ادلۀ آخوند بر وجود عقل فعّال
مرحوم آخوند رحمه الله بر وجود عقل فعّال دو برهان اقامه کرده است، البته نه بر وجود آن در ما، بلکه برای اصل وجود آن برهان آورده است؛ گرچه قبل از تأمل ممکن است عبارت، موهِم این باشد که بر وجود عقل فعّال در نفس ما برهان اقامه می شود.
اصل وجود عقل فعّال را گرچه در سلسلۀ مبادی می توان اثبات نمود، چنانکه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 493
اثبات کرده ایم، ولی چون فعلاً مبحث نفس است و می توان از خود نفس بر اثبات آن برهان اقامه کرد، لذا در اینجا از طریق نفس برهان اقامه می شود.
بالجمله: یکی از دو برهان این است: چون نفس یک موجود طبیعی است که به تدریج از قوه به فعل می آید و با ترقی از معقولات اولیه، معقولات ثانویه و نظریه را درک می نماید و البته چیزی که از قوه به فعل می آید، مُخرِج و محرک می خواهد، برای اینکه خودش نمی تواند مخرج خودش باشد؛ چون دور لازم می آید، پس باید چیز دیگری باشد و چیز دیگر، یا قوه و یا عرض و یا جوهر می باشد؛ اگر جوهر باشد، یا جسم و جسمانی و صورت مادی و طبیعی است، و یا مجرد است، و اگر مجرد باشد، یا جوهر نفسی؛ مثل نفس متحرک است و یا جوهر عقلی و یا مبدأ المبادی می باشد، بیش از این در بین موجودات قسم دیگری نیست، تا مخرج نفس از قوه به فعلیت باشد.
اما قوه و هیولای اُولی نمی تواند مخرج باشد، چون خودش بالقوه است و محتاج مخرج می باشد.
اما عرض که حالش معلوم است، چون خودش محتاج موضوع جوهری است.
جسم و جسمانی هم ممکن نیست؛ به جهت اینکه وجود آن ضعیف است و نفس ـ چون وجود مجرد دارد ـ قوی است و ممکن نیست جسم و جسمانی ضعیف، موجد قوی باشد. علاوه بر این، چون جسم و جسمانی صاحب وضع است، پس تأثیرش هم باید به وضع باشد و مجرد، قابلیت ندارد که با موجودی دارای وضع باشد.
نفس هم نمی تواند محرک باشد، چون آن هم مانند نفسی که می خواهد آن را از قوه به فعل درآورد محتاج نفسی است و تسلسل لازم می آید.
مبدأ اُولی هم نمی تواند مخرج باشد، البته نه از جهت قصوری که در او است، بلکه از جهت قصوری که در ناحیۀ نفس است؛ چون نحوۀ وجود آن وجود ضعیفی است و صلاحیت توجه وجود عالی را ندارد، مثل نحوۀ وجود عرض است که به جهت ضعف نمی شود بلاموضوع باشد و لذا متعلق به موضوع جوهری است وممکن نیست عرض، بالاستقلال و بدون توسط موضوع ایجاد گردد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 494
وجود نفس هم این چنین است؛ چون نفس عاقل بالقوه است، بلکه حقیقت تمام عالم طبیعت، متعلق به عالم عقل است، در نتیجه نفس بدون توسط عقل، ممکن نیست مرتبط به ذات اعلی باشد و لذا جز عقل چیزی نمی ماند تا صلاحیت مخرجیت و محرکیت نفس را داشته باشد.
برهان دیگر بر وجود عقل فعّال از نفس این است که گفته اند: در محسوسات باید قوۀ مدرکه، غیر از قوۀ حافظه باشد؛ چون ما بعضی از محسوسات را درک می کنیم و سپس از آن غافل می شویم و دوباره آن را عودت می دهیم و چون قوۀ مدرکه، قوۀ انفعالی است و قوۀ حافظه و تذکر، قوۀ فاعلی است، ممکن نیست منفعل عین فاعل باشد، و لذا در محسوسات به دو قوه قائل شده اند و در مقدّم دماغ هم برای آنها مظاهر قائلند.
