باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل سوم رد سایر شبهات اصحاب تناسخ
توضیحی پیرامون بازگشت جسم در حشر و معاد
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

توضیحی پیرامون بازگشت جسم در حشر و معاد

توضیحی پیرامون بازگشت جسم در حشر و معاد

‏و بالجمله: در اینجا چند مطلب است: یکی اینکه شخص نفس در معاد خواهد آمد‏‎ ‎‏و این مورد بحث نیست، مسلّم است و اصلاً قابل تکلم نیست، و آنچه گفته می شود که‏‎ ‎‏ضروری همۀ شرایع است آن نیست، البته آن هم ضروری است.‏

‏آنچه از ضروریات حساب می شود و ورد زبانهاست این است که عین این جسم‏‎ ‎‏که اینجاست و عین این بدن که اینجاست، این خواهد آمد و این محشور در یوم نشور‏‎ ‎‏خواهد بود.‏

‏و یک مطلب هم این است که آیا این بدن در کدام مراتبی که در این عالم داشت در‏‎ ‎‏آن عالم خواهد آمد؟ این هم مورد بحث ما نیست، بلکه آنچه مورد بحث ما و ورد‏‎ ‎‏زبانهاست و مراد از معاد در مذاهب حقه و تمام شرایع شمرده می شود این است که‏‎ ‎‏این جسم بعینه آنجا خواهد آمد و در یوم نشور محشور خواهد شد، پس آخوند این‏‎ ‎‏جسم را می گوید خواهد آمد و این جسم طبیعی بعینه در معاد خواهد بود و بشخصه‏‎ ‎‏باقی خواهد ماند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 212

‏و البته ناگفته نماند: شخصیت این جسم و این بدن، یک شخصیت، و شخصیت‏‎ ‎‏نفس و روح، شخصیت دیگر است؛ مراد از بقای شخصیت این بدن آن است که‏‎ ‎‏شخصیت نفس باقی خواهد بود و نفس را که صورت انسانی است یک شخصیت‏‎ ‎‏است، و مادۀ آن صورتِ همین بدن است، و این بدن را هم شخصیتی ورای شخصیت‏‎ ‎‏نفس است که مراد ما بقای این شخصیت است و البته خود بدن را که ملاحظه کنیم‏‎ ‎‏صورتی دارد که صورت جسمیه است و ماده ای دارد که آن هم هیولی است، و چون‏‎ ‎‏شخصیت شی ء به صورت آن است فلذا ـ چنانچه گذراندیم ـ در آخرت با اینکه‏‎ ‎‏صورت جسمیه هیولی را رها خواهد کرد با این حال خودش بدون ماده خواهد ماند و‏‎ ‎‏شخصیت آن محفوظ خواهد بود.‏

‏پس بدن یک شخصیت دارد و نفس یک شخصیت دیگر، منتها حافظ شخصیت‏‎ ‎‏بدن نفس است، نه اینکه شخصیت نفس عین شخصیت بدن باشد، بلکه چنانکه در‏‎ ‎‏این دار دنیا و دار طبیعت با اینکه بدن به تدریج در تحلیل و تبدیل و تغیر و تجدد است،‏‎ ‎‏با این حال شخصیت صورت جسمیه به واسطۀ مورثِ وحدت و عماد شخصیتِ‏‎ ‎‏جسم محفوظ است و آن مورثِ وحدت و عمادِ شخصیت نفس است و به واسطۀ این‏‎ ‎‏حافظ است که در عین تغیر و تجدد بدن، هذیّت و وحدت و شخصیت آن سالم است‏‎ ‎‏و در آن اخلال حاصل نمی گردد و چنانکه در مراتب طبیعت به واسطۀ عماد‏‎ ‎‏شخصیت، شخصیت جسم به هم نمی خورد و همچنین به واسطۀ همین عماد است که‏‎ ‎‏در صورت تبدل صورت جسمیه از عالم طبیعت به عالم دیگر شخصیت آن محفوظ‏‎ ‎‏است و ابداً منثلم نمی شود و همان طور که شخصیت و وحدت بدن در تبدل کیفی بدن‏‎ ‎‏در طبیعت باقی است، همچنین این تبدل نشأتین هم یک تغیر است که از مرتبه ای به‏‎ ‎‏مرتبۀ دیگر در وجود جوهری حاصل می شود.‏

‏اگر غافل نبودیم می دیدیم که این موت که تغیر نشأتین است دفعی نیست بلکه‏‎ ‎‏تدریجی است و الآن انسان به تدریج در تبدل و تغیر است؛ چنانکه اگر جسمی به‏‎ ‎‏تدریج ترقی کند و لطیف و معتدل شود ولی از جسم طبیعی نگذرد بلا اشکال‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 213

‏می گوییم فلان جسم است که معتدل شد، همچنین در موت قضیه این است که اعدل‏‎ ‎‏می شود به طوری که به تدریج به جایی می رسد که کل ما لیس دخیلاً فی جسمیة‏‎ ‎‏الجسم مع أ نّه کان متعانقاً معه و منضمّاً الیه، همۀ اینها را از خود دفع می کند و یک‏‎ ‎‏هویتی می شود که بتمام المعنی و بتمام الحقیقه حقیقت جسمیه است، ولی مادام که در‏‎ ‎‏طبیعت بود و وقوف نداشت به تمام معنی جسم نبود، بلکه بین صرافة الفعلیه و‏‎ ‎‏مُحوضة القوه بود و چیزی که این طور باشد استقلال پیدا نکرده است، پس جسم‏‎ ‎‏مستقل نیست و چیزی را که بین المبدأ و المنتهی است در هیچ نقطه نمی توان گفت که‏‎ ‎‏هست؛ برای اینکه هر نقطه ای را که از مسافت فرض کنی یا به آن نرسیده و یا از آن‏‎ ‎‏گذشته است و نقطۀ معین یقینی نمی شود برای شی ء متحرک قائل شد؛ فلذا جسم‏‎ ‎‏مادام که در طبیعت است فعلیت محضه ندارد تا متعین باشد، بلکه به نحو ابهام ولاتعین‏‎ ‎‏است؛ چنانکه آخوند در اواسط کلامش می فرماید، و مثل جنس است که تعین ندارد و‏‎ ‎‏بین مبادی فصول به نحو ابهام است تا متفصّل به یکی از فصول شود.‏

‏و بالجمله: چیزی که در حرکت است ابهام خارجی دارد و خارجیتش مانند ابهام‏‎ ‎‏مفهومی به نحو ابهام و لاتعین است، و بعد از آنکه از حرکت ایستاد و مستقل شد آنچه‏‎ ‎‏بین قوۀ محض و صرافت فعلیت به نحو ابهام داشت به جایی می رسد که آنچه بالقوه‏‎ ‎‏داشت به فعلیت می رسد؛ نقصانش می رود و پر می شود و همۀ کمالات بالقوه اش را‏‎ ‎‏جوهراً واجد می شود و معنای رها کردن هیولی این است، پس هرچه در جوهرش‏‎ ‎‏ممکن بود به آن برسد و به آنچه بالقوه داشت می رسد و متعین می شود، البته در این‏‎ ‎‏صورت قوی خواهد بود و تمام حقیقت آن در بروز و ظهور خواهد بود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 214