جواب آخوند از استدلال اهل تناسخ
جواب مرحوم آخوند از شبهه این است که ما به اینکه همۀ نفوس، مجرد عقلانی خواهند شد و به آن درجه و سعادت خواهند رسید قائل نیستیم؛ چون قلیلی از انبیا و اولیا و مؤمنین خلّص و مخلص به آن درجه از سعادت خواهند رسید، و اینها در نهایت اقلیتند، و البته در این گروه گفتۀ شما حق است و اینها عذاب و عقابی ندارند و در روح و ریحان قرار دارند و عذاب آنها ممکن نیست، و به نعم الهی متنعّم بوده و قوۀ تخیلیه هم ندارند، ولی این منافات ندارد که بگوییم برای آنها بدنی است بدون اینکه قوۀ متخیله داشته باشند و چه بسا آنها طالب مأکولات و حوری و بهشت نباشند، بلکه به اموری فوق این مأکولات و حوری و بهشت متنعّم باشند و از آن امور لذت ببرند.
و اما نوع مردم دو گروهند: گروهی از سعداء و گروه دیگر اهل معاصی هستند و این دو گروه به تجرد عقلانی محض نخواهند رسید، بلکه تجردشان برزخی است و ابدان برزخی دارند. بلی قوۀ خیال مجرد است لیکن نه به تجرد تام، بلکه تجردش تجرد برزخی است، و هیچ مانعی از تجرد برزخی قوۀ متخیله نداریم.
تعذب و گرفتاری آنان از ادراکات است، چنانکه گرفتاری فعلی ما هم از ادراکات است و اگر ادراک نباشد، عذابی نخواهد بود، پس هرچه ادراک، قوّت داشته باشد، درک آلام هم شدیدتر می باشد، و چون درّاکیت نفس در برزخ و بعد از موت زیادتر است، باطنِ ذات بروز نموده و طبق ملکاتی که در دار دنیا کسب کرده صوری را انشا می کند. بلی گرچه بازار تجارت در آنجا برچیده شده است، ولی کالا و متاع را از این دنیا می برد و ملکاتی را که کسب نموده با ذاتش متحد است و ممکن است شخصیتش
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 225 مجسمه ای از غضب باشد؛ چون در اینجا شخص غضوبی بوده، و این صفت، ملکه و متحد با ذاتش شده و در آنجا باطن ذاتش ظهور پیدا می کند و نفس طبق ملکه ای که از این عالم پیدا کرده، صوری را انشا می کند که آن صور ـ مثل تازیانه، آتش، حیوان گزنده و غیره ـ مناسب با غضب است.
و بالجمله: چون غضب متحد با ذات شده، خود ذات حقیقة الغضب است و هرچه نفس انشا می کند مطابق با خود ذات است، نه اینکه منشآت نفس فقط صور ذهنیه باشند، بلکه منشآت نفس صور عینیه هستند و وجود عینی دارند؛ زیرا نفس به کمال رسیده و هرچه انشا می کند خارجیت دارد؛ گرچه نفس در این دنیا به خاطر ضعفش، فقط صور ذهنیه ایجاد می کند.
شاهد بر این مطلب نفوس قویه و نفوس وَلَویه است که اعیان خارجیه ایجاد می کنند و در اخبار از این گونه اتفاقات ممّا لا یحصی هست، چنانکه امام رضا علیه السلام به قوّت نفس وَلَوی خود، دو شیر را انشا فرموده و حکم به افتراس آن ملعون نمود.
و این عمل دو راه دارد: یا حضرت به واسطۀ قوّت نفس، دو وجود عینی را انشا نموده است، و یا آن دو صورت شیری که در پرده بودند ـ چون ماده داشتند ـ با تصرف نفس شریف حضرت در مادۀ آنها، به طور سریع و با نهایت رغبت حرکت کردند و راه دوری را که تا رسیدن به صورت مفترس بر اثر ترقیات بطی ء و کُند داشتند با تصرف نفس حضرت، آن قابلیت با سرعت به فعلیت رسید و قابل افاضۀ صورت شیر شدند.
و علی ایّ حال در آخرت علاوه بر آتشهای جهنم، خود نفس هم آتش و عذاب انشا می کند.
ان قلت: چطور معلول بر علت تسلط پیدا می کند.
