی شد و انبیا و مرسلین نمی آمدند اغلب و‏‎ ‎‏اکثر با آن تجرد حیوانی بار می آمدند. این است که طبق عنایت، انزال کتب و ارسال‏‎ ‎‏رسل و اولیا و اوصیا محقق شده تا وقتی که آن تجرد ذاتی جوهری ـ که قهری و ذاتی‏‎ ‎‏است ـ انجام می گیرد در صورتی که انسان اعمال و افعال و کردارش را با دستورات‏‎ ‎‏شرعیه مطابق کرد و اعمال قلبیه و نیّات خود را خالص نمود، این تجرد به آخر برسد و‏‎ ‎‏این کمال قهری ذاتی تمام شود و یک کمالات اکتسابیه از فضایل و معارف با این باشد‏‎ ‎‏و هیچ سیئاتی نداشته باشد و یک موجود مجرد عقلانی شود؛ خصوصاً اگر به این‏‎ ‎‏معنی ضمیمه کنیم آن وعده ای که آخوند داده است که اگر انسان در اینجا پیوسته یا اکثر‏‎ ‎‏اوقات اشتغالات خود را همان تفکر و تعقل معارف و اوصاف کمالیه قرار داده و با‏‎ ‎‏براهین حقه نظر به کلیات و جمال حق و ذات واجب الوجود نماید و به مراسلات کلیه‏‎ ‎‏قلبش را عادت داده و در تعقل آنها با براهین حقه مداومت کند، این علوم در آخرت‏‎ ‎‏حضوریه می شود و بوجه العیان اینها را به علم حضوری مشاهده می نماید، خصوصاً‏‎ ‎‏بعد از آنکه اینها قاعدۀ اتحاد عاقل و معقول را مبرهن و تمام می دانند اتحاد به آن‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 181

‏مراسلات و کلیات پیدا می شود و این مفاهیم در اینجا که متحد با انسان است در‏‎ ‎‏آخرت با مصداق آنها اتحاد پیدا می کند.‏

‏و همچنین اگر شخصی در این سیرِ تجردی قهری ذاتی که خود فیض اتمّ است با‏‎ ‎‏اشتغالات به اخلاق رذیله و شیطنتها و آراء باطله و مطالب ضالّه و عادات ناستوده و‏‎ ‎‏حیله و چاپلوسی و شهوت مقترن شد و در این تجرد ذاتی اکتساب رذایل نموده و‏‎ ‎‏فواحش صرفه و کلیات ظلم و عدوان را تعقل کند و با این وضع به آخر برسد، یک‏‎ ‎‏موجود مجرد عقلانی شقی می شود که هیچ سعادت ندارد، در عین حال تجردش در‏‎ ‎‏حد عقلانیت است و از شیطان هم بالاتر است.‏

‏و اگر انسانی باشد که در تجرد بالا رفته، بدون اینکه اکتساب رذایل و یا فواضل‏‎ ‎‏نموده باشد، این نه سعید و نه شقی است، بلکه یک موجود مجردی است. البته تجرد،‏‎ ‎‏یک معنی، و سعادت و شقاوت معنای دیگر است؛ ممکن است انسان شقی باشد ولی‏‎ ‎‏تجردش بیشتر، این است که می بینی بعضی از اشخاص هستند که با اینکه قوۀ درک‏‎ ‎‏آنها بیشتر است ولی سعید نیستند و شقی هستند. و ای بسا بعضی از مؤمنین باشند که‏‎ ‎‏سعید هستند ولی آن قدر مدرک نیستند، البته ادراک بسته به تجرد است؛ هرقدر تجرد‏‎ ‎‏بیشتر شد ادراکات زیادتر می گردد، و این است که می بینی شاید چرچیل از بسیاری از‏‎ ‎‏مؤمنین سعداء، سیاسی تر و درّاک تر و مدیرتر باشد و تعقل کلیاتش بیشتر باشد، ولی در‏‎ ‎‏کلیاتِ جوری و ستمی و غیر حقه. و لذا می بینی قوانین کلیه برای عالم وضع می کند‏‎ ‎‏ولی با این حالی که از تجرد دارد شقی است، و آن دیگری ممکن است چنانچه گفتیم‏‎ ‎‏سعید باشد ولی تجردش کامل نباشد این است که اگر انسان به غایت تجرد ممکنه با‏‎ ‎‏اکتساب فضایل و فواضل و معارف برسد، این سعیدِ اسعد است، و اگر به تجرد با‏‎ ‎‏اکتساب رذایل و فواحش برسد، این مجردی شقی اشقی است، و اگر به تجرد برسد در‏‎ ‎‏صورتی که دارای سیئاتی و حسناتی است و رذایلی و فواضلی اکتساب نماید باید دید‏‎ ‎‏که کدام غلبه می کند؛ اگر مساوی شدند یا عذاب متوسط دارد و یا نعمت متوسط و از‏‎ ‎‏متوسطات است و یا تساقط می کنند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 182

