باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل سوم رد سایر شبهات اصحاب تناسخ
جواب آخوند از استدلال اهل تناسخ
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

جواب آخوند از استدلال اهل تناسخ

جواب آخوند از استدلال اهل تناسخ[2]

‏جواب مرحوم آخوند از شبهه این است که ما به اینکه همۀ نفوس، مجرد عقلانی‏‎ ‎‏خواهند شد و به آن درجه و سعادت خواهند رسید قائل نیستیم؛ چون قلیلی از انبیا و‏‎ ‎‏اولیا و مؤمنین خلّص و مخلص به آن درجه از سعادت خواهند رسید، و اینها در نهایت‏‎ ‎‏اقلیتند، و البته در این گروه گفتۀ شما حق است و اینها عذاب و عقابی ندارند و در روح‏‎ ‎‏و ریحان قرار دارند و عذاب آنها ممکن نیست، و به نعم الهی متنعّم بوده و قوۀ تخیلیه‏‎ ‎‏هم ندارند، ولی این منافات ندارد که بگوییم برای آنها بدنی است بدون اینکه قوۀ‏‎ ‎‏متخیله داشته باشند و چه بسا آنها طالب مأکولات و حوری و بهشت نباشند، بلکه به‏‎ ‎‏اموری فوق این مأکولات و حوری و بهشت متنعّم باشند و از آن امور لذت ببرند.‏

‏و اما نوع مردم دو گروهند: گروهی از سعداء و گروه دیگر اهل معاصی هستند و‏‎ ‎‏این دو گروه به تجرد عقلانی محض نخواهند رسید، بلکه تجردشان برزخی است و‏‎ ‎‏ابدان برزخی دارند. بلی قوۀ خیال مجرد است‏‎[3]‎‏ لیکن نه به تجرد تام، بلکه تجردش‏‎ ‎‏تجرد برزخی است، و هیچ مانعی از تجرد برزخی قوۀ متخیله نداریم.‏

‏تعذب و گرفتاری آنان از ادراکات است، چنانکه گرفتاری فعلی ما هم از ادراکات‏‎ ‎‏است و اگر ادراک نباشد، عذابی نخواهد بود، پس هرچه ادراک، قوّت داشته باشد،‏‎ ‎‏درک آلام هم شدیدتر می باشد، و چون درّاکیت نفس در برزخ و بعد از موت زیادتر‏‎ ‎‏است، باطنِ ذات بروز نموده و طبق ملکاتی که در دار دنیا کسب کرده صوری را انشا‏‎ ‎‏می کند. بلی گرچه بازار تجارت در آنجا برچیده شده است، ولی کالا و متاع را از این‏‎ ‎‏دنیا می برد و ملکاتی را که کسب نموده با ذاتش متحد است و ممکن است شخصیتش‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 225

‏مجسمه ای از غضب باشد؛ چون در اینجا شخص غضوبی بوده، و این صفت، ملکه و‏‎ ‎‏متحد با ذاتش شده و در آنجا باطن ذاتش ظهور پیدا می کند و نفس طبق ملکه ای که از‏‎ ‎‏این عالم پیدا کرده، صوری را انشا می کند که آن صور ـ مثل تازیانه، آتش، حیوان گزنده‏‎ ‎‏و غیره ـ مناسب با غضب است.‏

‏و بالجمله: چون غضب متحد با ذات شده، خود ذات حقیقة الغضب است و هرچه‏‎ ‎‏نفس انشا می کند مطابق با خود ذات است، نه اینکه منشآت نفس فقط صور ذهنیه‏‎ ‎‏باشند، بلکه منشآت نفس صور عینیه هستند و وجود عینی دارند؛ زیرا نفس به کمال‏‎ ‎‏رسیده و هرچه انشا می کند خارجیت دارد؛ گرچه نفس در این دنیا به خاطر ضعفش،‏‎ ‎‏فقط صور ذهنیه ایجاد می کند.‏

‏شاهد بر این مطلب نفوس قویه و نفوس وَلَویه است که اعیان خارجیه ایجاد‏‎ ‎‏می کنند و در اخبار از این گونه اتفاقات ممّا لا یحصی هست، چنانکه امام رضا  ‏‏علیه السلام‏‏ به‏‎ ‎‏قوّت نفس وَلَوی خود، دو شیر را انشا فرموده و حکم به افتراس آن ملعون نمود.‏‎[4]‎

