باب دهم در بیان معاد روحانی و حقیقت سعادت و شقاوت
فصل پنجم کیفیت حصول عقل فعّال در نفس
ادله آخوند بر وجود عقل فعّال
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ادله آخوند بر وجود عقل فعّال

ادلۀ آخوند بر وجود عقل فعّال[1]

‏مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ بر وجود عقل فعّال دو برهان اقامه کرده است، البته نه بر وجود‏‎ ‎‏آن در ما، بلکه برای اصل وجود آن برهان آورده است؛ گرچه قبل از تأمل ممکن است‏‎ ‎‏عبارت، موهِم این باشد که بر وجود عقل فعّال در نفس ما برهان اقامه می شود.‏

‏اصل وجود عقل فعّال را گرچه در سلسلۀ مبادی می توان اثبات نمود، چنانکه‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 493

‏اثبات کرده ایم، ولی چون فعلاً مبحث نفس است و می توان از خود نفس بر اثبات آن‏‎ ‎‏برهان اقامه کرد، لذا در اینجا از طریق نفس برهان اقامه می شود.‏

‏بالجمله: یکی از دو برهان این است: چون نفس یک موجود طبیعی است که به‏‎ ‎‏تدریج از قوه به فعل می آید و با ترقی از معقولات اولیه، معقولات ثانویه و نظریه را‏‎ ‎‏درک می نماید و البته چیزی که از قوه به فعل می آید، مُخرِج و محرک می خواهد، برای‏‎ ‎‏اینکه خودش نمی تواند مخرج خودش باشد؛ چون دور لازم می آید، پس باید چیز‏‎ ‎‏دیگری باشد و چیز دیگر، یا قوه و یا عرض و یا جوهر می باشد؛ اگر جوهر باشد، یا‏‎ ‎‏جسم و جسمانی و صورت مادی و طبیعی است، و یا مجرد است، و اگر مجرد باشد، یا‏‎ ‎‏جوهر نفسی؛ مثل نفس متحرک است و یا جوهر عقلی و یا مبدأ المبادی می باشد، بیش‏‎ ‎‏از این در بین موجودات قسم دیگری نیست، تا مخرج نفس از قوه به فعلیت باشد.‏

‏اما قوه و هیولای اُولی نمی تواند مخرج باشد، چون خودش بالقوه است و محتاج‏‎ ‎‏مخرج می باشد.‏

‏اما عرض که حالش معلوم است، چون خودش محتاج موضوع جوهری است.‏

‏جسم و جسمانی هم ممکن نیست؛ به جهت اینکه وجود آن ضعیف است و نفس‏‎ ‎‏ـ چون وجود مجرد دارد ـ قوی است و ممکن نیست جسم و جسمانی ضعیف، موجد‏‎ ‎‏قوی باشد. علاوه بر این، چون جسم و جسمانی صاحب وضع است، پس تأثیرش هم‏‎ ‎‏باید به وضع باشد و مجرد، قابلیت ندارد که با موجودی دارای وضع باشد.‏

‏نفس هم نمی تواند محرک باشد، چون آن هم مانند نفسی که می خواهد آن را از قوه‏‎ ‎‏به فعل درآورد محتاج نفسی است و تسلسل لازم می آید.‏

‏مبدأ اُولی هم نمی تواند مخرج باشد، البته نه از جهت قصوری که در او است، بلکه‏‎ ‎‏از جهت قصوری که در ناحیۀ نفس است؛ چون نحوۀ وجود آن وجود ضعیفی است و‏‎ ‎‏صلاحیت توجه وجود عالی را ندارد، مثل نحوۀ وجود عرض است که به جهت‏‎ ‎‏ضعف نمی شود بلاموضوع باشد و لذا متعلق به موضوع جوهری است وممکن نیست‏‎ ‎‏عرض، بالاستقلال و بدون توسط موضوع ایجاد گردد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 494