نسبت به معقولات هم، چنین است که می بینیم نفس، قوۀ درّاکه دارد و با آن، مجردات را درک می نماید و چون گاهی از آن صورت معقولۀ مجرده غفلت دارد و متوجه هم می شود که اگر آن را بداند چه بسا طول می کشد تا آن را استرجاع کند، پس معلوم می شود که مخزن آن غیر قوۀ دراکه و عقل انسانی است، ولی چنانکه در محسوسات به دو قوه قائل شده اند در اینجا نمی توان به دو قوه قائل شد؛ زیرا در انسان دو عقل مجرد نیست تا با یکی مجردی را درک کند و با دیگری حفظ نماید وگرنه لازم می آید که انسان، دو صورت داشته باشد و این هم ممکن نیست ـ اما قوای دیگر ممکن است متعدد باشند؛ چون قوا، مانند قوۀ باصره و سامعه و ذاکره و حافظه و حس مشترک، صورت نیستند ـ و چون تعدد در مرتبۀ تجرد ممکن نیست، پس مخزن نفس در مجردات، موجود عقلانی و عقل فعّال می باشد که عقل به واسطۀ ارتباط نفس با او و فنای نفس در او، آن حقیقت مجرد را درک می کند واگر ذهول کرد، یعنی ارتباط ضعیف شد، ممکن است نسیان حاصل شود و قابل استرجاع نباشد. بلی اگر خیلی ضعف پیدا نکرده باشد، قابل استرجاع است که با توجه نفس حاصل می شود و این
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 495
ارتباط، همان فنای نفس در عقل فعّال است و هرچه تجرد بیشتر باشد، فنای نفس بیشتر می گردد و ادراکات صافی تر می باشند.
البته تضییق حقایق نه از این جهت است که آنها در مرتبۀ تجرد متقدّرند، بلکه این از قوّت و غلبۀ مرتبۀ خیال ماست که اگر انسان مثلاً باسواد شد به هنگام تعقل «انسان» در مرتبۀ خیال، یک الف و نون و سین هم ترسیم می شود، و یا آن طور که در منطق خوانده است، فوراً حیوان در جلو و ناطق به دنبال آن، در مرتبۀ خیال تصور می گردد، اینها از غلبۀ خیال تولید می گردد و از ضعف مرتبۀ عقلانیت است به طوری که اگر آن مرتبه قوی تر گردد و صفای تجردی بیشتر شود، اصل هویت به نحو تجرد مورد ادراک قرار می گیرد.
چنانکه انسان همین معنی را که تعقل می کند، نفس در این تعقل از حیطۀ زمان بیرون است و ماضی، استقبال، حال، امکنۀ بعید و قریب، انسان طبیعی و مادی و برزخی و عقلانی، در آن تفاوت نمی کند؛ همۀ اینها با احاطۀ نفس و تجرد آن به همان جهت انسانیت ادراک می شود و هیچ زاویه ای از زوایای آن تحت خفا نمی باشد، و همین طور انسان که نار بما انّه نار را تعقل می کند، در این تعقل هرچه بر آن حکم می کند، ثابت است؛ نار دنیا باشد یا نار آخرت، در هر کجا و در هر زمان باشد؛ چون او اصل نار مجرد از زمان، مکان، قید ماضی، استقبال و حال را درک نموده است و البته اگر تجرد نفس قوی باشد، به طور اتمّ و اعلی مجرد را درک می کند.
و چنانکه سابقاً گفته ایم: مجرد بما انّه مجرد، از عالم عقل است و در عالم عقل بینونت وفاصلۀ مکانی نیست؛ لذا وقتی که انسان معقولات را درک می کند، متصل و مرتبط با عقل فعّال است و همان عقل فعّال است که هر چه صفای محل بیشتر باشد، ظهورش اجلی و اظهر خواهد بود و به اندازۀ استعداد، در آن ظهور حاصل می شود.