‏و بالجمله: سیر کمالی «لابد منه» است، نمی شود انسان از کمال به نقص بیاید، بلکه‏‎ ‎‏همیشه از نقص به بالا و کمال، حرکت جوهری دارد. موجود طبیعی می رود، منتها به‏‎ ‎‏هر حدی از حدود کمالیه که رسید ممکن است از آن بگذرد و ترقی اش را به آن انسان‏‎ ‎‏کامل برساند، ولی اگر توفیق یاری نکرد باز ترقی و تکامل وجودی جوهری تجردی‏‎ ‎‏پیدا می کند، اما ممکن است در مرتبۀ حیوانیت تجردش به آخر برسد، و انسان از اول‏‎ ‎‏انسان حقیقی و تجردش به آن تجرد ممکنۀ انسانی نیست تا بگوییم از انسانیت تنزل‏‎ ‎‏می کند، بلکه در مادۀ انسانی قابلیت دارد که به انسان حقیقی رسیده و در آن فعلیت پیدا‏‎ ‎‏کند؛ از مرتبۀ نبات که گذشت و در مرتبۀ حیوانیت وقوف کرد و تجردش را به آخر‏‎ ‎‏رسانید تنزل نکرده، بلکه ترقی کرده، منتها به غایتش نرسیده؛ غایتش این بود که از‏‎ ‎‏اینجا بگذرد و تجردش در این مرحله به آخر نرسد و یقیناً هم معنای آیۀ شریفۀ ‏‏«‏لَقَدْ‎ ‎خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِینَ‏»‏‎[2]‎‏ معنایش این نیست که او‏‎ ‎‏را از مرتبۀ تجرد انسانی به مرتبۀ ادنی و اسفل برگرداندیم، بلکه معنایش این است که‏‎ ‎‏در حالی که قابلیت داشت در احسن تقویم انسانی بار بیاید، بر آن تقویم انسانی بار‏‎ ‎‏نیامد، بلکه اضلّ از حیوان هم شد؛ چون این قابل است در حیوانیت حیوان مجرد شود‏‎ ‎‏و موجود مجردی حسود و موجود مجردی بخیل و موجود مجردی بهیم شود.‏

‏گفته شده است: چنانکه سیر از نقص به کمال ممکن است همین طور ممکن است‏‎ ‎‏از کمال به طرف نقص رفت.‏

‏در جواب این حرف آخوند می فرماید:‏‎[3]‎‏ اولاً: چون عنایت ازلیه، موجودات عالم‏‎ ‎‏طبیعت را خلق فرموده تا به غایاتشان برسند؛ لذا چون غایت کمال است اگر افراد‏‎ ‎‏انسان چنانچه اهل تناسخ نزولی گفتند نزول کنند، این موجب قسر است، و قسر دائمی‏‎ ‎‏و اکثری در ناموس الهیه محال است؛ چنانکه شخص عاقل با علم به اینکه یک انبار‏‎ ‎‏گندم نخواهد رویید و فقط در بین آنها دو سه تا از دانه های معلوم خواهد رویید آیا‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 183