‏و این عمل دو راه دارد: یا حضرت به واسطۀ قوّت نفس، دو وجود عینی را انشا‏‎ ‎‏نموده است، و یا آن دو صورت شیری که در پرده بودند ـ چون ماده داشتند ـ با تصرف‏‎ ‎‏نفس شریف حضرت در مادۀ آنها، به طور سریع و با نهایت رغبت حرکت کردند و راه‏‎ ‎‏دوری را که تا رسیدن به صورت مفترس بر اثر ترقیات بطی ء و کُند داشتند با تصرف‏‎ ‎‏نفس حضرت، آن قابلیت با سرعت به فعلیت رسید و قابل افاضۀ صورت شیر شدند.‏

‏و علی ایّ حال در آخرت علاوه بر آتشهای جهنم، خود نفس هم آتش و عذاب‏‎ ‎‏انشا می کند.‏

‏ان قلت: چطور معلول بر علت تسلط پیدا می کند.‏

‏قلت: ما نمی گوییم که معلول، ذات الغضب را می دَرد و یا آن را می سوزاند، بلکه‏‎ ‎‏مرتبه ای از مراتب نفس را که بدن باشد، می درد و یا می سوزاند و این هیچ مانعی ندارد‏‎ ‎‏که مرتبه ای از مراتب، مرتبۀ دیگر را بسوزاند، چنانکه در همین عالم چه بسا غضب،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 226

‏رطوبت دموی و رگها را خشک می کند و از بین می برد؛ مثل از بین بردن نار خارجی‏‎ ‎‏رطوبت خارجی را، و زیاد اتفاق می افتد که آدم غضوب این طور می سوزد و یا غضب‏‎ ‎‏پردۀ قلبش را پاره می کند، البته آدم غضوب خود می داند که غضب یک آتش باطنی‏‎ ‎‏است و اصلاً این خُلق، صاحب خلق را هم به تنگ می آورد و اوقاتش را تلخ و او را‏‎ ‎‏معذّب می نماید.‏

‏بالجمله: اینجا که می بینی گاهی شخص غضوب ساکت است، می گوید، می شنود،‏‎ ‎‏می خندد به جهت کثرت اسباب اشتغال است، ولی آنجا به تمام معنی غضوب است و‏‎ ‎‏هیچ اشتغالی نیست تا یک ساعت غضوب و یک ساعت آرام باشد.‏

‏آنها گفته اند: اگر تناسخ نباشد عذاب ممکن نیست و سعید و شقی هر دو به یکسان‏‎ ‎‏در روح و ریحان می باشند؛ زیرا وقتی که بنا شد نفوس به ابدان متعلق نبوده و مجرد‏‎ ‎‏باشند و آن گونه که قضایای جهنم است باید آنها به نحو جزئی باشند نه به نحو کلی، و‏‎ ‎‏به طور جزئی هم تعذیب بر مجرد نخواهد بود نه عذابِ از نار و مار و نه از سوط و‏‎ ‎‏اسباب سوط.‏

‏و همچنین تعذیب از حیث عقاید باطله و جهل مرکبها و یا اخلاق دیگر نخواهد‏‎ ‎‏بود؛ زیرا جهل و اخلاق سوء، از کجی و سوء ماده است، و آنجا ماده نیست.‏

‏و بر فرض اینکه مجرد باشند چیزی بین آنها و مبادی فوق حائل نبوده و مجرد،‏‎ ‎‏محجوبیتی ندارد و هرچه ببیند صدق است و هرچه به او افاضه شود بدون اعوجاج‏‎ ‎‏است؛ چون ماده ندارد. و بالاخره همۀ مشاهِد، موجودات و مبادی غیبیه خواهند بود و‏‎ ‎‏اینها روح و ریحان است، و دیگر نباید سراغی از جهنم و عذاب باشد، و چون قوۀ‏‎ ‎‏متخیله که مرکزش دماغ انسانی است از بین رفته و در بدن دیگر هم که وارد نمی شود،‏‎ ‎‏پس عذاب جزئی غیر معقول است.‏

