باب نهم شرح ملکات و منازل نفس انسانی
فصل چهارم کیفیت ارتقای مدرکات و مراتب تجرد
بیان فرق میان مجردات در قوس صعود و نزول
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

بیان فرق میان مجردات در قوس صعود و نزول

فرق میان مجردات در قوس صعود و نزول

‏گرچه اصل و خلاصة الجسمیه در عالم برزخ هم وجود دارد، لیکن آنچه که خارج‏‎ ‎‏از اصل جسمیت جسم و زاید بر اصل جسمیت جسم است ـ که همان ماده داشتن‏‎ ‎‏باشد ـ در عالم برزخ نخواهد بود، ولی لازمۀ نحوۀ وجود طبیعی، داشتن ماده است؛‏‎ ‎‏چون در عالم طبیعت که نشئۀ ناقص و آخرین مرتبه از عوالم ثلاثه است، امکان ندارد‏‎ ‎‏حقیقت جسمیت بدون زواید، از هستی برخوردار باشد و دراین نشئه امکان ندارد که‏‎ ‎‏ماهیت خالص جسم موجود شود، وهمچنین ماهیات دیگر هم امکان ندارند که وجود‏‎ ‎‏خالص داشته باشند، بلکه هویت و شخصیتی که در نشئۀ جسم و طبیعت پیدا می شود،‏‎ ‎‏با حیثیات متعدده است که آن حیثیات متعدده از شخصیت واحده انتزاع می شود و‏‎ ‎‏همان حیثیات متعدده موجب تعدد در ماهیت است، نه اینکه ماهیات متعدده یک‏‎ ‎‏ماهیت باشد. ولیکن منظور ما این است که ماهیت، وجود خالص و بی شائبه در عالم‏‎ ‎‏طبیعت ندارد و وجود خالص نداشتن، از نقص عالم طبیعت است که تشابک اعدام در‏‎ ‎‏آن فراوان و کثرات در آن خیلی زیاد است.‏

‏و به عبارت دیگر: یک شخصیت و هویت واحده و وجود وحدانی که با حرکت‏‎ ‎‏جوهریه، پیوسته رو به کمال دارد، به تدریج قصد رها شدن از طبیعت را دارد و‏‎ ‎‏درطول عمر درحال ضعیف شدن می باشد و درحالت احتضار، آخرین علقۀ طبیعی را‏‎ ‎‏رها کرده و از آن منقطع خواهد شد و در آن وقت است که از عالم طبیعت بیگانه‏‎ ‎‏می شود.‏

‏پس حالت احتضار، آخرین وداع و تودیع عالم است که قصد دارد با تمام ذات و‏‎ ‎‏جوهر، از طبیعت بیرون رود. بلی، تمام جهات کمالی را به نحو اکمل داراست و‏‎ ‎‏خلاصۀ همۀ کمالات عالم طبیعت با اوست؛ مثلاً اصل جسمیت را گرچه بدون ماده‏‎ ‎‏باشد، واجد است و اصل قوۀ ذائقه، شامّه، باصره و لامسه را هم واجد است و وقتی که‏‎ ‎‏کامل شد، از طبیعت بیرون می رود. بلی، مادامی که صورت برزخی نگرفته است، ماده‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 406

‏دارد و در آن وقت است که قابلیت ارتقا دارد و به تدریج هم ترقی می کند و به عالم‏‎ ‎‏برزخیت و متوسطیت بین عالم طبیعت و عقل می رسد و سپس عالم عقل در او پیدا‏‎ ‎‏می شود، پس مادامی که ماده دارد، ترقی برایش امکان دارد و با حرکت جوهریه‏‎ ‎‏ارتقای ذاتی پیدا می کند و ملکاتی را هم با اختیار پیدا می کند.‏

‏ولی هنگامی که پستان عالم طبیعت را رها کرده و از طبیعت جدا شد ـ چون مستقل‏‎ ‎‏می شود ـ حرکت بر آن محال می شود؛ زیرا واجد صورت مستقل و بدون ماده شده‏‎ ‎‏است و جسمش یک جسم برزخی گشته است، و اگر چنین موجودی، تجرد عقلانی‏‎ ‎‏هم پیدا کند، موجودی می شود که مرتبۀ عقلانی را دارد، گرچه جسم برزخی را هم‏‎ ‎‏واجد است.‏