‏همۀ این انبار گندم را می کارد؟ و چون نفوس انسانیه از عالم مادیت ذاتاً حرکت کرده و‏‎ ‎‏رو به تجرد می روند آیا می توان گفت به آن نخواهند رسید مگر دو سه نفس؟ آیا ما‏‎ ‎‏می توانیم این چنین حرفی را به خدا نسبت بدهیم؟ کلاّ و حاشا! در جایی که در مثال‏‎ ‎‏سابق گفتیم: صاحب و مالک آن انبار مسلّم است که فقط آن دو سه دانه ای را که می داند‏‎ ‎‏می روید می کارد، لازم بود خداوند متعال هم اگر گفتۀ اهل تناسخ راست باشد آن دو‏‎ ‎‏سه نفری را که به تجرد می رسند، قابل ترقی خلق کرده، و می بایست هیولای آنها را‏‎ ‎‏بالخصوص خلق فرماید، این اولاً.‏

‏و ثانیاً می فرماید: ما ولو قسر را هم قبول کنیم در اینجا نمی توانیم قائل باشیم، ولو‏‎ ‎‏همه از آدم تا خاتم بتوانند به کمال برسند، ولی نمی توان قائل شد یک نفر در بین اینها‏‎ ‎‏سیر از کمال به نقص داشته باشد؛ چون انقلاب ذات است، و انقلاب ذات محال است؛‏‎ ‎‏زیرا حرکت جوهریه ذاتی است، نه ذاتی باب ایساغوجی بلکه ذاتی باب برهان.‏

‏و بالجمله: ماده، آن آخرین صورتی که دارد و آن کمال اوست یا بالمناسبه این ماده‏‎ ‎‏آن را تلبّس خواهد کرد یا نه، اگر به غیر مناسبت تلبّس کند محال است و لازمه اش‏‎ ‎‏طفره است، پس لابد باید به تدریج صوری را تلبّس کند تا قابل آن صورتی باشد که‏‎ ‎‏مبدأ جواد آن را عطا می فرماید، این ماده لابد در اول، فعلیت ندارد و فعلیات را‏‎ ‎‏تدریجی می گیرد، مثل قوس نزولی نیست که در آن، جلوه در اول مرتبه به طور قوّت و‏‎ ‎‏جلا باشد رفته رفته ضعیف تر گردد تا برسد به آخرین مرتبه که هیولی در آن قرار گرفته‏‎ ‎‏است؛ در قوس صعود ممکن نیست وجود رفته رفته ضعیف شود، از ضعف رو به‏‎ ‎‏کمال می رود، این است که اول مرتبۀ ضعف که خواست ترقی کند فعلیتی روی آن‏‎ ‎‏خواهد آمد تا رفته رفته فعلیت ازدیاد می یابد.‏

‏بالجمله: کمال وجودی و رو به تجرد گذاشتن امری، و سعادت و شقاوت امر‏‎ ‎‏دیگری است، ممکن است کسی وجوداً اکمل باشد و تجردش بیشتر باشد ولی از آن‏‎ ‎‏وجودی که از او اضعف است اشقی باشد، و ای بسا شقی باشد که وجود تجردی اش‏‎ ‎‏خیلی بیشتر از آن سعید باشد؛ چنانچه معلوم است آن شقاوتهایی که اشقیا دارند با‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 184

