باب نهم شرح ملکات و منازل نفس انسانی
فصل دوم اوصاف نفس انسانی
قوه عدلیه
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

قوه عدلیه

عدلیه[2]

‏قوۀ عدل هم این سه نقطه را دارد، و همان طور که گذشت بعضی آن را قوۀ دیگری‏‎ ‎‏نشمرده اند، بلکه گفته اند این قوه، معدّل آن سه قوۀ دیگر است و خودش منشأ فضایل‏‎ ‎‏دیگری نیست، بلکه فقط آن سه قوه را تعدیل می کند.‏

‏و بعضی دیگر آن را یک اصل شمرده اند و گفته اند قوا دارای اصول چهارگانه‏‎ ‎‏است؛ آن وقت شروع کرده اند به بیان اینکه از حد اعتدال این اصل مثلاً کدام فضایل‏‎ ‎‏حاصل می شود و از طرف تفریطش کدام رذایل و از طرف افراطش کدام رذایل حاصل‏‎ ‎‏می شود، و از یک اصل شعبات بسیاری درآورده اند.‏

‏ناگفته نماند: گرچه در کتب اخلاقی موشکافیهایی داریم ولی در حقیقت، آنها کتب‏‎ ‎‏اخلاقی نیستند؛ زیرا کتاب اخلاقی آن است که بیانات طوری باشد که کأنّه مخلوط به‏‎ ‎‏عمل است و در ضمن تعلیم ریشه ها و مبادی اخلاق، عمل اخلاق و فضیلتی را هم به‏‎ ‎‏خواننده تحمیل کند؛ مثل نسخه نباشد که بنویسند و به دست مردم بدهند، بلکه مثل دوا‏‎ ‎‏باشد که به خورد مردم داده شود؛ لذا با اینکه کتب اخلاقی فراوانی در تشقیق شقوق و‏‎ ‎‏اقسام صفات و تولید کدام از کدام و سر منشأ شدن چه برای چه نوشته شده؛ ولی در‏‎ ‎‏حقیقت کتب اخلاق جامعی نیستند؛ مثلاً غزالی کتاب اخلاقی نوشته که خیلی مفصل‏‎ ‎‏است و خیلی هم تشقیق شقوق نموده و ریشه های هر صفتی را بیان کرده و گفته که از‏‎ ‎‏ازدواج دو صفت، چه حاصل می شود؛ مثلاً اگر کبر با طمع مزدوج باشد، بچۀ خبیثی که‏‎ ‎‏از این والدین ناپاک حاصل می شود، چه توله سگی می شود، البته نمی توانیم بگوییم‏‎ ‎‏غزالی مرد بی اطلاعی بوده، لیکن کتابش یک کتاب اخلاقی نیست؛ چون خودش مرد‏‎ ‎‏اخلاقی نیست لذا نتوانسته عمل را به خواننده تزریق کند.‏

‏مرد اخلاقی آن است که حقایق را بیان کند و بگوید که کدام شخص چه حرف‏‎ ‎‏متین اخلاقی حکیمانه ای زده است، ولی این مرد پرکینه و عداوت با اینکه در کتابش‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 360

‏که اسمش را کتاب اخلاقی گذاشته اند، از هر درویش بی پدر و مادری نقل می کند که‏‎ ‎‏چه گفت، ولی از صادقین  ‏‏علیهماالسلام‏‏ با آن بیانات حکیمانه ای که دارند سخنی نقل ننموده‏‎ ‎‏است، پس این کتاب چه تأثیری خواهد بخشید؟‏

‏والحاصل: می توان گفت که این گونه از کتابها، کتاب اخلاقی مناسب با موضوع‏‎ ‎‏نیستند، گرچه به این نام نوشته شده اند؛ زیرا غیر از تشقیق شقوق و ریزه کاریهایی که‏‎ ‎‏خواننده در اینها گم می شود، عمل به یادش نمی افتد و این تخیّل صور و ریزه کاریها،‏‎ ‎‏خودش حجابی می شود.‏

‏والحاصل: گرچه کتب اخلاقی نوشته شده، مثلاً ابن مسکویه کتاب اخلاقی نوشته،‏‎ ‎‏ولی فیلسوفانه نوشته است، و خواجه نوشته، ولی فیلسوفانه نوشته است، و کلماتی‏‎ ‎‏مخلوط ننموده اند که انسان را به عمل وادارد.‏

‏مفاتیح‏‏ شیخ عباس هم کتاب دعاست اما طوری ننوشته که انسان را به عمل وادارد.‏‎ ‎‏بلی، انسان علم پیدا می کند که در اول ماه شعبان این اعمال هست. و ممکن است آن را‏‎ ‎‏طوری نوشت که هر که بخواند عمل هم بکند، البته این در صورتی است که مقارن با‏‎ ‎‏تبشیر و خواص و آثار و تعریف روحانیات باشد.‏

