اشکالات وارده بر منکرین حرکت در جواهر
البته فضاحت این قول عیان تر از آن است که بیان کنیم؛ گرچه معظم از حکما و مثل شیخ الرئیس هم به این معنی از باب لاعلاجی قائل شده اند، چون از یک طرف اصل مسلّم گرفته اند که حرکت در جوهر شی ء واقع نمی شود، و از طرفی دیده اند که اعراض آنها در حرکتند؛ لذا گفته اند: اعراض، وجودات و تشخصات دارند و در حرکتند و وجود معروض و اصل جوهر ثابت و مستقر است.
ولی ما گفتیم: این معنی غیر ممکن است و لازمۀ این حرف این است که انسان عبارت باشد از انبان ملا قطب که در آن خیلی چیزها هست؛ مثل آن است که به سر انسانی عمامه گذاشته؛ قبا به تنش و عبا به دوشش انداخته اند و با کفش و جوراب باشد که وجودات مختلف ـ عبا و عمامه و کفش و جوراب و اصل جوهر انسانی که متلبس به اینهاست ـ از هم منحاز و جدا هستند و مَثل اعراض بعینه همین کفش و جوراب و عمامه و عبا می باشد که اصل جوهر ثابت است و طول و عمق و عرض را ـ که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 380 وجودش مثل وجود عباست ـ آورده و به سرش انداخته باشیم و همین طور اعراض دیگر را آورده و کنار این اصل جوهر گذاشته باشیم.
اگر این طور باشد قضیۀ انسان چیزی شبیه این می شود که چند شی ء ـ مثلاً مقداری گوشت، پوست، استخوان و لون و رنگ ـ را جمع کنند و مجموع آن را انسان بگویند؛ چنانکه کتاب، قلم، کاغذ، فرش و پارچه را در یک بقچه جمع کنند و بگویند برای این، ماهیتی اعتبار کرده ایم، البته در چنین موقعی به هیچ وجه حمل درست نمی شود؛ زیرا در حمل، اتحاد حقیقی لازم است.
و نمی توان گفت که وجود عرض در معروض حلول کرده است؛ چون معنای حلول، غیر معنای اتحاد است و در حمل، اتحاد شرط است؛ لذا ما گفتیم: یک وجود و تشخص صاحب مراتب و یک هویت صاحب مراتب است که از هر مرتبه و حیثیتی، مفهومی انتزاع می شود؛ مثلاً مرتبۀ شهادت و جسمش که طول و عرض و عمق دارد، همان هویت است و عرضی است که ماهیت دارد و تحت مقولۀ کمّ است، ولی طوری نیست که وجود منحاز و تشخصی جداگانه داشته باشد غیر آن تشخصی که این از مراتب اوست، بلکه تشخص و وجود، یک تشخص و وجود است؛ این وجود عرض عین همان وجود معروض است، منتها نه در تمام مراتب بلکه در این مرتبه، و هکذا چیزهای دیگر.
در نتیجه با اینکه می گوییم که ماهیات و مفاهیمی از این هویت واحدۀ شخصیۀ انسانی منتزع می شوند، ولی این چنین نیست که در بین، بیش از یک وجود و تشخص باشد.
و بالجمله: انسان که به عالم طبیعت نگاه می کند، می بیند که در عالم طبیعت، جواهر و اعراض و اشیائی از مقولۀ کمّ، کیف، وضع و جده و اضافه و غیره هست و بالجمله: علمها و قدرتها و نورها و رنگها و این کثراتی که از حد احصا خارج است و لا تعدّ و لاتحصی است، ممکن نیست بگوییم که حقیقت یکی از اینها عین حقیقت دیگری است. هذا کله در این نظر که نظر کثرت بود و نظر را سیر به این کثرات دادیم.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 381 و یک نظر دیگری هم داریم که در آن نظر می بینیم وجود، اصل و حقیقتی بسیط است و لا ثانی له است و ما به واسطۀ برهان ـ اگر اهل برهان باشیم ـ و به واسطۀ کشف ـ اگر اهل کشف باشیم ـ بیش از یک حقیقت و اصل، اثبات ننموده ایم و ممکن نیست که ثانی برای آن اصل باشد؛ و در این نظر یک وجود متشخص و یک حقیقت شخصیۀ بسیطه و هویت واحده هست، ولی این هویت، دارای مراتب است که این کثرات به واسطۀ آن مراتب است و چون هر مرتبه اثر خاصی دارد که در مرتبۀ دیگر محال است آن اثر پیدا شود، پس همۀ این کثرات حقیقت دارند، و حقیقت انسان غیر از حقیقت بقر است؛ چنانکه بقر غیر انسان است، و زید غیر عمرو است؛ چنانکه عمرو غیر زید است، و عقل غیر خیال است و خیال غیر لمس است.