‏و علاوه: اصلاً محال است به غیر آن نحوی که ما می گوییم قائل باشید؛ چون شما‏‎ ‎‏قائلید که نفوس غیر متناهی است، پس آنجا لابد اجسام و ابدان غیر متناهی لازم دارند،‏‎ ‎‏پس نفوس غیر متناهی با ابدان غیر متناهی در وجود، اجتماع پیدا می کنند و این محال‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 227

‏است؛ لذا باید طبق گفتۀ ما قائل شوید که خدا نفوسی را برای این ابدان موجودۀ در دنیا‏‎ ‎‏خلق فرموده که آنها را اداره می کنند، منتها این دسته ابدان که می روند و خاک می شوند،‏‎ ‎‏به تدریج دستۀ دیگر می آیند و این نفوس هم همیشه از این دسته ابدان به آن دسته در‏‎ ‎‏گردشند، و به این نحو کار عالم اداره می شود.‏

‏آخوند جواب می دهد:‏‎[5]‎‏ اینکه می گویید: نفوس، مجرد می شوند، به چه اندازه‏‎ ‎‏تجرد در اینها قائلید؟ و ما که می گوییم مجرد می شوند چه اندازه می گوییم؟ و همۀ‏‎ ‎‏اشتباه از اینجا تولید شده که ما نمی گوییم همۀ نفوس به حد تجرد عقلانی می رسند،‏‎ ‎‏بلکه آن را برای یک دسته ای از کمّلین انبیا و اولیا گفته ایم و الاّ نفوس ضعیفۀ فسّاق و‏‎ ‎‏فجّار، به آن درجه از تجرد عقلانی نمی رسند، بلکه نفوس اینها از این عالم که خارج‏‎ ‎‏می شود یک پارچه طبیعت و یک پارچه دنیاست، و به طوری توغّل در طبیعت‏‎ ‎‏نموده اند که هیچ اثری از ماورای طبیعت در آنها نیست و هیچ آشنایی با آن ندارند و‏‎ ‎‏تمام اُنس و حبّشان به این دنیاست، و اگر حقیقت ذاتشان را تار به تار و پود به پود و مو‏‎ ‎‏به مو بگردیم غیر از اثرات و علائم دار طبیعت چیزی نمی بینیم تا نفوسشان بعد از‏‎ ‎‏فوت، مشاهِد جمال مبادی عالیه باشند و برای اینها روح و ریحان شود، اینها بعد از‏‎ ‎‏آنکه از دنیا رفتند باطن ذاتشان و قلوبشان انبان بزرگی است که در این مدت، از‏‎ ‎‏کدورت و اخلاق ذمیمه و اوصاف درندگی و سبعیت و شهوت بطن و فرج پر شده‏‎ ‎‏است.‏

‏والحاصل: چنانکه بعدها خواهیم گفت اساس معاد و جنت و جهنم بر این مطالبی‏‎ ‎‏است که می گوییم، و شکی نیست که انسان در اول تولد، قلبش مثل آینۀ دو رویه است‏‎ ‎‏که یک صفحه اش به طرف عالم غیب و صفحۀ دیگرش به طرف عالم حس و شهادت‏‎ ‎‏باز می شود، و بستگی دارد که انسان کدامش را ببندد و کدامش را کاملاً باز کند.‏

‏و شکی نیست در اینکه همۀ موجودات عالم طبیعت از آن روز اول که به دنیا‏‎ ‎‏می آیند ـ خواه سعید باشند و خواه شقی، خواه انسان باشند و خواه حیوان ـ به طرف‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 228

‏موت حرکت می کنند و لایزال در تحرک هستند و خروج از طبیعت، در جوهرۀ ذات‏‎ ‎‏اینهاست و آن ذرۀ به خاک غلطیده و یا آن شاه و سلطان به تخت نشسته، در این امر‏‎ ‎‏تفاوتی ندارند، و این حرکت از طبیعت به ماورای طبیعت است، و در این امر انبیای‏‎ ‎‏عظام و اولیای کرام با اشقی الاشقیا فرق ندارند، و همه رو به عالم دیگرند و پشت به‏‎ ‎‏این عالم نموده اند؛ گرچه در این حرکت ذاتیه از این حیث که یکی ماده اش طوری‏‎ ‎‏است که استعداد قبول صور تا صد سال را دارد، ممکن است فرق داشته باشند.‏