‏خلاصه: کتاب اخلاقی نوشته نشده است.‏

‏چنانکه به عقیدۀ من تفسیر هم برای قرآن ما نوشته نشده است، گرچه خیلی از‏‎ ‎‏کتابها را انسان می بیند که به اسم تفسیر است؛ مثلاً بهترین و جامع ترین تفسیر، ‏‏مجمع‏‎ ‎‏البیان‏‏ است و اگر انسان به آن مراجعه کند شأن نزول آیات و معانی لغویه و صرفیه و‏‎ ‎‏نحویه و اعراب و بنایش را می داند، اما آن جنبۀ تفسیر و مقصود اصلی قرآن که هدایت‏‎ ‎‏مردم است زمین مانده است؛ زیرا مقصود قرآن این است که در جاهای متعدده‏‎ ‎‏فرموده: ‏‏«‏الم * ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ‏»‏‎[3]‎‏ که اصلاً این کتاب هدایت‏‎ ‎‏است، و یا فرموده است: ‏‏«‏وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ‏»‏‎[4]‎‏ صاحبان‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 361

‏تفسیر متوجه آن جهات هدایت و تذکر قرآن نیستند و نکات هدایت و سوق جمعیت به‏‎ ‎‏شاهراه هدایت را بیان نمی نمایند؛ یکی آمده به جنبۀ طبی، تفسیر می کند، یکی به جنبۀ‏‎ ‎‏تاریخی، دیگری به جنبۀ ادبی، ولی اصل مقصود زمین مانده است.‏

‏غافل از اینکه اگر قرآن به جنبۀ تاریخی کار داشت، لازم نبود یک قصه، مثلاً قصۀ‏‎ ‎‏آدم  ‏‏علیه السلام‏‏ را در کتاب کمتر از سیصد ورق تقریباً بیست جا نقل کند، با اینکه انسان یک‏‎ ‎‏قصه را اگر یک دفعه شنید، دوباره شنیدنش در سامعه حسنی ندارد، بلکه مستنکر‏‎ ‎‏است، پس معلوم می شود که نکات هدایتی دارد و غرض از تکرار، جهت مناسب با‏‎ ‎‏اصل مقصود قرآنی است، و مثلاً قصۀ موسی  ‏‏علیه السلام‏‏ را که الی ما شاء الله ذکر کرده است،‏‎ ‎‏البته یکی از شاهکارهای قرآن این حکایات و قصص قرآن است. منتها با آن جنبۀ‏‎ ‎‏اهتدا که دارد.‏

‏انسان لازم است که اصول اخلاق را در حد توسط تحصیل کرده باشد و قوۀ علم را‏‎ ‎‏طوری تربیت کند که نفسش را مشتاق علوم اعلی و ابقی نماید نه طالب علمی باشد که‏‎ ‎‏در دنیا و آخرت فایده ندارد و اگر جلوگیری نکرد و علمی را آموخت، خالی از فایده‏‎ ‎‏است و چون از ملکات نفسش شد ـ ولو غیر مضر و بی معنی باشد ـ در نظرش بسی‏‎ ‎‏عالی جلوه می کند.‏

‏مثلاً  کسانی که علم ورزش را آموخته اند، از همۀ علوم در نظرشان بهتر است و ای‏‎ ‎‏بسا علم توحید را که عالی ترین و باقی ترین علوم است مثل آن نبینند و البته علت آن،‏‎ ‎‏این است که بعد از آنکه آموخت و ملکه شد، علاقۀ ذاتی و حب قهری به آن پیدا‏‎ ‎‏می کند، به جهت حبی که به نفس خود دارد و به جهت اینکه از آثار و توابع نفس‏‎ ‎‏اوست، و ممکن است زشتی و قبح آن از نظرش برود، و کسی که علم رقص را آموخت‏‎ ‎‏که در فلان مجلس چطوری باید برقصد، دیگر قبحش از نظر او مرتفع می شود.‏

‏والحاصل: اگر چیزی از ملکات شد، دیگر انسان آن را قبیح نمی داند و این طور‏‎ ‎‏نیست که هر کسی مرتکب امر قبیحی می شود، قبح آن در نظرش مجسم باشد؛ چنانکه‏‎ ‎‏در نظر دیگران است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 362

‏و اگر جلوی قوۀ علم را گرفت و این قوه در طرف افراط و در طرف تفریط واقع‏‎ ‎‏نشد، بلکه متوجه علوم حقه و اعلی و ابقی گردید، این قوه در آن متوسط تقویت‏‎ ‎‏می یابد و آن ملکه می شود.‏

‏آخوند می فرماید:‏‎[5]‎‏ این همان حکمت است که قرآن فرمود: ‏‏«‏وَمَنْ یُؤتَ الْحِکْمَةَ‎ ‎فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً‏»‏‏.‏‎[6]‎‏ بعید نیست که قرآن روی اصطلاح، حرف نزده باشد، بلکه‏‎ ‎‏مراد همان حکمت که در لسان نوع مردم است باشد، البته حکیم در تفاهم عرفی آن‏‎ ‎‏کسی را گویند که کارش از روی اتقان و سنجش باشد؛ یعنی کسی که امر معاد و معاش‏‎ ‎‏و رفتار و کردار خود را روی میزان اتقان و احکام بنا گذاشت و عقایدش را با موازین‏‎ ‎‏متقنه تحصیل نمود، صاحب حکمت است.‏