‏وجود نفس هم این چنین است؛ چون نفس عاقل بالقوه است، بلکه حقیقت تمام‏‎ ‎‏عالم طبیعت، متعلق به عالم عقل است، در نتیجه نفس بدون توسط عقل، ممکن نیست‏‎ ‎‏مرتبط به ذات اعلی باشد و لذا جز عقل چیزی نمی ماند تا صلاحیت مخرجیت و‏‎ ‎‏محرکیت نفس را داشته باشد.‏

‏برهان دیگر بر وجود عقل فعّال از نفس این است که گفته اند: در محسوسات باید‏‎ ‎‏قوۀ مدرکه، غیر از قوۀ حافظه باشد؛ چون ما بعضی از محسوسات را درک می کنیم و‏‎ ‎‏سپس از آن غافل می شویم و دوباره آن را عودت می دهیم و چون قوۀ مدرکه، قوۀ‏‎ ‎‏انفعالی است و قوۀ حافظه و تذکر، قوۀ فاعلی است، ممکن نیست منفعل عین فاعل‏‎ ‎‏باشد، و لذا در محسوسات به دو قوه قائل شده اند و در مقدّم دماغ هم برای آنها مظاهر‏‎ ‎‏قائلند.‏‎[2]‎

‏نسبت به معقولات هم، چنین است که می بینیم نفس، قوۀ درّاکه دارد و با آن،‏‎ ‎‏مجردات را درک می نماید و چون گاهی از آن صورت معقولۀ مجرده غفلت دارد و‏‎ ‎‏متوجه هم می شود که اگر آن را بداند چه بسا طول می کشد تا آن را استرجاع کند، پس‏‎ ‎‏معلوم می شود که مخزن آن غیر قوۀ دراکه و عقل انسانی است، ولی چنانکه در‏‎ ‎‏محسوسات به دو قوه قائل شده اند در اینجا نمی توان به دو قوه قائل شد؛ زیرا در انسان‏‎ ‎‏دو عقل مجرد نیست تا با یکی مجردی را درک کند و با دیگری حفظ نماید وگرنه لازم‏‎ ‎‏می آید که انسان، دو صورت داشته باشد و این هم ممکن نیست ـ اما قوای دیگر‏‎ ‎‏ممکن است متعدد باشند؛ چون قوا، مانند قوۀ باصره و سامعه و ذاکره و حافظه و حس‏‎ ‎‏مشترک، صورت نیستند ـ و چون تعدد در مرتبۀ تجرد ممکن نیست، پس مخزن نفس‏‎ ‎‏در مجردات، موجود عقلانی و عقل فعّال می باشد که عقل به واسطۀ ارتباط نفس با او‏‎ ‎‏و فنای نفس در او، آن حقیقت مجرد را درک می کند واگر ذهول کرد، یعنی ارتباط‏‎ ‎‏ضعیف شد، ممکن است نسیان حاصل شود و قابل استرجاع نباشد. بلی اگر خیلی‏‎ ‎‏ضعف پیدا نکرده باشد، قابل استرجاع است که با توجه نفس حاصل می شود و این‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 495

‏ارتباط، همان فنای نفس در عقل فعّال است و هرچه تجرد بیشتر باشد، فنای نفس‏‎ ‎‏بیشتر می گردد و ادراکات صافی تر می باشند.‏

‏البته تضییق حقایق نه از این جهت است که آنها در مرتبۀ تجرد متقدّرند، بلکه این‏‎ ‎‏از قوّت و غلبۀ مرتبۀ خیال ماست که اگر انسان مثلاً باسواد شد به هنگام تعقل «انسان»‏‎ ‎‏در مرتبۀ خیال، یک الف و نون و سین هم ترسیم می شود، و یا آن طور که در منطق‏‎ ‎‏خوانده است، فوراً حیوان در جلو و ناطق به دنبال آن، در مرتبۀ خیال تصور می گردد،‏‎ ‎‏اینها از غلبۀ خیال تولید می گردد و از ضعف مرتبۀ عقلانیت است به طوری که اگر آن‏‎ ‎‏مرتبه قوی تر گردد و صفای تجردی بیشتر شود، اصل هویت به نحو تجرد مورد ادراک‏‎ ‎‏قرار می گیرد.‏