‏البته هر ماده ای لایق باشد، لاینقطع از مبادی به او فیض می رسد و ماده هم مستعد‏‎ ‎‏قبول است و تا تمام شدن استعداد، قبول می کند، و چه بسا ممکن است پیامبری یا‏‎ ‎‏ولی ای باشد بیست سال عمر کند و شقی ای صد سال عمر کند، و یا نبی ای هزار و‏‎ ‎‏پانصد سال عمر کند و شقی ای سی سال عمر کند. در این قسمت کار نداریم که عمرها‏‎ ‎‏مختلف است؛ ولی در اصل اینکه همه، جوهرۀ طبیعت را سیر می کنند شکی نیست.‏

‏در این سیر، یکی از اولِ لیلۀ مظلم عالم طبیعت تا آن مطلع فجر ‏‏«‏سَلاَمٌ هِیَ حَتَّی‎ ‎مَطْلَعِ الْفَجْرِ‏»‏‎[6]‎‏ با کمال سلامتی آمده و تمام صفحۀ قلب را در این مدتِ سیر، به طرف‏‎ ‎‏عالم ورای طبیعت داشته و در این آینه هر چه افتاده شعاع عالم غیبی بوده است و جز‏‎ ‎‏اشعۀ آن آفتاب حقیقی چیزی بر آن نتابیده و جز او چیزی نخواسته است؛ عاشق آن‏‎ ‎‏نور است و به غیر او توجهی ندارد و نمی خواهد بر صفحۀ دل، جز نور او چیزی بتابد؛‏‎ ‎‏از هیچ حبی جز حب آن معشوق خبری ندارد و هیچ وردی جز ورد واحد ندارد؛‏‎ ‎‏چنان دل داده است که بی دل شده و دلش بین یدی الرحمان است و تسلیم اوست،‏‎ ‎‏هیچ تصرفی در آن، جز تصرف او واقع نمی شود، و هیچ چیزی جز او به قلبش خطور‏‎ ‎‏نمی کند، و هیچ شعاع حبی و طلب رضایی جز حب لقای او و جز طلب رضای او‏‎ ‎‏نمی افتد چنانکه شاعر این کمّلین هم می گوید:‏

‏ ‏

‏نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار‏

‎ ‎‏چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم‏‎[7]‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 229

‏«الف» میان حروف وحدتش زیادتر است؛ زیرا غیر از یک چیز مستقیم نیست به‏‎ ‎‏خلاف حروف دیگر مثلاً «ب» که کج و معوج و مختلف الاجزاء است. اگر شاعر‏‎ ‎‏راست گفته باشد در دل او به غیر از یک آرزو و حب یک جمال و رضای یک‏‎ ‎‏محبوب، حبی دیگر نیست، و جز یک آستانه و جز یک نور، چشمش چیزی نمی بیند‏‎ ‎‏و در آینۀ قلبش چیزی نیست و قدمش به جایی نمی رود و دستش به غیر او دراز‏‎ ‎‏نمی شود، ولو او هم راست نگفته باشد، انبیا و مرسلین در این ادّعا راستگو هستند؛ در‏‎ ‎‏لوح فطرت آنها در حقیقت استاد ازل غیر از الف قامت دوست نقشی نکشیده و آنها بر‏‎ ‎‏اساس این فطرت چیز دیگری نمی دانند؛ چه کنند استاد ازل جز این، حرف دیگری به‏‎ ‎‏آنها یاد نداده است، آنها غیر از قامت دوست چیزی بلد نبوده و جز «الف»‏‎ ‎‏چیزی نمی گویند، لذا در آن دعا فرموده: ‏‏«حتّی تکون أعمالی و أورادی کلّها ورداً‏‎ ‎‏واحداً».‏‎[8]‎