اختلافات علوم برای این است که چون تجرد کامل حاصل نبوده است، هر کسی به اندازۀ ممازجت ظلمت مادیت به نور وجود تجرد، حقایق را مشتبه و ناهویدا ادراک کرده است؛ و لذا اختلافات بین عالمان الی ما شاء الله هست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 496
اما کسانی که مجرد بوده اند، علومشان مطابق واقع می باشد؛ لذا همۀ انبیا در کشفیات مطابق هم بوده اند و علوم و اخبارات آنها همیشه موافق همدیگر بوده و ابداً مطالب همدیگر را تکذیب نکرده اند و محال است که تکذیب کرده باشند، البته نه از جهت تقدس و اینکه ذمّ حرام است، بلکه از این جهت که همۀ آنها در ادراک حقایق به آن اندازه که همه در آن مشترکند موافق بوده اند، بدون اینکه اختلاف کلمه داشته باشند؛ چنانکه ما در «الواحد نصف الاثنین» اختلاف نداریم، زیرا این یک معقول ضعیفی از معقولات است که پایین ترین مرتبۀ تجرد را داشته و نفس با اولین درجۀ تجرد، این معنی را درک می نماید، و به هر اندازه تجرد بیشتر باشد، بیشتر به ادراک اعیان مجرده نایل می گردد، به طوری که اگر مداومت داشته باشد، حقایق از نفس و قلب او طلوع می نماید، و منظور همین است که با مبادی عالیه انس اتحادی حاصل شود، نه اینکه فقط انسان، مفهومی را درک کند.
پس انبیا و مرسلین برای همین جهت است که بشر را به یک مبدأ توجه داده و اعمالی را که کوتاه ترین راه به مقصود است، نشان داده اند.
بعضی از حکمای کمّل، منظوری که از اقامۀ آن همه براهین داشته اند ـ اگر چه خودشان به نتیجه نرسیده اند ـ این بود که با همین براهین، بشر را به یک مبدأ نیل دهند تا فتح الباب و نقب حجب را نتیجه بدهد، و این فتح الباب و نقب حجب اگر تعقیب شود، قلب، وجود نیّر عالم و ضیاء انوار دیده ها و محل اطمینان قلوب و پناه در حوائج را می بیند و غنای او را می فهمد و کمال و عزّت او را مشاهده می کند.
منتها از این راه وارد شدن و نتیجه گرفتن بسی مشکل و خیلی نادر است؛ زیرا از این همه تودۀ بشر، اشخاص کمی متوجه تعلّم براهین هستند و اشخاص کمتری از آنها متفطّن به منظورند و از متفطّنین، اشخاص کمتری در صدد نتیجه گرفتن هستند و از آنها که در صدد اخذ نتیجه هستند، اشخاص کمتری موفقند. و ای بسا بزرگ ترین حکیم در همان مرتبۀ اول چیدن برهان، توقف کرده باشد و یا اگر یک دلیل اقامه کرد، درصدد این برمی آید که دلیل دیگر و برهان تازه ای پیدا کند و مدتها در
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 497
فراهم آوردن چند برهان برای یک مطلب معطل می شود.
البته شیطان هم خیلی زیرک است، کسی که این اندازه از رشد فکری برخوردار است که در صدد اقامۀ برهان بر واجب الوجود برمی آید، این را با همین شغل خود که برهان چینی است مشغول می کند نه آنکه از راه دیگری وارد شود.
