دلیل دوم بر عدم تجرد نفس قبل از بدن
و دلیل دوم بر اینکه نفس این طور نیست که از اول مجرد بوده و به بدن تعلق یافته باشد، اعم از اینکه قدیم باشد چنانکه افلاطون گفته است و یا قدیم نباشد ولی خلقتش جلوتر از بدن باشد، چنانکه محدثین ما می گویند و یا اینکه به حدوث بدن حادث باشد چنانکه ارسطو قائل است، و بالجمله: براهین ما که در مقابل این سه طایفه اقامه می شود ـ چون ما تجرد نفس را مطلقاً از اول نفی می نماییم ـ این است که: البته این طور نیست که این قوا ـ بصر و سمع و غیره ـ آلاتی برای نفس باشند، مثل آلت نجّاری برای نجّار، یا اینکه نفس مثل یک سلطانی، و قوۀ بصر مثل یک حاکم نشینی باشد که از طرف او در ولایت عبّادان منصوب شده باشد، و سمع مأمور دیگری باشد که در ولایت دیگر منصوب گردیده باشد. بلکه اینها در مرتبۀ طبیعت، عین نفس هستند و در این مرتبه، از شؤون نفس می باشند و ظهور نفس و ظاهر نفس هستند. البته ظاهر شی ء غیر از خود شی ء نیست، ظهور الشی ء همان عین الشی ء است منتها نه در مرتبۀ خفا، بلکه در مرتبۀ بسط ذات و جلوۀ آن.
والحاصل: ظاهر شی ء غیر بطون شی ء نیست، همان حقیقت صاحب مراتب است. اینکه می گوییم: نفس ذو مراتب است، معنای آن این نیست که معلولیت و علیتی در کار باشد که یک مرتبه از آن، مرتبۀ دیگر را خلق نموده باشد، بلکه برای تفهیم معنایی،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 82 تعبیر به علیت و معلولیت می شود، وگرنه نفس یک هویت ذومراتب است و این قوۀ سمع و بصر و غیر آن از او منعزل نیستند و این چنین نیست که مثل آن مأمور باشند، برای اینکه ما بر یک چیز حکم می کنیم که فلان شی ء رنگش قرمز و بزرگ است، یا اینکه بر یک چیز حکم می کنیم که طعمش چنان و رنگش چنین است، پس معلوم می شود ما این کمّ و کیف یک چیز را با یک شی ء درک کرده ایم و می گوییم که رنگش این است، قدش این است و اگر دو قوه مثل دو مأمور بودند، نمی شود یک مأمور که چیزی فهمیده، مأمور دیگر هم فهمیده باشد با اینکه هر یک جدا از دیگری و هر یک در ولایتی هستند.
پس اینکه بصر رنگش را دیده و ذائقه طعمش را چشیده و یا سامعه صدایش را شنیده و آدم حکم می کند بر اینکه آنچه رنگش این طور بود، صدایش این طور است، معلوم می شود یک چیز، اینها را ادراک کرده است، منتها هر یکی را در مرتبه ای از مراتب ظهور ادراک می کند.
بالجمله: معلوم شد که این ادراکات برای نفس در مرتبۀ ظهور و در مرتبۀ طبیعت است و این حقیقتِ ذو مراتب در یک مرتبه ـ یعنی باطن ذاتش ـ مدرِک معقولات است و در مرتبه ای، مدرک متخیّلات و در مراتب دیگر، مدرک سمعی و بصری و طعمی و لمسی است، البته مسلم است که نفس در این مدرکات محتاج جلیدیه و صُماخ است و احتیاج در ادراک از شأن مجردات نیست، و مجرد هرچه را ذاتش قابل است آن را ادراک کند از اول وجود، مدرِک آن است، و هرچه وجودش قابل درک اوست، در آن درک ناقص نیست و احتیاج به جلیدیه و صماخ ـ مثلاً ـ نقص در ادراک نفس است؛ لذا هر چیزی محتاج به جسم باشد جسمانی است، پس نفس در طبیعت، جسمانی است و این منافات دارد با اینکه مجرد باشد ولی منافات ندارد با اینکه در مرتبۀ دیگر مجرد باشد بعد از آنکه در مرتبۀ اول طبیعی می باشد.
بالجمله: با اینکه نفس در ادراکات بسیاری، محتاج به آلات جسمیه است، نمی توان گفت مجرد است، بلکه احتیاج در ادراک، موجب نقص است و منشأ چنین نقصی هیولی می باشد، پس نفس دارای هیولی می باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 83