‏معنای اینکه همۀ اوراد و اذکار ورد واحد و ذکر واحد باشد چیست؟ یعنی «سبحان‏‎ ‎‏الله » «الحمد لله » باشد، یا «لا اله الاّ الله » «الحمد لله » بشود؟ این ورد واحد شدن اوراد‏‎ ‎‏چیست؟ البته آن است که حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ هم فرمود: ‏‏«و لم اُشرک بالله طرفة عین»‏‎[9]‎‎ ‎‏این کاری بس بزرگ است. این حرف، خیلی خیلی بلند است، از این بالاتر اعجازی در‏‎ ‎‏عالم نیست که ایشان در دنیا باشد و لم یشرک بالله طرفة عین ابداً، ما هرچه در خودمان‏‎ ‎‏نظر کنیم و بخواهیم با جدّ و جهد تمام، یک ساعتی این طور باشیم، ممکن نیست؛ در‏‎ ‎‏شرک غوطه ور هستیم، خود نمی دانیم چه شرکی است و خود نمی دانیم چه اوراد و‏‎ ‎‏اذکار مختلف و متعددی داریم؛ ورد بچه، ذکر عیال، ورد خانه، ورد ریاسات، ورد‏‎ ‎‏خودخواهی، ذکر مال و ذکر جاه، و اگر خیلی ترقی کنیم ورد بهشت و ورد سیب، ورد‏‎ ‎‏حریر و طلا و حوری و یا ورد دوری از نار، این همه وردها داریم.‏

‏ولی آن کسانی که ورد واحد دارند، اگر در دنیا اقامت داشتند به غیر از پرستش او‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 230

‏نمی خواستند، و اگر مال دنیا داشتند جز برای نثار در راه دوست نمی خواستند، و اگر‏‎ ‎‏اولادی می خواستند و به اولاد نظری داشتند به غیر از اینکه دوست را عبادت کنند چیز‏‎ ‎‏دیگری توقع نداشتند و به غیر از اینکه می خواستند کلمۀ لا اله الاّ الله را بالا برند توقعی‏‎ ‎‏نداشتند، پس این چنین اشخاصی که از اول لیلۀ طبیعت تا طلوع مطلع فجر، همۀ‏‎ ‎‏صفحۀ دل را به طرف آن نور واحد داشته اند و جز او و توحید ذاتی و فعلی و صفاتی او‏‎ ‎‏نمی دانند و قلب آنها کاملاً به صبغۀ توحید منصبغ است و در این سیر طبیعی هیچ نقطۀ‏‎ ‎‏سودایی ظهور و بروز ننموده و از اول هم نبوده است، اینها کسانی هستند که در ضمن‏‎ ‎‏سیر طبیعی، با آن عالم وحدت متحد شدند و همۀ صفحۀ قلب، آثار آن بوده و کاملاً‏‎ ‎‏انس و آشنایی با آن دارند؛ چنانکه حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ فرمود: «من به راه آسمانها بهتر از‏‎ ‎‏راه زمین آشنایی دارم».‏‎[10]‎

‏در مقابل اینها دسته ای از روز اول، صفحۀ دل را به طرف طبیعت داشته و سر و‏‎ ‎‏کارشان همه با اینجاست و پشت قلب را به طرف بالا نموده و نقطۀ سودا کاملاً صفحۀ‏‎ ‎‏دل را مظلم نموده است، پیوسته در فکر تعدّی و آرزوی عدوان و جمع منال دنیا و‏‎ ‎‏تأمین شهوت و فرج بوده، و به کلی درِ قلب خود را به طرف بالا بسته اند و هیچ آشنایی‏‎ ‎‏و انسی با آن ندارند، انبانی است که اخلاقیات فاسده و حب جاه طلبی و ریاست طلبی‏‎ ‎‏و خودبینی و شهوت رانی و غضب و بخل در آن جمع شده و عمری به کسب و‏‎ ‎‏جمع آوری اینها اشتغال داشته و قلبش از اینها پر است، و اتحاد ذاتی با حب طبیعت‏‎ ‎‏پیدا نموده، و قلبش از حب اباطیل و شیطنتها و ایذاها پر است.‏