‏اینکه مرتبۀ شیطنت و سیاست و قوۀ ادراک آنها به مراتب بهتر و قوی تر از آن سعید‏‎ ‎‏مؤمن است. بلی گرچه در عالم در بین سعداء کسانی بوده اند که در تجرد به اقصی‏‎ ‎‏مرتبه رسیده و کمال وجودی آنها قریب به افق نهایت تجرد است، ولی شکی هم‏‎ ‎‏نیست که از اشقیا هم کسانی بوده اند که تجردشان بیشتر از سعداء بوده است. پس‏‎ ‎‏تجرد، بابی، و شقاوت و سعادت باب دیگری است، چنانچه سابقاً به این معنی اشاره‏‎ ‎‏کردیم و گفتیم: در عالم طبیعت این میوۀ وجود انسانی از مرتبۀ ناپختگی به سوی‏‎ ‎‏پختگی می رود و از نقص به کمال و از مادیت به تجرد در حرکت است، این هم امری‏‎ ‎‏قهری است و به سعادت و شقاوت مربوط نیست، اگر کسی به این نحو به تجرد برود‏‎ ‎‏شاید از مستضعفین باشد که نه ثوابی و نه عقابی دارد و یکی از بهایم مزرعۀ آخرت‏‎ ‎‏شود، گرچه در حیوانیت بیشتر از حیوانات دیگر باشد، و به این معنی تجردش زیاد‏‎ ‎‏شود؛ چنانکه معلوم است مثلاً قوۀ خیال فلان حیوان تا اندازه ای است، ولی خیال‏‎ ‎‏میمون از آن اوسع است و خیال انسان خیلی بالاتر و وسیع تر از آن است، این هم یک‏‎ ‎‏حیوان وسیع الخیال می شود، بعد از آنکه مرحلۀ تجردی اش را به آخر رسانید، ولی در‏‎ ‎‏ضمن این ترقی وجودی اگر اکتسابات داشت که البته در این شخص آن هیولاهای‏‎ ‎‏منضمّه از قبیل قوۀ ادراک عقلانیه هست و اینها به واسطۀ بعضی عادات و اعمال و‏‎ ‎‏علوم فعلیت پیدا می کنند.‏

‏و همچنین اخلاق و عادات و ادراکات در قلب تمکّن پیدا کرده و متحد با ذات‏‎ ‎‏می شوند، و اینها یا فضایل و یا رذایلند؛ ممکن است آن ادراکات کسبیه، تفکر در‏‎ ‎‏الوهیت و تدبّر در آیات نظام حکمت الهیه و از قبیل اینها باشد که در این صورت بعد‏‎ ‎‏از ختم این جهان برای او یک هویت عقلانی می شود. و اگر رذایل باشد با ذات او‏‎ ‎‏متحد می شود به طوری که ممکن است مرتبه ای از آن مرتبۀ دیگر را بسوزاند؛ چنانکه‏‎ ‎‏غضب مرتبۀ مادیه را می سوزاند، و گاهی قلب انسان رگهایش را می سوزاند و انسان‏‎ ‎‏هلاک می شود، پس سعادت و شقاوت غیر از تجرد وجودی است و در هر کس هیولی‏‎ ‎‏به طور ضعف شد ـ نه هیولای اُولی بلکه هیولای ثانیه ـ البته تجرد وجودی او اوسع‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 185

‏می شود؛ زیرا برای انفعالات و کسب فضایل و غیره مستعدتر می گردد. این است که‏‎ ‎‏هیولای انبیا از همه اضعف بوده است و تا اضعف نباشد صورت قوی تر قبول نمی کند،‏‎ ‎‏به خلاف آن هیولاها و موادی که صلبه هستند.‏