‏چنانکه انسان همین معنی را که تعقل می کند، نفس در این تعقل از حیطۀ زمان‏‎ ‎‏بیرون است و ماضی، استقبال، حال، امکنۀ بعید و قریب، انسان طبیعی و مادی و‏‎ ‎‏برزخی و عقلانی، در آن تفاوت نمی کند؛ همۀ اینها با احاطۀ نفس و تجرد آن به همان‏‎ ‎‏جهت انسانیت ادراک می شود و هیچ زاویه ای از زوایای آن تحت خفا نمی باشد، و‏‎ ‎‏همین طور انسان که نار بما انّه نار را تعقل می کند، در این تعقل هرچه بر آن حکم‏‎ ‎‏می کند، ثابت است؛ نار دنیا باشد یا نار آخرت، در هر کجا و در هر زمان باشد؛ چون او‏‎ ‎‏اصل نار مجرد از زمان، مکان، قید ماضی، استقبال و حال را درک نموده است و البته‏‎ ‎‏اگر تجرد نفس قوی باشد، به طور اتمّ و اعلی مجرد را درک می کند.‏

‏و چنانکه سابقاً گفته ایم: مجرد بما انّه مجرد، از عالم عقل است و در عالم عقل‏‎ ‎‏بینونت وفاصلۀ مکانی نیست؛ لذا وقتی که انسان معقولات را درک می کند، متصل و‏‎ ‎‏مرتبط با عقل فعّال است و همان عقل فعّال است که هر چه صفای محل بیشتر باشد،‏‎ ‎‏ظهورش اجلی و اظهر خواهد بود و به اندازۀ استعداد، در آن ظهور حاصل می شود.‏

‏اختلافات علوم برای این است که چون تجرد کامل حاصل نبوده است، هر کسی به‏‎ ‎‏اندازۀ ممازجت ظلمت مادیت به نور وجود تجرد، حقایق را مشتبه و ناهویدا ادراک‏‎ ‎‏کرده است؛ و لذا اختلافات بین عالمان الی ما شاء الله هست.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 496

‏اما کسانی که مجرد بوده اند، علومشان مطابق واقع می باشد؛ لذا همۀ انبیا در‏‎ ‎‏کشفیات مطابق هم بوده اند و علوم و اخبارات آنها همیشه موافق همدیگر بوده و ابداً‏‎ ‎‏مطالب همدیگر را تکذیب نکرده اند و محال است که تکذیب کرده باشند، البته نه از‏‎ ‎‏جهت تقدس و اینکه ذمّ حرام است، بلکه از این جهت که همۀ آنها در ادراک حقایق به‏‎ ‎‏آن اندازه که همه در آن مشترکند موافق بوده اند، بدون اینکه اختلاف کلمه داشته‏‎ ‎‏باشند؛ چنانکه ما در «الواحد نصف الاثنین» اختلاف نداریم، زیرا این یک معقول‏‎ ‎‏ضعیفی از معقولات است که پایین ترین مرتبۀ تجرد را داشته و نفس با اولین درجۀ‏‎ ‎‏تجرد، این معنی را درک می نماید، و به هر اندازه تجرد بیشتر باشد، بیشتر به ادراک‏‎ ‎‏اعیان مجرده نایل می گردد، به طوری که اگر مداومت داشته باشد، حقایق از نفس و‏‎ ‎‏قلب او طلوع می نماید، و منظور همین است که با مبادی عالیه انس اتحادی حاصل‏‎ ‎‏شود، نه اینکه فقط انسان، مفهومی را درک کند.‏