‏اگر مثل خیلی از افراد انسانی فقط مفاهیمی را ادراک کند و به حقایق علمی نرسد،‏‎ ‎‏مرتبۀ عقلانی او همین اندازه است و چنین موجودی که از حرکت جوهری فارغ شود،‏‎ ‎‏فقط از وجود برزخی برخوردار است و همۀ جهات کمالی را که در طبیعت داشت، در‏‎ ‎‏عالم برزخ هم دارد؛ مثلاً ذائقه، شامّه، لامسه، جسم و بدن دارد.‏

‏همۀ افراد؛ چه آنهایی که به تجرد عقلانی رسیده اند و چه آنهایی که به تجرد‏‎ ‎‏عقلانی نرسیده اند، همانند عالم طبیعت، می شنوند، می بینند، آکل هستند و صحبت‏‎ ‎‏می کنند؛ چون همین اصل جسم را با قوای آن دارند، در نتیجه احتیاج به مکان ـ مثلاً ـ‏‎ ‎‏دارند و صحبت از قصر و خانه در بهشت است، گرچه مثل حضرت ختمی‏‎ ‎‏مرتبت ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ باشد که در تجرد عقلانی هم افق با عقول می باشد. و ایشان هم جسم‏‎ ‎‏دارند، منزل دارند و همانند دار طبیعت هم جوار و همسایه دارند، بلی همسایه و جار‏‎ ‎‏داشتن ایشان، فقط مربوط به عالم جسمانی و برزخی است، ولی در مرتبۀ عقلانی و‏‎ ‎‏تجرد محض هم افقی ندارند تا همسایه داشته باشند.‏

‏فرق بین موجوداتی که در قوس نزولی به تجرد عقلانی رسیده اند، و موجوداتی که‏‎ ‎‏در قوس صعودی به تجرد عقلانی رسیده اند، به این است که موجودات دستۀ اول،‏‎ ‎‏وجود و جسم برزخی ندارند، ولی موجوداتی که از مرتبۀ طبیعت به بالا رفتند و هم افق‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 407

‏با موجودات عقلانی شده اند، جسم و وجود برزخی هم دارند و لذا می خورند،‏‎ ‎‏می نوشند، راه می روند، صحبت می کنند، همسر دارند و غیره، و همان طوری که‏‎ ‎‏التذاذهای جسمی دارند، التذاذها و مشاهدات حقایق عقلیه و حظوظ عقلانی هم‏‎ ‎‏دارند و هم رتبه و هم افق با موجودات عقلانی هستند.‏

‏مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ از تمثیلی که آورده، نظرش این بود که در مرتبۀ خیال، چنان‏‎ ‎‏نیست که مقداری از وجود طبیعی را الغا نمایند و قیچی کنند و باقی ماندۀ آن در عالم‏‎ ‎‏خیال متحقق شود، و همچنین زواید و فضولات را از مرتبۀ خیال الغا نمایند و‏‎ ‎‏باقی ماندۀ آن، عالم عقل و وجود عقلانی شود، بلکه هرچه را که مرتبۀ پایین دارد مرتبۀ‏‎ ‎‏بالا هم کامل آن را خواهد داشت.‏

‏و به عبارت دیگر: غرض مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ از تمثیل این است که صورت‏‎ ‎‏محسوسه در مرتبۀ حس، همان حقیقت و ماهیت در مرتبۀ خیال و برزخ است، ولی‏‎ ‎‏حقیقت و ماهیت در عالم برزخ، کامل تر است؛ چنانکه همان حقیقت و ماهیت در‏‎ ‎‏مرتبۀ عقل، کامل تر از دو مرحلۀ گذشته می باشد، پس آنچه را که صورت محسوسه از‏‎ ‎‏ماهیت انسانی ـ مثلاً ـ دارد، کامل ترش ـ یعنی صرف تر و خالص تر از اختلاط به چیز‏‎ ‎‏دیگر ـ را مرتبۀ خیال دارد، و از آن مرتبه خالص تر و صرف تر و کامل تر را مرتبۀ عقل‏‎ ‎‏دارد که حقیقت صرف است، پس هرچه را که مرتبۀ پایین دارد، مرتبۀ بالا هم همان را‏‎ ‎‏دارد.‏