قلت: ما نمی گوییم که معلول، ذات الغضب را می دَرد و یا آن را می سوزاند، بلکه مرتبه ای از مراتب نفس را که بدن باشد، می درد و یا می سوزاند و این هیچ مانعی ندارد که مرتبه ای از مراتب، مرتبۀ دیگر را بسوزاند، چنانکه در همین عالم چه بسا غضب،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 226 رطوبت دموی و رگها را خشک می کند و از بین می برد؛ مثل از بین بردن نار خارجی رطوبت خارجی را، و زیاد اتفاق می افتد که آدم غضوب این طور می سوزد و یا غضب پردۀ قلبش را پاره می کند، البته آدم غضوب خود می داند که غضب یک آتش باطنی است و اصلاً این خُلق، صاحب خلق را هم به تنگ می آورد و اوقاتش را تلخ و او را معذّب می نماید.
بالجمله: اینجا که می بینی گاهی شخص غضوب ساکت است، می گوید، می شنود، می خندد به جهت کثرت اسباب اشتغال است، ولی آنجا به تمام معنی غضوب است و هیچ اشتغالی نیست تا یک ساعت غضوب و یک ساعت آرام باشد.
آنها گفته اند: اگر تناسخ نباشد عذاب ممکن نیست و سعید و شقی هر دو به یکسان در روح و ریحان می باشند؛ زیرا وقتی که بنا شد نفوس به ابدان متعلق نبوده و مجرد باشند و آن گونه که قضایای جهنم است باید آنها به نحو جزئی باشند نه به نحو کلی، و به طور جزئی هم تعذیب بر مجرد نخواهد بود نه عذابِ از نار و مار و نه از سوط و اسباب سوط.
و همچنین تعذیب از حیث عقاید باطله و جهل مرکبها و یا اخلاق دیگر نخواهد بود؛ زیرا جهل و اخلاق سوء، از کجی و سوء ماده است، و آنجا ماده نیست.
و بر فرض اینکه مجرد باشند چیزی بین آنها و مبادی فوق حائل نبوده و مجرد، محجوبیتی ندارد و هرچه ببیند صدق است و هرچه به او افاضه شود بدون اعوجاج است؛ چون ماده ندارد. و بالاخره همۀ مشاهِد، موجودات و مبادی غیبیه خواهند بود و اینها روح و ریحان است، و دیگر نباید سراغی از جهنم و عذاب باشد، و چون قوۀ متخیله که مرکزش دماغ انسانی است از بین رفته و در بدن دیگر هم که وارد نمی شود، پس عذاب جزئی غیر معقول است.
و علاوه: اصلاً محال است به غیر آن نحوی که ما می گوییم قائل باشید؛ چون شما قائلید که نفوس غیر متناهی است، پس آنجا لابد اجسام و ابدان غیر متناهی لازم دارند، پس نفوس غیر متناهی با ابدان غیر متناهی در وجود، اجتماع پیدا می کنند و این محال
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 227 است؛ لذا باید طبق گفتۀ ما قائل شوید که خدا نفوسی را برای این ابدان موجودۀ در دنیا خلق فرموده که آنها را اداره می کنند، منتها این دسته ابدان که می روند و خاک می شوند، به تدریج دستۀ دیگر می آیند و این نفوس هم همیشه از این دسته ابدان به آن دسته در گردشند، و به این نحو کار عالم اداره می شود.
آخوند جواب می دهد: اینکه می گویید: نفوس، مجرد می شوند، به چه اندازه تجرد در اینها قائلید؟ و ما که می گوییم مجرد می شوند چه اندازه می گوییم؟ و همۀ اشتباه از اینجا تولید شده که ما نمی گوییم همۀ نفوس به حد تجرد عقلانی می رسند، بلکه آن را برای یک دسته ای از کمّلین انبیا و اولیا گفته ایم و الاّ نفوس ضعیفۀ فسّاق و فجّار، به آن درجه از تجرد عقلانی نمی رسند، بلکه نفوس اینها از این عالم که خارج می شود یک پارچه طبیعت و یک پارچه دنیاست، و به طوری توغّل در طبیعت نموده اند که هیچ اثری از ماورای طبیعت در آنها نیست و هیچ آشنایی با آن ندارند و تمام اُنس و حبّشان به این دنیاست، و اگر حقیقت ذاتشان را تار به تار و پود به پود و مو به مو بگردیم غیر از اثرات و علائم دار طبیعت چیزی نمی بینیم تا نفوسشان بعد از فوت، مشاهِد جمال مبادی عالیه باشند و برای اینها روح و ریحان شود، اینها بعد از آنکه از دنیا رفتند باطن ذاتشان و قلوبشان انبان بزرگی است که در این مدت، از کدورت و اخلاق ذمیمه و اوصاف درندگی و سبعیت و شهوت بطن و فرج پر شده است.