‏پس انبیا و مرسلین برای همین جهت است که بشر را به یک مبدأ توجه داده و‏‎ ‎‏اعمالی را که کوتاه ترین راه به مقصود است، نشان داده اند.‏

‏بعضی از حکمای کمّل، منظوری که از اقامۀ آن همه براهین داشته اند ـ اگر چه‏‎ ‎‏خودشان به نتیجه نرسیده اند ـ این بود که با همین براهین، بشر را به یک مبدأ نیل دهند‏‎ ‎‏تا فتح الباب و نقب حجب را نتیجه بدهد، و این فتح الباب و نقب حجب اگر تعقیب‏‎ ‎‏شود، قلب، وجود نیّر عالم و ضیاء انوار دیده ها و محل اطمینان قلوب و پناه در حوائج‏‎ ‎‏را می بیند و غنای او را می فهمد و کمال و عزّت او را مشاهده می کند.‏

‏منتها از این راه وارد شدن و نتیجه گرفتن بسی مشکل و خیلی نادر است؛ زیرا از‏‎ ‎‏این همه تودۀ بشر، اشخاص کمی متوجه تعلّم براهین هستند و اشخاص کمتری از‏‎ ‎‏آنها متفطّن به منظورند و از متفطّنین، اشخاص کمتری در صدد نتیجه گرفتن هستند‏‎ ‎‏و از آنها که در صدد اخذ نتیجه هستند، اشخاص کمتری موفقند. و ای بسا بزرگ ترین‏‎ ‎‏حکیم در همان مرتبۀ اول چیدن برهان، توقف کرده باشد و یا اگر یک دلیل اقامه‏‎ ‎‏کرد، درصدد این برمی آید که دلیل دیگر و برهان تازه ای پیدا کند و مدتها در‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 497

‏فراهم آوردن چند برهان برای یک مطلب معطل می شود.‏

‏البته شیطان هم خیلی زیرک است، کسی که این اندازه از رشد فکری برخوردار‏‎ ‎‏است که در صدد اقامۀ برهان بر واجب الوجود برمی آید، این را با همین شغل خود که‏‎ ‎‏برهان چینی است مشغول می کند نه آنکه از راه دیگری وارد شود.‏

‏چنانکه قاری قرآن را با همان الفاظ و مخارج قرآن سرگرم می کند. شیطان یک‏‎ ‎‏استاد ماهری است که هرکس را با مذاق خود او از مقصد باز می دارد، حکیم را با‏‎ ‎‏برهان بافی، و فقیه را با مسأله درست کردن و اصل جاری نمودن. و لذا سر راه هر کسی‏‎ ‎‏نشسته و با سلیقۀ خود او با او سر و کار دارد و خیلی هم به سلیقه ها اعرف است؛ چون‏‎ ‎‏از باطن ذات هر کسی او را با سلیقۀ خودش انس می دهد، و لذا قسم خورده که‏‎ ‎‏«‏فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِینَ * إلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ‏»‏‎[3]‎‏ ـ به فتح لام ـ که این هم‏‎ ‎‏تعداد کمی از کمّلین مثل حضرت ختمی مرتبت  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏وحضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ و موسی بن‏‎ ‎‏عمران و عیسی  ‏‏علیهماالسلام‏‏ و همۀ پیغمبران می باشند.‏

‏پس هر کسی به نحوی از مقصود خویش بازمانده و به فراخور حال مریض برای‏‎ ‎‏وی غذا پخته می شود و لذا ما هم قائلیم که اگر یک نفر به مکاید شیطانی بصیر و عالم‏‎ ‎‏باشد که مثلاً در کدام شخص چه کیدی به کار می برد و چگونه این مریض از کید او‏‎ ‎‏خلاص می شود، عیبی ندارد و لازم است آن مریض را ارشاد نماید.‏