‏پس تمثیل مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ از این جهت بود که بیان شد، ولی از جهت دیگر‏‎ ‎‏تمثیل به مدرَکات برای قضیه ترقیات مدرِکات خیلی بعید است؛ زیرا ثابت شد که در‏‎ ‎‏مراتب ثلاثۀ مدرَکات، یک حقیقت داریم، گرچه بعضی از مراتب جامع تر و صرف تر‏‎ ‎‏هستند، و قضیۀ مدرِکات هم چنین است که نفس و بدن یک موجود متشخص هستند؛‏‎ ‎‏زیرا نفس و بدن همان صورت و ماده اند که یک حقیقت را تشکیل می دهند، بلکه‏‎ ‎‏پیدایش نفس از همین بدن است و بدن، مرتبۀ ناقص نفس و نفس، مرتبۀ کامل بدن‏‎ ‎‏است و مجموع اینها عبارت از کلمۀ «من» است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 408

‏و چنانکه به ضرورت، این بدن تحلیل می رود و اجزاء دیگری به جای مایتحلّل‏‎ ‎‏می نشینند، همین طور خود این بدن هم تحلیل می رود و به بدن برزخی تبدیل‏‎ ‎‏می شود.‏

‏و به عبارت دیگر: طبیعت، متبدل به برزخیت می گردد و اولین مرتبۀ برزخی‏‎ ‎‏هنگامی در انسان ـ مثلاً ـ پیدا می شود، که حس لمسی در انسان به وجود آید که اولین‏‎ ‎‏مرحلۀ ادراک است و سپس با حرکت جوهریه، حواس دیگر حاصل می گردد که‏‎ ‎‏مدارک و مشاعر هستند که همۀ آنها از برزخیت نفس می باشند؛ زیرا هر ادراکی را که‏‎ ‎‏هم اکنون در دار طبیعت داریم، با حیثیت برزخی نفس می باشد و مادامی که در دار‏‎ ‎‏طبیعت هستیم، ادراک قوای برزخی و مدارک حسی مشروط به شروطی می باشد، مثل‏‎ ‎‏محلهای مخصوص از قبیل حدقۀ چشم و صماخ گوش و غیره. چنانکه شرط تحقق‏‎ ‎‏مبصریت، بودن هوای شفاف بین بصر و جسم مرئی است، ولیکن نه خود اجسام،‏‎ ‎‏مدرِک هستند و نه قوۀ ادراکیۀ بصری جسم خارجی است. بلی، شرط برای فعالیت‏‎ ‎‏نفس در زمینۀ ادراک هستند، پس با اینکه در عالم طبیعت هستیم، در حقیقت ادراکات‏‎ ‎‏ما جنبۀ برزخی دارند و مادامی که نفس مستقل نشده و غلاف طبیعت را از خودش‏‎ ‎‏دور نکرده، اعضای جسمی طبیعی دارای ماده، شرط در احساس مدرکات هستند.‏

‏اکثر محسوسات ما همین امور طبیعی است؛ چون اشتغال ما به همین امور طبیعی‏‎ ‎‏است و آنها ما را به طرف خودشان جذب نمودند و ما هم به آنها توجه تام داریم و‏‎ ‎‏غافل از امور و حقایق دیگر هستیم، در نتیجه چندان برای ما برزخ کشف نمی شود، اگر‏‎ ‎‏کسی علایق طبیعت را تضعیف کند، می تواند مجردات برزخی را به حقیقت مشاهده،‏‎ ‎‏ادراک کند؛ گرچه از عالم طبیعت به طور کامل بیرون نرفته و یک موجود طبیعی‏‎ ‎‏محسوب می شود، و همین طور انسان می تواند مجردات عقلانی را که در اعلی مراتب‏‎ ‎‏ثلاثه قرار دارند، مشاهدۀ حضوری نماید و انسان قدرت و قوّت چنین درکی را دارد.‏