چنانکه قاری قرآن را با همان الفاظ و مخارج قرآن سرگرم می کند. شیطان یک استاد ماهری است که هرکس را با مذاق خود او از مقصد باز می دارد، حکیم را با برهان بافی، و فقیه را با مسأله درست کردن و اصل جاری نمودن. و لذا سر راه هر کسی نشسته و با سلیقۀ خود او با او سر و کار دارد و خیلی هم به سلیقه ها اعرف است؛ چون از باطن ذات هر کسی او را با سلیقۀ خودش انس می دهد، و لذا قسم خورده که «فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِینَ * إلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» ـ به فتح لام ـ که این هم تعداد کمی از کمّلین مثل حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله وسلموحضرت امیر علیه السلام و موسی بن عمران و عیسی علیهماالسلام و همۀ پیغمبران می باشند.
پس هر کسی به نحوی از مقصود خویش بازمانده و به فراخور حال مریض برای وی غذا پخته می شود و لذا ما هم قائلیم که اگر یک نفر به مکاید شیطانی بصیر و عالم باشد که مثلاً در کدام شخص چه کیدی به کار می برد و چگونه این مریض از کید او خلاص می شود، عیبی ندارد و لازم است آن مریض را ارشاد نماید.
منتها ترس از اینجاست که این شخص باید خیلی روحانی باشد که اگر خواستیم او را از دست شیطانی بگریزانیم، مبادا به دست شیطان دیگر که شیطان انسی باشد گرفتار شود، و لذا اصل آن را ترک می کنیم و این هم صلاح است، چون خیلی صعب است که از براهین فلاسفه و یا ارشاد مرشدین، کسی به جایی برسد، بلکه همان دستوراتی که انبیا داده اند ـ بدون اینکه انسان زحمت فراوان آموختن برهان دور و تسلسل را تحمل کند و سپس این حجاب را پاره کند؛ چون علم خودش حجاب اکبر است ـ برای رسیدن به مقصود کافی است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 498
و حجاب اکبر بودن علم به این است که مثلاً در فلان شهر حکیمی است و من باید بتوانم با او معارضه کنم و یا در فلان مسأله، الفاظ اصطلاحی بگویم و فقط براهین را به ذهن خود بسپارم. و بر فرض که حکیم برهان چین اشتباه ننموده باشد و آن گونه که گفتیم علم حجاب نباشد، اینها همه راههایی است که بر فرض سلوک با زحمتهای قریب به فوق طاقت بشری، ممکن است نتیجه بدهد.
اما آنچه انبیا گفته اند را می توان با اِعمال آن به آنجایی که خود انبیا رسیدند، رسید؛ برای اینکه امری که در یک فرد از بشر تحقق پیدا کرد، برای طبیعت او ممکن است و لذا برای افراد دیگر هم ممکن می شود؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با همین نماز بود که رسید، اگر هر کسی با دقت ملاحظه کند اسراری از صلاة را می فهمد و لذا در معراج هم حضرت همین عمل را بجا آورد و اگر اسراری که دربارۀ نماز در اخبار وارد شده ملاحظه شود، معلوم می شود این اسرار از آنچه صوفیه می گویند بیشتر است و یا همان است که اینها گفته اند.
و بالاخره، بعد از آنکه با برهان چیزی فهمیده شد، باید به عین شهود پایین آورد و دید و برای نیل و رسیدن، همان مقرراتی که انبیا آورده اند لازم است. پس اصل در مواظبت این است که توجه قلب را از منظره و عمق طبیعت جمع نموده و به ماورای عالم طبیعت انس داد تا بتوان از دار طبیعت مستخلص شد و هر اندازه انس قوی باشد، باطن ذات، به مورد انس متوجه و متعلق خواهد بود؛ چنانکه در عالم قبر که نفس همین بدن را با همین هیئت و شکل و اندام انشا می کند، برای این است که در طبیعت با این گونه بدن مأنوس بوده و از شدت انس است که در موقع انشای بدن، همان بدن را انشا می کند و این هیکل و شمایل مأنوسه را ایجاد می نماید، و برفرض اگر نفسی بتواند وجهۀ خود را از انس به این شمایل برگرداند و از باطن خود این علاقۀ انسی را قلع کند، ممکن است به شمایل دیگری، بدن را انشا نماید.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 499
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 500