‏منتها ترس از اینجاست که این شخص باید خیلی روحانی باشد که اگر خواستیم او‏‎ ‎‏را از دست شیطانی بگریزانیم، مبادا به دست شیطان دیگر که شیطان انسی باشد گرفتار‏‎ ‎‏شود، و لذا اصل آن را ترک می کنیم و این هم صلاح است، چون خیلی صعب است که‏‎ ‎‏از براهین فلاسفه و یا ارشاد مرشدین، کسی به جایی برسد، بلکه همان دستوراتی که‏‎ ‎‏انبیا داده اند ـ بدون اینکه انسان زحمت فراوان آموختن برهان دور و تسلسل را تحمل‏‎ ‎‏کند و سپس این حجاب را پاره کند؛ چون علم خودش حجاب اکبر است ـ برای‏‎ ‎‏رسیدن به مقصود کافی است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 498

‏و حجاب اکبر بودن علم به این است که مثلاً در فلان شهر حکیمی است و من باید‏‎ ‎‏بتوانم با او معارضه کنم و یا در فلان مسأله، الفاظ اصطلاحی بگویم و فقط براهین را به‏‎ ‎‏ذهن خود بسپارم. و بر فرض که حکیم برهان چین اشتباه ننموده باشد و آن گونه که‏‎ ‎‏گفتیم علم حجاب نباشد، اینها همه راههایی است که بر فرض سلوک با زحمتهای‏‎ ‎‏قریب به فوق طاقت بشری، ممکن است نتیجه بدهد.‏

‏اما آنچه انبیا گفته اند را می توان با اِعمال آن به آنجایی که خود انبیا رسیدند، رسید؛‏‎ ‎‏برای اینکه امری که در یک فرد از بشر تحقق پیدا کرد، برای طبیعت او ممکن است و‏‎ ‎‏لذا برای افراد دیگر هم ممکن می شود؛ پیغمبر اکرم  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ با همین نماز بود که رسید،‏‎ ‎‏اگر هر کسی با دقت ملاحظه کند اسراری از صلاة را می فهمد و لذا در معراج هم‏‎ ‎‏حضرت همین عمل را بجا آورد و اگر اسراری که دربارۀ نماز در اخبار وارد شده‏‎ ‎‏ملاحظه شود، معلوم می شود این اسرار از آنچه صوفیه می گویند بیشتر است و یا همان‏‎ ‎‏است که اینها گفته اند.‏

‏و بالاخره، بعد از آنکه با برهان چیزی فهمیده شد، باید به عین شهود پایین آورد و‏‎ ‎‏دید و برای نیل و رسیدن، همان مقرراتی که انبیا آورده اند لازم است. پس اصل در‏‎ ‎‏مواظبت این است که توجه قلب را از منظره و عمق طبیعت جمع نموده و به ماورای‏‎ ‎‏عالم طبیعت انس داد تا بتوان از دار طبیعت مستخلص شد و هر اندازه انس قوی باشد،‏‎ ‎‏باطن ذات، به مورد انس متوجه و متعلق خواهد بود؛ چنانکه در عالم قبر که نفس‏‎ ‎‏همین بدن را با همین هیئت و شکل و اندام انشا می کند، برای این است که در طبیعت با‏‎ ‎‏این گونه بدن مأنوس بوده و از شدت انس است که در موقع انشای بدن، همان بدن را‏‎ ‎‏انشا می کند و این هیکل و شمایل مأنوسه را ایجاد می نماید، و برفرض اگر نفسی بتواند‏‎ ‎‏وجهۀ خود را از انس به این شمایل برگرداند و از باطن خود این علاقۀ انسی را قلع‏‎ ‎‏کند، ممکن است به شمایل دیگری، بدن را انشا نماید.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 499

‏ ‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 500

  • )) اسفار، ج 9، ص 141.
  • )) شرح اشارات، ج 2، ص 331 ـ 351.
  • )) ص (38): 82 ـ 83.