‏بلی، رسیدن به این مرحله، مشروط به کم کردن اشتغال به عالم طبیعت و برزخ‏‎ ‎‏است، اگر از این دو مرتبه ـ طبیعت و برزخ ـ غافل شود و اشتغال به عالم عقل داشته‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 409

‏باشد و فانی در قوۀ عاقله گردد، در این صورت می تواند موجودات و مجردات عقلیه‏‎ ‎‏و حقایق کلیه و وجودات احاطی را مشاهده کند، در عین حال که موجود طبیعی و‏‎ ‎‏برزخی هم هست؛ زیرا مجذوب عالم عقل است و به آن انس دارد و در قوۀ عاقله‏‎ ‎‏آن چنان قوی شده که هم افق موجودات عقلیه و حقایق عقلیه در کمال وجودی‏‎ ‎‏گردیده است و لذا متوجه مراتب دیگر نمی باشد؛ چون در مرتبۀ عقل به طور حقیقت‏‎ ‎‏و بدون شائبۀ مجاز، فانی است و به این ملاحظه، انسان می تواند بگوید که دو مرتبۀ‏‎ ‎‏طبیعت و برزخ، همان مرتبۀ عقل و یا متحد با آن مرتبه هستند.‏

‏اتحاد مراتب طبیعت و برزخ با مرتبۀ عقل، به این معنی نیست که در مرتبۀ عقلانی،‏‎ ‎‏بدن برزخی و جسم برزخی نداشته باشیم و همۀ این امور به تجرد عقلانی رسیده‏‎ ‎‏باشند؛ یعنی موجودی که با حرکت جوهریه به مرتبۀ عقلانی رسیده، مانند موجودات‏‎ ‎‏عالم عقل در قوس نزول باشد که بدن برزخی و جسم و قوای برزخی ندارند و یا اینکه‏‎ ‎‏چنین موجودی که با حرکت جوهریه به عالم عقل رسیده، مانند عقل فعّال باشد؛ زیرا‏‎ ‎‏مسلّماً قضیه چنین نیست، گرچه ظاهر فرمایش مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ که فرمود: بدن در‏‎ ‎‏مرتبۀ سوم متحد با عقل، بلکه محض العقل می شود،‏‎[1]‎‏ چنین ایهامی را به وجود‏‎ ‎‏می آورد.‏

‏والحاصل: فرمایش مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ اگر چنین باشد، چون خلاف تحقیق است،‏‎ ‎‏قابل پذیرش و قبول نیست که مثلاً عدۀ قلیلی ـ مثل کمّلین از انبیا ـ که به مقام عقل‏‎ ‎‏می رسند، چون توجه به مراتب طبیعت و برزخ ندارند و فانی در عالم عقل هستند، بدن‏‎ ‎‏آنها متحد با عقل است و یا اینکه خود عقل می شود؛ زیرا از باب تسامح و یا از آنجایی‏‎ ‎‏که کمّلین به غیر حق توجه ندارند، می شود گفت که آن دو مرتبه، با عالم عقل متحد‏‎ ‎‏است، ولی در حقیقت، موجودی که در قوس صعودی با حرکت جوهریه به مرتبه‏‎ ‎‏عقلانی می رسد، محال است که بدن و قوای برزخی نداشته باشد، گرچه اکمل‏‎ ‎‏موجودات عالم باشد، و فرق بین موجود عقلی در قوس نزولی و قوس صعودی‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 410

‏همین است که موجود عقلی در قوس صعودی، بدن و جسم و قوای برزخی دارد و‏‎ ‎‏محال است که جهات برزخی نداشته باشد؛ گرچه امکان دارد که جهات طبیعی را‏‎ ‎‏نداشته باشد.‏

‏سرّ اینکه موجود عقلانی، جهات طبیعی را ندارد، این است که نفس، گرچه از خود‏‎ ‎‏طبیعت موجود می شود، ولی مادامی که در طبیعت است، قابلیت دارد که با حرکت‏‎ ‎‏جوهریه، سیر تدریجی کمالی از طبیعت داشته باشد و به تدریج از طبیعت بیرون رود و‏‎ ‎‏خارج شود، و گویا جهت طبیعت نه از لوازم ذات نفس و نه از ذاتیات نفس است، بلکه‏‎ ‎‏از لوازم غیر ذاتی نفس است و سرانجام بدن طبیعی با حرکت جوهری، به بدن برزخی‏‎ ‎‏متبدل می شود و همین جسم طبیعی که ماده دارد، به تدریج به بدن برزخی متبدل‏‎ ‎‏می شود؛ چنانکه در بدن طبیعی، اغذیه به عوض ما یتحلّل متبدل می شوند و به جای‏‎ ‎‏آنان می نشینند.‏