والحاصل: چنانکه بعدها خواهیم گفت اساس معاد و جنت و جهنم بر این مطالبی است که می گوییم، و شکی نیست که انسان در اول تولد، قلبش مثل آینۀ دو رویه است که یک صفحه اش به طرف عالم غیب و صفحۀ دیگرش به طرف عالم حس و شهادت باز می شود، و بستگی دارد که انسان کدامش را ببندد و کدامش را کاملاً باز کند.
و شکی نیست در اینکه همۀ موجودات عالم طبیعت از آن روز اول که به دنیا می آیند ـ خواه سعید باشند و خواه شقی، خواه انسان باشند و خواه حیوان ـ به طرف
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 228 موت حرکت می کنند و لایزال در تحرک هستند و خروج از طبیعت، در جوهرۀ ذات اینهاست و آن ذرۀ به خاک غلطیده و یا آن شاه و سلطان به تخت نشسته، در این امر تفاوتی ندارند، و این حرکت از طبیعت به ماورای طبیعت است، و در این امر انبیای عظام و اولیای کرام با اشقی الاشقیا فرق ندارند، و همه رو به عالم دیگرند و پشت به این عالم نموده اند؛ گرچه در این حرکت ذاتیه از این حیث که یکی ماده اش طوری است که استعداد قبول صور تا صد سال را دارد، ممکن است فرق داشته باشند.
البته هر ماده ای لایق باشد، لاینقطع از مبادی به او فیض می رسد و ماده هم مستعد قبول است و تا تمام شدن استعداد، قبول می کند، و چه بسا ممکن است پیامبری یا ولی ای باشد بیست سال عمر کند و شقی ای صد سال عمر کند، و یا نبی ای هزار و پانصد سال عمر کند و شقی ای سی سال عمر کند. در این قسمت کار نداریم که عمرها مختلف است؛ ولی در اصل اینکه همه، جوهرۀ طبیعت را سیر می کنند شکی نیست.
در این سیر، یکی از اولِ لیلۀ مظلم عالم طبیعت تا آن مطلع فجر «سَلاَمٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ» با کمال سلامتی آمده و تمام صفحۀ قلب را در این مدتِ سیر، به طرف عالم ورای طبیعت داشته و در این آینه هر چه افتاده شعاع عالم غیبی بوده است و جز اشعۀ آن آفتاب حقیقی چیزی بر آن نتابیده و جز او چیزی نخواسته است؛ عاشق آن نور است و به غیر او توجهی ندارد و نمی خواهد بر صفحۀ دل، جز نور او چیزی بتابد؛ از هیچ حبی جز حب آن معشوق خبری ندارد و هیچ وردی جز ورد واحد ندارد؛ چنان دل داده است که بی دل شده و دلش بین یدی الرحمان است و تسلیم اوست، هیچ تصرفی در آن، جز تصرف او واقع نمی شود، و هیچ چیزی جز او به قلبش خطور نمی کند، و هیچ شعاع حبی و طلب رضایی جز حب لقای او و جز طلب رضای او نمی افتد چنانکه شاعر این کمّلین هم می گوید:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 229
«الف» میان حروف وحدتش زیادتر است؛ زیرا غیر از یک چیز مستقیم نیست به خلاف حروف دیگر مثلاً «ب» که کج و معوج و مختلف الاجزاء است. اگر شاعر راست گفته باشد در دل او به غیر از یک آرزو و حب یک جمال و رضای یک محبوب، حبی دیگر نیست، و جز یک آستانه و جز یک نور، چشمش چیزی نمی بیند و در آینۀ قلبش چیزی نیست و قدمش به جایی نمی رود و دستش به غیر او دراز نمی شود، ولو او هم راست نگفته باشد، انبیا و مرسلین در این ادّعا راستگو هستند؛ در لوح فطرت آنها در حقیقت استاد ازل غیر از الف قامت دوست نقشی نکشیده و آنها بر اساس این فطرت چیز دیگری نمی دانند؛ چه کنند استاد ازل جز این، حرف دیگری به آنها یاد نداده است، آنها غیر از قامت دوست چیزی بلد نبوده و جز «الف» چیزی نمی گویند، لذا در آن دعا فرموده: «حتّی تکون أعمالی و أورادی کلّها ورداً واحداً».
