باب دهم در بیان معاد روحانی و حقیقت سعادت و شقاوت
فصل سوم بیان شقاوت
تفاوت شقاوت مستضعفین و مستکبرین
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

تفاوت شقاوت مستضعفین و مستکبرین

تفاوت شقاوت مستضعفین و مستکبرین

‏پس، از بیان گذشته متحصل شد که نفوس ساذجه، چیزی از شقاوت و سعادت‏‎ ‎‏ندارند؛ برای اینکه آنها در همان سادگی باقی مانده اند و از عقاید حق و یا باطل چیزی‏‎ ‎‏در او منتقش نشده، تا مبدئیت چیزی را داشته باشند و متوجه چیزی از مبدأ و معاد هم‏‎ ‎‏نشده اند. و اینها مثل حیوانات می باشند که غیر از خوردن و خوابیدن و آرزو و شهوات‏‎ ‎‏حیوانیه چیزی ندارند؛ پس حشر این دسته، مثل حشر حیوانات می باشد. بلی اگر‏‎ ‎‏حیوانی خوش رفتار بوده، سعادتی حیوانی دارد و اگر حیوانی بدخلق بوده، شقاوت‏‎ ‎‏حیوانی دارد، ولیکن از حیث مرتبۀ دیگر مثل عقاید، راست و واقعش را نمی دانسته و‏‎ ‎‏به قلبش خطور نکرده است تا منشأ سعادت باشد، و از باطل و خلافش هم خبر نداشته‏‎ ‎‏تا منشأ ضیق و مبدأ ظلمات باشد؛ چون سعادت و شقاوت اکتسابی هستند و مرتبۀ‏‎ ‎‏قلب و عقلانیت انسان در ابتدای امر، سعادت و شقاوتی ندارد.‏

‏از عبارت مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ استفاده می شود که بعضی از ماهیات، ظلمانی بوده و‏‎ ‎‏پردۀ ظلمت برای آنها ذاتی است و جز به شقاوت که ذاتی آنهاست، نمی رسند.‏

‏مسلّماً این معنی درست نیست؛ چون تمامی افراد حتی تمامی اشیاء، روی فطرت‏‎ ‎‏کمالی مخلوقند و کسی نیست که نقصان را بما انّه نقصان، طالب باشد و کمال را بما انّه‏‎ ‎‏کمال، دوست نداشته باشد، البته عشق به کمال، فطری هر موجودی است، پس در‏‎ ‎‏اصل خلقت، چیزی نیست که در ظلمت و تاریکی بوده و در حجاب از سعادت باشد.‏‎ ‎‏بلی این بذر و قوۀ کمال هست، ولی ممکن است بذر در همان بذریت مانده باشد و یا‏‎ ‎‏این بذر را مستقیماً تنمیه نداده، بلکه کج و معوج بار آورند.‏

‏والحاصل: مثل آینه ای است که نه نقش از حق دارد و نه نقش از باطل، گرچه بر‏‎ ‎‏انتقاش حقایق مستعد فطری است، ولی اگر هیچ کدام را انتقاش نداد، و ساده ماند،‏‎ ‎‏وقتی که از این عالم رفت، هیچ نقشی در آن فعلیت ندارد و قوه ای که برای قبول کردن‏‎ ‎‏نقش داشت، چون از خصوصیات این عالم است، به آن عالم منتقل نمی شود، لذا در‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 480

‏آن عالم هیچ نقشی نیست تا مبدأ خیر و یا مبدأ دردی باشد؛ لذا در این مرتبه، نه شقی‏‎ ‎‏است و نه سعید، گرچه ممکن است سعادت و شقاوت حیوانی را از جهت قوای‏‎ ‎‏حیوانیت و اخلاق حیوانی داشته باشد.‏

‏اگر در نفس قابل و بالقوه، عقاید حقه و بذر قابل نموّ و فعلیت را وارد کند و عقاید‏‎ ‎‏حقه را به طور مستقیم تعقل نماید، به هر اندازه که توانست حقایق نظام وجود را به‏‎ ‎‏قلبش وارد کند، به همان اندازه سعادت روحانی دارد و اگر هیچ شک و شبهه ای در امر‏‎ ‎‏مبدأ و معاد ـ به آن نحوی که هست ـ ندارد، این قلب، قلب سلیم است و در مقابل آن‏‎ ‎‏قلبی است که تمام توجهش به طبیعت بوده و تمام نقشه های این عالم به طور استقلال‏‎ ‎‏در آن نقش بسته است، این قلب، قلب معکوس و منکوس است که منتکس شده و از‏‎ ‎‏فطرت به طرف انزل برگشته و صورتش به ملک و ماده بما انّه مادی و ملکی برگردانده‏‎ ‎‏شده است.‏

‏اگر در قلب کسی اعتقادات به طور کج وارد شود و در این جهت به واسطۀ استکبار‏‎ ‎‏بر خدا مقصر باشد ـ نعوذ بالله ـ و پیوسته نظرش این باشد که از روی عناد بر ابطال‏‎ ‎‏مطالب حق دلیل درست کند و از روی معاندت برای قرآن و انبیا، شبهات تأسیس کند،‏‎ ‎‏این چنین شخصی دارای کل الشقاوه می باشد که در مقابل سعادت عقلی است، نعوذ‏‎ ‎‏بالله که این چنین شقاوت در مرتبۀ عقلانیت حاصل باشد؛ چون مادامی که در این‏‎ ‎‏دنیاست، علت این صور عقلیۀ غیر واقع را به نحو جهل مرکب نمی فهمد و وقتی که از‏‎ ‎‏این جهان منتقل شد، مرتبۀ عقلانی که قوی ترین و شدیدترین مراتب است، ملتفت‏‎ ‎‏می شود که این صور عقاید، خلاف واقع و ضیق و تاریکی است.‏