‏بلی، تمام قوا از قبیل قوۀ خیال، بصر، سمع، ذوق و اصل امتداد، بدون ماده ـ که‏‎ ‎‏حقیقت جسم است ـ در بدن برزخی وجود دارند و گویا این امور از لوازم ذاتی نفس‏‎ ‎‏می باشند و امکان ندارد این امور را دور انداخته و از آنها جدا شود، زیرا بیرون رفتن و‏‎ ‎‏جدا شدن از امری، به واسطۀ حرکت و ترقی در جوهر است و حرکت، مختص مرتبۀ‏‎ ‎‏طبیعت است و مادام که صورتی ماده دارد، توان حرکت را دارد و هنگامی که ماده تمام‏‎ ‎‏می شود و یا آن امر از لوازم ذاتی نفس باشد، نه حرکت امکان دارد و نه جدا شدن آن‏‎ ‎‏مرتبه از نفس امکان خواهد داشت، پس این گونه از موجودات به هر اندازه کامل هم‏‎ ‎‏باشند، بدن برزخی و قوای برزخی دارند، فیأکل و یشرب و یذوق و یتکلّم و یبصر و‏‎ ‎‏غیرها.‏

‏نفس که از همۀ این ادراکات در طبیعت برخوردار است، از جهت طبیعت و از‏‎ ‎‏آنِ طبیعت نیست؛ چون طبیعت از جهت طبیعت، فاقد ادراک و شعور است،‏‎ ‎‏بلکه ادراک به جهت برزخیت نفس است و آن امور هم از لوازم ذاتی نفس می باشند‏‎ ‎‏و لذا برزخ، بهشت و جهنم دارد و در برزخ انواع تلذذات و تألمات وجود‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 411

‏دارد؛ چنانکه در برزخ، مشاعر و مدارک و قوای ادراکی وجود دارد.‏

‏ارسطو می گوید: در انسان طبیعی، کلمۀ انسان نفسانی و کلمۀ انسان عقلی است، که‏‎ ‎‏انسان طبیعی، صنم انسان نفسانی است؛‏‎[2]‎‏ چنانکه یک مجسمه ساز، مجسمۀ انسان‏‎ ‎‏طبیعی را می سازد و آن را تجسیم می کند و سعی و تلاش آن مجسمه ساز و مصوّر این‏‎ ‎‏است که به قدر امکان، مجسمه اش شبیه به انسان طبیعی باشد، همین طور بدن و کالبد‏‎ ‎‏طبیعی که صنم انسان نفسانی و انسان عقلی است، شبیه و تمثال انسان نفسانی و عقلی‏‎ ‎‏است و همت نفس به این است که این بدن طبیعی که صنم انسان نفسانی و عقلی است‏‎ ‎‏همانند انسان عقلی قدرت تدبیر قوا و قدرت ساختن قوای حیوانی را داشته باشد،‏‎ ‎‏پس نفس از مقام عالی تنزل نموده و برای مجسمه و صنم سازی به دار طبیعت می آید.‏