معنای اینکه همۀ اوراد و اذکار ورد واحد و ذکر واحد باشد چیست؟ یعنی «سبحان الله » «الحمد لله » باشد، یا «لا اله الاّ الله » «الحمد لله » بشود؟ این ورد واحد شدن اوراد چیست؟ البته آن است که حضرت امیر علیه السلام هم فرمود: «و لم اُشرک بالله طرفة عین» این کاری بس بزرگ است. این حرف، خیلی خیلی بلند است، از این بالاتر اعجازی در عالم نیست که ایشان در دنیا باشد و لم یشرک بالله طرفة عین ابداً، ما هرچه در خودمان نظر کنیم و بخواهیم با جدّ و جهد تمام، یک ساعتی این طور باشیم، ممکن نیست؛ در شرک غوطه ور هستیم، خود نمی دانیم چه شرکی است و خود نمی دانیم چه اوراد و اذکار مختلف و متعددی داریم؛ ورد بچه، ذکر عیال، ورد خانه، ورد ریاسات، ورد خودخواهی، ذکر مال و ذکر جاه، و اگر خیلی ترقی کنیم ورد بهشت و ورد سیب، ورد حریر و طلا و حوری و یا ورد دوری از نار، این همه وردها داریم.
ولی آن کسانی که ورد واحد دارند، اگر در دنیا اقامت داشتند به غیر از پرستش او
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 230 نمی خواستند، و اگر مال دنیا داشتند جز برای نثار در راه دوست نمی خواستند، و اگر اولادی می خواستند و به اولاد نظری داشتند به غیر از اینکه دوست را عبادت کنند چیز دیگری توقع نداشتند و به غیر از اینکه می خواستند کلمۀ لا اله الاّ الله را بالا برند توقعی نداشتند، پس این چنین اشخاصی که از اول لیلۀ طبیعت تا طلوع مطلع فجر، همۀ صفحۀ دل را به طرف آن نور واحد داشته اند و جز او و توحید ذاتی و فعلی و صفاتی او نمی دانند و قلب آنها کاملاً به صبغۀ توحید منصبغ است و در این سیر طبیعی هیچ نقطۀ سودایی ظهور و بروز ننموده و از اول هم نبوده است، اینها کسانی هستند که در ضمن سیر طبیعی، با آن عالم وحدت متحد شدند و همۀ صفحۀ قلب، آثار آن بوده و کاملاً انس و آشنایی با آن دارند؛ چنانکه حضرت امیر علیه السلام فرمود: «من به راه آسمانها بهتر از راه زمین آشنایی دارم».
در مقابل اینها دسته ای از روز اول، صفحۀ دل را به طرف طبیعت داشته و سر و کارشان همه با اینجاست و پشت قلب را به طرف بالا نموده و نقطۀ سودا کاملاً صفحۀ دل را مظلم نموده است، پیوسته در فکر تعدّی و آرزوی عدوان و جمع منال دنیا و تأمین شهوت و فرج بوده، و به کلی درِ قلب خود را به طرف بالا بسته اند و هیچ آشنایی و انسی با آن ندارند، انبانی است که اخلاقیات فاسده و حب جاه طلبی و ریاست طلبی و خودبینی و شهوت رانی و غضب و بخل در آن جمع شده و عمری به کسب و جمع آوری اینها اشتغال داشته و قلبش از اینها پر است، و اتحاد ذاتی با حب طبیعت پیدا نموده، و قلبش از حب اباطیل و شیطنتها و ایذاها پر است.
البته وقتی که اینها جمع شد، چون به غیر طبیعت انس و آشنایی ندارد و ذات، یک پارچه طبیعت است، لذا اگر خواب هم ببیند از اینها می بیند و چون اتحاد ذاتی با آنها پیدا نموده است وقتی که از دار طبیعت بیرون می رود، ذاتش متحد با این ملکات و انبانی پر از این اوصاف است؛ «فَبِمَا کَسَبَتْ أیْدِیکُمْ».
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 231 پس این دو دسته از روز اول وجودشان قدم به قدم و پی در پی که امکان توقف در آن نیست ـ چون حرکت جوهریه این حرکت و سفر قهری را مدلّل و مبرهن نموده ـ به طرف منزلی دیگر بیرون از این دار طبیعت می روند؛ چه آن اشرف موجودی که در مکّه متولد شد و چه آن شقیی که در همان شهر متولد گردید، هر دو به طرف خروج از طبیعت می رفتند و ابداً تفاوتی در این معنی نداشتند. آن شقی که سهل است، اگر یک سوسماری هم در کوههای مکه به دنیا آمده آن هم از روز ولادتش در جوهرۀ خود مسافر است و از طبیعت قدم به قدم خارج می شود، ولی در این سیر قهری، صفحۀ نازنین قلب یکی به تمام معنی به طرف بالا و عالم ماورای طبیعت باز بوده و متوجه قامت راست «الف» آن دوست بی مثال بوده، و جز قامت او، در قلبش چیز دیگری نبوده است، و در هر نظری و در هر نفسی در آرزوی این قامت بوده است و ورد زبانش، قامت دوست بوده است و جز خاطر دوست خاطر دیگری را نخواسته است، و آنچه را از دوست به او رسیده نیکو دانسته است؛ اگر دندان مبارکش را می شکنند می گوید نیکوست؛ چون رضای اوست و اگر پیشانی مبارکش را بشکنند می گوید نیکوست؛ چون به راه دوست «ضرب الحبیب زبیب» و پیوسته می گوید: «فهبنی صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک».