‏و همین طور باید قوۀ غضب و شهوت را هم به حال اعتدال درآورد که با اشارۀ‏‎ ‎‏عقل حرکت کند، بلکه تحت قوۀ عقل کل که عبارت از قوانین الهیه باشد، درآورد که‏‎ ‎‏در موارد اذن شارع و منع شارع قبض و بسط دهد، البته اگر این طور باشد، غضب هم‏‎ ‎‏غضب الهی می شود، شهوت هم از جنود الله می باشد و آن غضب، ممدوح و‏‎ ‎‏مستحسن است؛ برای اینکه آن مرتبۀ شجاعت است و در روایت است: ‏‏«إنّ الله یحبّ‏‎ ‎‏الشجاعة ولو بقتل حیّة».‏‎[7]‎

‏و همچنین باید قوۀ عدل را ـ بنابر اینکه این هم از اصول باشد، چنانکه بعضی‏‎ ‎‏گفته اند ـ به حالت اعتدال درآورد، و دو طرف افراط و تفریط آن «ظلم» و «انظلام»‏‎ ‎‏است.‏

‏و بالاخره آخوند بعد از ذکر این اصول، فروعاتی که بر این اصول مترتب می باشد‏‎ ‎‏ذکر می کند و بعد از همۀ اینها می فرماید: انسان قدرة النفس و همچنین شرافة النفس‏‎ ‎‏دارد؛ چنانکه ممکن است بعضی از اوصاف به جهت قدرت نفس باشد، و بعضی به‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 363

‏جهت شرافت نفس باشد، و ممکن است بعضی هم از هر دو باشد.‏

‏مثلاً کسی که شجاعت دارد و حمله می کند، یک دفعه از قوّت نفس است که خود‏‎ ‎‏را قوی و طرف را از این جهت خفیف و حقیر می داند، چون این انسان اطمینان بر‏‎ ‎‏نفس ـ که از قدرت نفس حاصل است ـ دارد، حمله می کند، و یک دفعه ضعیف النفس‏‎ ‎‏است و طرف را حقیر نمی داند و گمان غلبه بر خصم را ندارد، ولی چون نفس شریف‏‎ ‎‏است لذا راضی به اهانت و توهین و ذلت نیست، حیات را در ممات می داند و از تن‏‎ ‎‏دادن به ذلت راضی نیست، این است که حمله می کند، پس صفت شجاعت ممکن‏‎ ‎‏است از قدرت نفس و یا از شرافت نفس و یا از هر دو حاصل شود.‏

‏همین طور ممکن است کسی را فقر و فاقه ترسانده باشد، و چون ضعف نفس دارد‏‎ ‎‏و در موقع حاجت گمان ندارد مایحتاج خود را بیابد، لذا ممسک است، و بعضی را‏‎ ‎‏ممکن است حب شرافت و برتری پیدا کردن به مردم، وادار کند که امساک کند و‏‎ ‎‏ذخایر دنیا را جمع کند؛ برای اینکه می بیند اهل زمان و ابناء وطن با پول و لباس و‏‎ ‎‏کفش، انسان را محترم می دارند و ممکن است هردو سبب امساک باشند.‏

‏همچنین هر کسی در هر جایی به هر چیزی که اعتنا نکرد، ممکن است این معنی از‏‎ ‎‏قوّت نفس صادر شود و ممکن است از شرافت نفس صادر شود؛ مثلاً کسی که به‏‎ ‎‏منفعت جزئی که قدری قیل و قال می خواهد، اگر دیدی اعتنا نمی کند، دلیل آن نیست‏‎ ‎‏که عفیف است، بلکه ممکن است از قدرت نفس باشد، چون این طبق قدرت نفس که‏‎ ‎‏دارد اطمینان به خود دارد که هر موقع که بی پول شد، می تواند از دیوار مردم بالا برود،‏‎ ‎‏این است که احتیاج، او را نمی ترساند تا در چیزهایی جزئی حاضر به قیل و قال شود،‏‎ ‎‏لذا اعتنا نمی کند، البته این از عفّت نیست، و همین طور ممکن است این بی اعتنایی از‏‎ ‎‏روی عفّت باشد و شرافت نفس نگذارد که به هر جایی برود و به هر کسی برای جیفۀ‏‎ ‎‏دنیا تذلل نماید.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 364

  • )) اسفار، ج 9، ص 91.
  • )) بقره (2): 1 ـ 2.
  • )) قمر (54): 17.
  • )) اسفار، ج 9، ص 89.
  • )) بقره (2): 269.
  • )) بحار الانوار، ج 61، ص 269، حدیث 33.