بالجمله: در عالم هستی یک حقیقت و یک هویت شخصیۀ صاحب مراتب است، چنانکه در انسان گفتیم که بیش از یک تشخص و وجود، وجود و تشخص دیگری نیست، گرچه نمی شود کثرات را منکر شد و گفت: خیال، عین عقل است و عقل، عین سمع است؛ زیرا بالبداهه این طور نیست؛ چون کار سمع، شنیدن صداهاست و از بصر در دار طبیعت برمی آید که یک خط شعاعی از او به طرف مبصرات خارج شود و این عمل هرگز از عهدۀ سمع برنمی آید، پس در حقیقت، کثرات هست، نه اینکه سمع، عین بصر باشد و این قوه، عین آن قوه باشد، خیر در عالم طبیعت این گونه نیست.
ولی از آن طرف هم این طور نیست که جسم تعلیمی انسان ـ عرض و طول و عمق معین ـ وجودی منحاز از جسم طبیعی و ممتد جوهری داشته باشد که وجود این، غیر وجود آن باشد، و همین طور وجود سایر اعراض، بلکه بیش از یک تشخص و وجود نداریم و این اعراض حیثیاتی از آن یک هویت و مراتبی از آن یک حقیقت هستند و آن حقیقت جوهریه که وجود واحد شخصی است، عرض عریض و مراتبی دارد، و اعراض به هیچ نحو وجودی منحاز از این هویت ندارند، بلکه عین همین هویتند، منتها از بعضی مراتب آن مفهومی انتزاع می شود که از مرتبۀ دیگر چنین مفهومی انتزاع نمی شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 382 پس، از این بیان معلوم شد و کاملاً به ثبوت رسید که حرکت در اعراض، عین حرکت در جوهر است؛ برای اینکه بیش از آن جوهر، وجودی نیست و آن اصل است که اینها از مراتب او هستند. پس حرکت در اینها، کاشف از حرکت در اوست؛ زیرا همۀ اینها تجلّیات او و از مراتب او هستند و وجودی منحاز از وجود او ندارند.
و بالجمله: چنانکه شرح دادیم نظر آخوند، انکار وجودات دیگر می باشد و اینکه بیش از یک شخصیت چیز دیگری نمی باشد و هرچه از کثرات می بینید، از مراتب آن شخصیت واحده است.
گمان نشود که این سخن آخوند، ناسخ تمام آنچه که در این کتاب است می باشد و همه را در اینجا منکر شده ـ از قبیل آنچه که در باب جواهر و اعراض و مجردات و باب علت و معلول و غیره طرح کرده ـ زیرا چنین نیست و همۀ ابواب در جای خود محفوظ است؛ یعنی کثرت هم هست، و در حقیقت، جواهر و اعراض و معروضات هستند، ولی تکثر در مراتب واقع است، و از آن طرف هم در این عالم بیش از یک وجود شخصی و هویت واحدۀ شخصیۀ بسیطۀ جزئیه، تشخص و وجود دیگری نیست و این وحدت، وحدت تشخصی است و آن کثرت، کثرت مراتبی است و بین این توحید و آن تکثر تنافی نیست.
پس در انسان ـ مثلاً ـ بیش از یک تشخص نیست، ولی این وجود واحد، مراتب زیادی دارد، لیکن مراتب نسبت به یکدیگر مثل ترکیب انضمامی نمی باشند، بلکه این مراتب، مانند مراتب فصل و جنس و مراتب صورت و ماده است؛ چنانکه در آنجا دو مفهوم ـ مفهوم حیوانیت و مفهوم ناطقیت ـ انتزاع می کنیم؛ با اینکه جنس، وجود متعینی غیر از وجود فصل ندارد، بلکه منشأ انتزاع هر دو، وجود واحد و هویت بسیطه است و ما جنس را انتزاع می کنیم، از جهت آن حیثیتی که آن بود و این شد و حال اینکه اکنون دیگر آن نیست، بلکه یک حقیقت است که تمام حقیقتش متقوّم به فصل است و بیش از یک وجود در بین نیست؛ با این حال، دو مفهوم و دو ماهیت منتزع می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 383