‏و چون سخن از ماده و طینت و هیولی به میان آمد این است که می گوییم: اساساً‏‎ ‎‏آنچه بسیار عمده و دخیل در سعادت و شقاوت است مادۀ انسانی است؛ زیرا هرچه‏‎ ‎‏ماده صلبه تر و از مواد صلبه اخذ شده باشد و از مواد خبیثه منعقد گشته باشد، طینت‏‎ ‎‏انسان خبیث تر می باشد، و هرچه از مواد لطیفه و نظیفه و طیبه و طاهره گرفته شده باشد‏‎ ‎‏طیّب تر و پاک تر می باشد؛ چنانکه حتماً می توان گفت که: ‏‏«السعید سعید فی بطن اُمّه»‏‎[4]‎‎ ‎‏همین بطن مادری است و‏‏ «الشقیّ شقیٌّ فی بطن اُمّه»‏‎[5]‎‏ باز حقیقةً همان بطن مادر‏‎ ‎‏حقیقی است که انسان در دنیا از رحم آن بیرون می آید، و این هیچ استبعادی ندارد،‏‎ ‎‏بلکه روایات و اخلاقیات اسلامی مشحون از این معنی است.‏

‏آیا نمی بینی بعد از آنکه اصلاب، شامخه بوده و ارحام از زمان آدم مطهر بوده به‏‎ ‎‏زمانی می رسد که به واسطۀ جبرئیل سیبی از بهشت می آید‏‎[6]‎‏ و امر می شود چهل روز از‏‎ ‎‏مردم به کلی دور شود، چشمش ابوجهلها را نبیند، گوشش غیبت و بدگویی نشنود.‏‎ ‎‏حتی می توان گفت: خیال ابوسفیانها را هم نکرده است و دائم الاوقات در تهلیل و‏‎ ‎‏تقدیس بوده. آری نطفه ای که به این نحو منعقد شود البته دختری مولود می شود که‏‎ ‎‏فاطمه  ‏‏علیهاالسلام‏‏ باشد، آن هم پسری می زاید که حسین  ‏‏علیه السلام‏‏ باشد. به خلاف آنکه انسان مواد‏‎ ‎‏صلبه و چغندر و قنبید خورده باشد و مواد خبیثه صرف کرده باشد و خود هم‏‎ ‎‏دائم الاوقات در شیطنت و کذّابی و قتّالی باشد، البته از این هم پسری به دنیا می آید که‏‎ ‎‏اسمش عمر سعد باشد.‏

‏و بالجمله: آیا نمی بینی که اولاد نوع مردم طبقۀ پایین که مستأصل و بی بضاعت‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 186

‏بوده و زندگی آنها از مواد صلبه است با اولاد طبقۀ اول فرق بیّن دارند؛ البته غذای‏‎ ‎‏لطیف، بدن را لطیف می کند و غذای کثیف بدن را کثیف می نماید. و بالجمله: قابل‏‎ ‎‏شک نیست از آن ماده و غذا گرفته تا اصلاب و ارحام و کارهایی که مردان می کنند ـ و‏‎ ‎‏حال آنکه نطفه در صلب است ـ و یا زنها انجام می دهند ـ و حال آنکه بچه در رحم‏‎ ‎‏است ـ و غذاهایی که می خورند و شیرهایی که مراضع می دهند و تربیتهایی که محیطها‏‎ ‎‏می کنند و تأثیری که هم صحبتها و اقران دارند، همه دخیل در سعادت و شقاوت‏‎ ‎‏می باشند؛ چنانکه اخبار و قرآن و شریعت ما هم کاملاً در این مراحل از اول مادۀ غذا و‏‎ ‎‏مقاربت و بچه داری و شرایط مرضعه و تربیت و هم صحبت و محیط تا لحظۀ مرگ‏‎ ‎‏دستورات لازم را داده است.‏‎[7]‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 187

  • )) اسفار، ج 9، ص 16.
  • )) تین (95): 4 ـ 5.
  • )) اسفار، ج 9، ص 17.
  • )) بحار الانوار، ج 5، ص 9، حدیث 13؛ کنز العمال، ج 1، ص 107، حدیث 491.
  • )) همان منابع.
  • )) بحار الانوار، ج 16، ص 78 و ج 36، ص 361، حدیث 232.
  • )) بنابه آنچه مرحوم مقرر نوشته اند به علت سفر ایشان برای تبلیغ در ماه محرّم مقداری از مطالب این فصل و فصل بعد نوشته نشده است.