‏البته وقتی که اینها جمع شد، چون به غیر طبیعت انس و آشنایی ندارد و ذات، یک‏‎ ‎‏پارچه طبیعت است، لذا اگر خواب هم ببیند از اینها می بیند و چون اتحاد ذاتی با آنها‏‎ ‎‏پیدا نموده است وقتی که از دار طبیعت بیرون می رود، ذاتش متحد با این ملکات و‏‎ ‎‏انبانی پر از این اوصاف است؛ ‏‏«‏فَبِمَا کَسَبَتْ أیْدِیکُمْ‏»‏‏.‏‎[11]‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 231

‏پس این دو دسته از روز اول وجودشان قدم به قدم و پی در پی که امکان توقف در‏‎ ‎‏آن نیست ـ چون حرکت جوهریه این حرکت و سفر قهری را مدلّل و مبرهن نموده ـ به‏‎ ‎‏طرف منزلی دیگر بیرون از این دار طبیعت می روند؛ چه آن اشرف موجودی که در‏‎ ‎‏مکّه متولد شد و چه آن شقیی که در همان شهر متولد گردید، هر دو به طرف خروج از‏‎ ‎‏طبیعت می رفتند و ابداً تفاوتی در این معنی نداشتند. آن شقی که سهل است، اگر یک‏‎ ‎‏سوسماری هم در کوههای مکه به دنیا آمده آن هم از روز ولادتش در جوهرۀ خود‏‎ ‎‏مسافر است و از طبیعت قدم به قدم خارج می شود، ولی در این سیر قهری، صفحۀ‏‎ ‎‏نازنین قلب یکی به تمام معنی به طرف بالا و عالم ماورای طبیعت باز بوده و متوجه‏‎ ‎‏قامت راست «الف» آن دوست بی مثال بوده، و جز قامت او، در قلبش چیز دیگری‏‎ ‎‏نبوده است، و در هر نظری و در هر نفسی در آرزوی این قامت بوده است و ورد‏‎ ‎‏زبانش، قامت دوست بوده است و جز خاطر دوست خاطر دیگری را نخواسته است،‏‎ ‎‏و آنچه را از دوست به او رسیده نیکو دانسته است؛ اگر دندان مبارکش را می شکنند‏‎ ‎‏می گوید نیکوست؛ چون رضای اوست و اگر پیشانی مبارکش را بشکنند می گوید‏‎ ‎‏نیکوست؛ چون به راه دوست «ضرب الحبیب زبیب» و پیوسته می گوید: ‏‏«فهبنی‏‎ ‎‏صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک».‏‎[12]‎

‏او از این دار طبیعت با چه ملکات و نوری می رود و متحد با چه حبی قدم از این‏‎ ‎‏افق برمی دارد! آن طرف هم که رفت مگر اعتنایی به بهشت دارد و گلابی و سیب‏‎ ‎‏می خواهد؟ اینجا که ورد او اینها نبوده، گرچه آنها را هم به او می دهند و او می خورد و‏‎ ‎‏قصرش با قصر فلانی در یک جا می باشد، و این هم گمان می کند که با پیغمبر هم جوار‏‎ ‎‏است. بلی تقصیری ندارد چون می بیند که در آن قصر حضرتش می نشیند و قصر این‏‎ ‎‏هم کنار قصر اوست، ولی نمی داند که جبرئیل هم نتوانست هم جوار او باشد؛‏‎[13]‎‏ و او را‏‎ ‎‏مقامی است که هم جواری، غیر آن محبوب ندارد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 232

‏این وضع و کیفیت خروج پیامبر  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ که با فلان شقی در یک وطن بودند و در‏‎ ‎‏اصلِ خروج از عالم طبیعت با هم شرکت داشتند، ولی صفحۀ قلب آن حضرت به‏‎ ‎‏طرف بالا باز بود و آن دیگری که به سیر قهری به طرف بالا و افق ماورای طبیعت‏‎ ‎‏حرکت می کرد ولی در آینۀ قلب او که به طرف پایین بود اثرات طبیعت نمایان بود و‏‎ ‎‏هیچ نوری از عالم غیب به این قلب منکوس و وارونه نمی رسید؛ در این قلب هرچه‏‎ ‎‏خطور می کرد، شیطنت بود و از آن روز اول هم در این فکر بود، و ظلم فوق العاده ای‏‎ ‎‏نمود که تمام مسلمین را به خاک ذلت و گمراهی و ضعف نشانید و باعث اختلافات‏‎ ‎‏عظیمی گردید.‏