‏این سخن با قول افلاطون الهی موافق است؛ چون در نفس اقوالی است:‏

‏قدما می گفتند: نفس قبل از ازدواج وجود داشته و برای تدبیر بدن به اینجا آمده‏‎ ‎‏است،‏‎[3]‎‏ و کتابهای ادبی و اخلاقی طبق این قول نوشته شده است. حکیم هندی‏‎[4]‎‎ ‎‏صاحب کتاب ‏‏کلیله و دمنه‏‏ در کتاب معروف خود، ضمن اخلاقیات و ادبیات، گویا این‏‎ ‎‏قول را قصد دارد که با حکایات و داستانها اثبات کند؛ مثلاً در قضیۀ کبوتر مطوّقه‏‎ ‎‏می نویسد: رفقای ضعیف النفس کبوتر که برای دانه چینی آمده بودند به دام صیادی‏‎ ‎‏گرفتار شدند؛ زیرا صیاد، دامی زیر دانه ها گسترده بود و کبوتران که برای دانه چینی‏‎ ‎‏آمده بودند، گرفتار دام صیاد شدند و آن کبوتر مطوّقه برای ارفاق به رفقا و برای تعلیم‏‎ ‎‏طریق استخلاص از دام، خودش را گرفتار دام نمود و گفت: اکنون که همگی گرفتار‏‎ ‎‏دام شده اید، اگر هر کدام به طرفی حرکت کنید و پرواز نمایید، بیشتر در دام گرفتار‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 412

‏می شوید و بندها بیشتر بر روی بال و پرتان قرار می گیرد، پس باید همه به یک طرف‏‎ ‎‏حرکت کنید تا دام را بگسلانید و آزاد شوید.‏‎[5]‎

‏هدف حکیم هندی از این حکایت این است که نفوس کاملۀ انبیا و اوصیا چون‏‎ ‎‏کامل بودند، احتیاج نداشتند که برای استکمال به دار طبیعت بیایند، بلکه نفوس امّت که‏‎ ‎‏ضعیف بوده و کامل نبودند برای استکمال و دانه چینی به دار طبیعت آمدند ولی در دام‏‎ ‎‏طبیعت گرفتار شدند و نفوس کمّلین برای ارفاق و تعلیم طریق استخلاص آنان از دار‏‎ ‎‏طبیعت، به این دار دنیا آمدند و خودشان را جهت نجات دیگران گرفتار دام نمودند تا‏‎ ‎‏روش استخلاص را به دیگران بیاموزند، پس این قول همان قول قدما دربارۀ نفس و‏‎ ‎‏کیفیت پیدایش آن می باشد.‏

‏شیخ الرئیس می گوید: نفس، هم زمان با بدن خلق می شود و داخل بدن می گردد.‏‎[6]‎

‏قول دیگری در نفس داریم که شبیه سخن شیخ الرئیس است، منتها با این فرق که‏‎ ‎‏آنان می گویند: هم زمان با خلق بدن، نفس در جای دیگری خلق و سپس داخل‏‎ ‎‏بدن می شود.‏

‏ولی مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ می فرماید: نفس موجود جداگانه ای نیست که داخل بدن‏‎ ‎‏شود؛ چه اینکه قبل از خلقت بدن موجود شده باشد و یا هم زمان با خلقت بدن خلق‏‎ ‎‏شده باشد، و چه اینکه خلقت هم زمان در همین دنیا باشد و یا در جای دیگری این‏‎ ‎‏خلقت رخ دهد، بلکه نفس، جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاست؛‏‎[7]‎‏ چون نفس ولیدۀ‏‎ ‎‏عالم طبیعت است و همان نطفه، با حرکت در جوهر و سیر مراتب طبیعت به تدریج به‏‎ ‎‏نشئۀ دیگری متبدل می شود، و انسان دارای دو وجهه است که وجهۀ طبیعی آن، بدن و‏‎ ‎‏جسم است و وجهۀ تجردی و برزخی اش نفس است و به تدریج که ترقی می کند‏‎ ‎‏مستقل می شود، پس روحانیة البقا خواهد بود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 413

  • )) اسفار، ج 9، ص 98.
  • )) اثولوجیا، ص 146.
  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 8، ص 331 ـ 342.
  • )) ویشنوکرمن که صورت سانسکریت کتاب کلیله و دمنه «پنچاتنترا» بدو منسوب است، در سال پنجم میلادی می زیسته و اصل کتاب که در پنج فصل بوده مربوط به قبل از اوست. ترجمۀ عربی این کتاب توسط ابن مقفع برگرفته از صورت سانسکریت این کتاب بوده و پس از ابن مقفع برخی دیگر چون نصرالله منشی اقدام به ترجمۀ این کتاب به فارسی از عربی نموده اند.
  • )) کلیله و دمنه، ص 137.
  • )) شفا، بخش طبیعیات، ص 354؛ و بخش الهیات، ص 533.
  • )) اسفار، ج 8، ص 325 ـ 380.