باب هفتم احوال نفس ناطقه و نسبت آن به عالم طبیعت
فصل دوم حدوث نفس بشری
دلیل دوم بر عدم تجرد نفس قبل از بدن
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

دلیل دوم بر عدم تجرد نفس قبل از بدن

دلیل دوم بر عدم تجرد نفس قبل از بدن

‏و دلیل دوم بر اینکه نفس این طور نیست که از اول مجرد بوده و به بدن تعلق یافته‏‎ ‎‏باشد، اعم از اینکه قدیم باشد چنانکه افلاطون گفته است و یا قدیم نباشد ولی خلقتش‏‎ ‎‏جلوتر از بدن باشد، چنانکه محدثین ما می گویند و یا اینکه به حدوث بدن حادث‏‎ ‎‏باشد چنانکه ارسطو قائل است، و بالجمله: براهین ما که در مقابل این سه طایفه اقامه‏‎ ‎‏می شود ـ چون ما تجرد نفس را مطلقاً از اول نفی می نماییم ـ این است که: البته این‏‎ ‎‏طور نیست که این قوا ـ بصر و سمع و غیره ـ آلاتی برای نفس باشند، مثل آلت نجّاری‏‎ ‎‏برای نجّار، یا اینکه نفس مثل یک سلطانی، و قوۀ بصر مثل یک حاکم نشینی باشد که از‏‎ ‎‏طرف او در ولایت عبّادان منصوب شده باشد، و سمع مأمور دیگری باشد که در‏‎ ‎‏ولایت دیگر منصوب گردیده باشد. بلکه اینها در مرتبۀ طبیعت، عین نفس هستند و در‏‎ ‎‏این مرتبه، از شؤون نفس می باشند و ظهور نفس و ظاهر نفس هستند. البته ظاهر شی ء‏‎ ‎‏غیر از خود شی ء نیست، ظهور الشی ء همان عین الشی ء است منتها نه در مرتبۀ خفا،‏‎ ‎‏بلکه در مرتبۀ بسط ذات و جلوۀ آن.‏

‏والحاصل: ظاهر شی ء غیر بطون شی ء نیست، همان حقیقت صاحب مراتب است.‏‎ ‎‏اینکه می گوییم: نفس ذو مراتب است، معنای آن این نیست که معلولیت و علیتی در‏‎ ‎‏کار باشد که یک مرتبه از آن، مرتبۀ دیگر را خلق نموده باشد، بلکه برای تفهیم معنایی،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 82

‏تعبیر به علیت و معلولیت می شود، وگرنه نفس یک هویت ذومراتب است و این قوۀ‏‎ ‎‏سمع و بصر و غیر آن از او منعزل نیستند و این چنین نیست که مثل آن مأمور باشند،‏‎ ‎‏برای اینکه ما بر یک چیز حکم می کنیم که فلان شی ء رنگش قرمز و بزرگ است، یا اینکه‏‎ ‎‏بر یک چیز حکم می کنیم که طعمش چنان و رنگش چنین است، پس معلوم می شود ما‏‎ ‎‏این کمّ و کیف یک چیز را با یک شی ء درک کرده ایم و می گوییم که رنگش این است،‏‎ ‎‏قدش این است و اگر دو قوه مثل دو مأمور بودند، نمی شود یک مأمور که چیزی‏‎ ‎‏فهمیده، مأمور دیگر هم فهمیده باشد با اینکه هر یک جدا از دیگری و هر یک در‏‎ ‎‏ولایتی هستند.‏

‏پس اینکه بصر رنگش را دیده و ذائقه طعمش را چشیده و یا سامعه صدایش را‏‎ ‎‏شنیده و آدم حکم می کند بر اینکه آنچه رنگش این طور بود، صدایش این طور است،‏‎ ‎‏معلوم می شود یک چیز، اینها را ادراک کرده است، منتها هر یکی را در مرتبه ای از‏‎ ‎‏مراتب ظهور ادراک می کند.‏

‏بالجمله: معلوم شد که این ادراکات برای نفس در مرتبۀ ظهور و در مرتبۀ طبیعت‏‎ ‎‏است و این حقیقتِ ذو مراتب در یک مرتبه ـ یعنی باطن ذاتش ـ مدرِک معقولات‏‎ ‎‏است و در مرتبه ای، مدرک متخیّلات و در مراتب دیگر، مدرک سمعی و بصری و‏‎ ‎‏طعمی و لمسی است، البته مسلم است که نفس در این مدرکات محتاج جلیدیه و‏‎ ‎‏صُماخ است و احتیاج در ادراک از شأن مجردات نیست، و مجرد هرچه را ذاتش قابل‏‎ ‎‏است آن را ادراک کند از اول وجود، مدرِک آن است، و هرچه وجودش قابل درک‏‎ ‎‏اوست، در آن درک ناقص نیست و احتیاج به جلیدیه و صماخ ـ مثلاً ـ نقص در ادراک‏‎ ‎‏نفس است؛ لذا هر چیزی محتاج به جسم باشد جسمانی است، پس نفس در طبیعت،‏‎ ‎‏جسمانی است و این منافات دارد با اینکه مجرد باشد ولی منافات ندارد با اینکه در‏‎ ‎‏مرتبۀ دیگر مجرد باشد بعد از آنکه در مرتبۀ اول طبیعی می باشد.‏

‏بالجمله: با اینکه نفس در ادراکات بسیاری، محتاج به آلات جسمیه است،‏‎ ‎‏نمی توان گفت مجرد است، بلکه احتیاج در ادراک، موجب نقص است و منشأ چنین‏‎ ‎‏نقصی هیولی می باشد، پس نفس دارای هیولی می باشد.‏

‏ ‏

‏ ‏

 

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 83