‏البته چنین کسی که هیچ از احقاق حق الهی و میزان بازخواست او اثری در قلبش‏‎ ‎‏راه نیافته بود چنین کرد و خسران و ضلالت اولین از امت و آخرین از امت را به عهده‏‎ ‎‏گرفت؛ زیرا راه اسلام را معوج نموده و نگذاشت که صاحب حق، اخلاق اسلامی و‏‎ ‎‏طرز حکومت داری را به مردم یاد دهد و جماعت را به اخلاق و روش اسلامی تربیت‏‎ ‎‏کند و احکام اسلامی را نشر فرماید.‏

‏و چنین نیست که احکام اسلام همه اش به دست ما رسیده باشد، چون نگذاشتند و‏‎ ‎‏صادقین  ‏‏علیهماالسلام‏‏ چند سالی ـ آن هم نه به نحوی که کاملاً آزاد باشند بلکه یک مختصر‏‎ ‎‏فرجه ای شد ـ مسائل و احکامی را بیان داشتند، ولی اکثریت مردم به ضلالت افتادند و‏‎ ‎‏کافّۀ مردم از راه حق بیرون رفتند، و هنوز هم میلیونها جمعیت دست به سینه در مقابل‏‎ ‎‏قبر فلان و فلان بیشتر از آن اخلاصی که به علی ‏‏علیه السلام‏‏ دارند اظهار اخلاص می کنند.‏

‏و بالجمله: حقایق احکام اسلامی تماماً به دست ما نرسیده و لذا حضرت‏‎ ‎‏حجت ‏‏علیه السلام‏‏ احکامی غیر از اینها که ما با این اجتهادات ناقصه درست کرده ایم و غیر این‏‎ ‎‏اصلهایی که ما جاری می کنیم، و غیر این چیزهایی که با ظنون مجتهدین درست‏‎ ‎‏می شود می آورد ‏‏«یأتی بکتاب جدید»؛‏‎[14]‎‏ چون طبق روش فقها سخن نمی گوید.‏

‏و آن کس که این خسران را فراهم نمود و از دنیا رفت و سیر طبیعی خود را کرد،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 233

‏مگر غیر این خواهد بود که آنچه از این شیطنتها جمع کرد و با ذاتش متحد شد و تار و‏‎ ‎‏پودش با حب ریاست باطله و قهر و غضب و بخل متحد شد، اینها از باطن ذات او،‏‎ ‎‏جهنمی را تشکیل می دهند؛ خصوصاً اگر قائل به تجسم اعمال باشیم و بگوییم که این‏‎ ‎‏اعمال صورت عینیه به خود می گیرند، مثلاً  کسی که اینجا نشسته و غیبتی نمود عقربی‏‎ ‎‏صورت عینیه به خود می گیرد و الآن هم موجود است؛ منتها اشتغال به طبیعت مانع از‏‎ ‎‏دیدن آن است، و این عقرب علاقه به این شخص دارد؛ چون از او متولد شده و از‏‎ ‎‏بچه هایی است که دورش را گرفته اند، و آن جهنم ‏‏«‏لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ‏»‏‎[15]‎‏ الآن محیط‏‎ ‎‏است نه «سیحیط» وقتی که از این عالم رفت، صور اعمال تهیه شده، گردش را‏‎ ‎‏می گیرند و یک خانواده تشکیل می دهند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 234

  • )) اسفار، ج 9، ص 37.
  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 3، ص 475 ـ 487 و ج 8، ص 226 ـ 230.
  • )) عیون اخبار الرضا  علیه السلام، ج 2، ص 171.
  • )) اسفار، ج 9، ص 37.
  • )) قدر (97): 5.
  • )) دیوان حافظ، ص 355.
  • )) مصباح المتهجد، ص 780، مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
  • )) خصال، ج 2، ص 572، حدیث 1.
  • )) نهج البلاغه، ص 280، خطبۀ 189.
  • )) شوری (42): 30.
  • )) مصباح المتهجد، ص 778؛ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
  • )) رجوع کنید به: بحار الانوار، ج 18، ص 382، حدیث 86.
  • )) غیبت نعمانی، ص 220 ـ 221.
  • )) توبه (9): 49.