او از این دار طبیعت با چه ملکات و نوری می رود و متحد با چه حبی قدم از این افق برمی دارد! آن طرف هم که رفت مگر اعتنایی به بهشت دارد و گلابی و سیب می خواهد؟ اینجا که ورد او اینها نبوده، گرچه آنها را هم به او می دهند و او می خورد و قصرش با قصر فلانی در یک جا می باشد، و این هم گمان می کند که با پیغمبر هم جوار است. بلی تقصیری ندارد چون می بیند که در آن قصر حضرتش می نشیند و قصر این هم کنار قصر اوست، ولی نمی داند که جبرئیل هم نتوانست هم جوار او باشد؛ و او را مقامی است که هم جواری، غیر آن محبوب ندارد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 232 این وضع و کیفیت خروج پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که با فلان شقی در یک وطن بودند و در اصلِ خروج از عالم طبیعت با هم شرکت داشتند، ولی صفحۀ قلب آن حضرت به طرف بالا باز بود و آن دیگری که به سیر قهری به طرف بالا و افق ماورای طبیعت حرکت می کرد ولی در آینۀ قلب او که به طرف پایین بود اثرات طبیعت نمایان بود و هیچ نوری از عالم غیب به این قلب منکوس و وارونه نمی رسید؛ در این قلب هرچه خطور می کرد، شیطنت بود و از آن روز اول هم در این فکر بود، و ظلم فوق العاده ای نمود که تمام مسلمین را به خاک ذلت و گمراهی و ضعف نشانید و باعث اختلافات عظیمی گردید.
البته چنین کسی که هیچ از احقاق حق الهی و میزان بازخواست او اثری در قلبش راه نیافته بود چنین کرد و خسران و ضلالت اولین از امت و آخرین از امت را به عهده گرفت؛ زیرا راه اسلام را معوج نموده و نگذاشت که صاحب حق، اخلاق اسلامی و طرز حکومت داری را به مردم یاد دهد و جماعت را به اخلاق و روش اسلامی تربیت کند و احکام اسلامی را نشر فرماید.
و چنین نیست که احکام اسلام همه اش به دست ما رسیده باشد، چون نگذاشتند و صادقین علیهماالسلام چند سالی ـ آن هم نه به نحوی که کاملاً آزاد باشند بلکه یک مختصر فرجه ای شد ـ مسائل و احکامی را بیان داشتند، ولی اکثریت مردم به ضلالت افتادند و کافّۀ مردم از راه حق بیرون رفتند، و هنوز هم میلیونها جمعیت دست به سینه در مقابل قبر فلان و فلان بیشتر از آن اخلاصی که به علی علیه السلام دارند اظهار اخلاص می کنند.
و بالجمله: حقایق احکام اسلامی تماماً به دست ما نرسیده و لذا حضرت حجت علیه السلام احکامی غیر از اینها که ما با این اجتهادات ناقصه درست کرده ایم و غیر این اصلهایی که ما جاری می کنیم، و غیر این چیزهایی که با ظنون مجتهدین درست می شود می آورد «یأتی بکتاب جدید»؛ چون طبق روش فقها سخن نمی گوید.
و آن کس که این خسران را فراهم نمود و از دنیا رفت و سیر طبیعی خود را کرد،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 233 مگر غیر این خواهد بود که آنچه از این شیطنتها جمع کرد و با ذاتش متحد شد و تار و پودش با حب ریاست باطله و قهر و غضب و بخل متحد شد، اینها از باطن ذات او، جهنمی را تشکیل می دهند؛ خصوصاً اگر قائل به تجسم اعمال باشیم و بگوییم که این اعمال صورت عینیه به خود می گیرند، مثلاً کسی که اینجا نشسته و غیبتی نمود عقربی صورت عینیه به خود می گیرد و الآن هم موجود است؛ منتها اشتغال به طبیعت مانع از دیدن آن است، و این عقرب علاقه به این شخص دارد؛ چون از او متولد شده و از بچه هایی است که دورش را گرفته اند، و آن جهنم «لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ» الآن محیط است نه «سیحیط» وقتی که از این عالم رفت، صور اعمال تهیه شده، گردش را می گیرند و یک خانواده تشکیل می دهند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 234