‏این انتقاشات، مبدأ حیّات و سموم و عقارب بوده و منشأ نار عقلانی است که شاید‏‎ ‎‏مثل ‏‏«‏نَارُ الله ِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأفْئِدَةِ‏»‏‎[2]‎‏ بوده باشد و برای چنین کسی‏‎ ‎‏زمینۀ نجات نخواهد بود، چون بذر در حد بذریت مانده و صورت عقلانی اباطیل،‏‎ ‎‏تولید شده است، و البته این چنین فعلیت در مرتبۀ تجرد تام، مبدأ حیّات و عقارب و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 481

‏نیران خواهد شد، ای بسا مبدأ نار عقلی هم باشد، پس سیر در این مراحل و ورود در‏‎ ‎‏سباحت عقلی معاد، خالی از نیل به کل السعاده یا کل الشقاوه نیست.‏

‏ولی کسانی که از این معانی بی خبرند و یا از مبدأ و معاد جز امر جزئی نمی دانند،‏‎ ‎‏مثل بسیاری از عوام الناس که از پدر و مادر خود یک مفهومی شنیده اند که باید عالَم را‏‎ ‎‏موجِدی باشد و به همین اندازه قناعت کرده و مدام در امور معاش و افکار دنیوی خود‏‎ ‎‏هستند، البته لازم نیست این اشخاص، عوام باشند؛ چون ممکن است در علوم دیگر‏‎ ‎‏صاحب نظر باشند؛ مثلاً اگر علم اجمالی را به دستش بدهی، خیلی خوب می تواند آن‏‎ ‎‏را حل کند و یا در صناعت دیگر طوری مهارت دارد که کسان دیگر مثل ساختۀ او‏‎ ‎‏نمی توانند چیزی بسازند، ولی در قسمت معارف به همان مرتبۀ ادنی قناعت نموده اند،‏‎ ‎‏برای چنین اشخاصی معاد روحانی حاصل نخواهد شد؛ چون اینها در خط درک معانی‏‎ ‎‏عقلیه نرفته اند و یا اگر رفته باشند، خیلی با تقصیر و تسامح رفته اند و لذا نتوانسته اند‏‎ ‎‏کیفیت قدرت و کیفیت علم احدی را نسبت به تمام موجودات عالم به طوری که‏‎ ‎‏لایشذّ عن حیطة علمه شی ء، و در مرتبۀ ذات به تمام موجودات عالم باشد، تحصیل‏‎ ‎‏کنند.‏

‏خلاصۀ مطلب این است که انسان به آن نحوی که مراراً گفته ایم، یکی از حیوانات‏‎ ‎‏می باشد و نسبت انسان به افراد دیگر حیوان، مثل نسبت میمون به الاغ است؛ چون هر‏‎ ‎‏دو روح مجرد دارند، ولی میمون از الاغ در ادراکات برتری دارد و با اینکه این هم‏‎ ‎‏حیوان است، آن هم حیوان است، اما تجرد نفس میمون بیشتر است، و آن دسته از‏‎ ‎‏انسانها که در جنگلها زندگی وحشیانه داشته و یا دارند، معلوم نیست فرقشان با حیوان‏‎ ‎‏بیشتر از فرق میمون نسبت به الاغ باشد. پس علی الاجمال تجرد روح انسان، بیشتر از‏‎ ‎‏میمون است، ولی بیشتر بودن تجرد ـ چنانکه تجرد میمون نسبت به الاغ بیشتر است ـ‏‎ ‎‏در اینکه هر دو به حرکت جوهریه در جوهر حرکت دارند فرقی ایجاد نمی کند؛ چون‏‎ ‎‏میمون که محشور می شود، به صورت حیوان محشور می شود، گرچه در حیوانیت‏‎ ‎‏قوی تر و سعۀ نفس برزخی او از نفس الاغ بیشتر است ولی در جهت دیگر فرقی‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 482

‏ندارند، چون این هم بهرۀ جزئی از سعادت دارد که سعادت حیوانیه باشد و آن هم به‏‎ ‎‏اندازۀ سعۀ تجردی نفسی خود، سعادت حیوانیه پیدا می کند و هر دو ممکن است طبق‏‎ ‎‏ملکات و خلقی که داشته اند، شقاوت برزخی هم داشته باشند، البته اینها همه به واسطۀ‏‎ ‎‏همان حرکت جوهریه است که در یکی شدیدتر بوده است.‏

‏پس انسانی که همین رتبۀ حیوانیت و همین مرتبۀ برزخیت از تجرد را داشته باشد‏‎ ‎‏و بالطبع بار آمده باشد، بدون اینکه متوجه شأنی از شؤون انسانی باشد، چنین کسی با‏‎ ‎‏حرکت جوهریۀ قهریه حرکت نموده و دورۀ زندگی طبیعی خود را به آخر رسانیده و‏‎ ‎‏وقتی که به آن عالم منتقل می شود، از طبیعت حیوانی که از حیوانات دیگر در تجرد‏‎ ‎‏برزخی کامل تر است بیرون نمی رود و فقط در تجرد حیوانی کامل تر از حیوانات دیگر‏‎ ‎‏است.‏

‏چنین کسی ولو در عالم طبیعت با سایر حیوانات فرق داشت ـ در اینکه او قوه و‏‎ ‎‏استعداد این را داشت که اکتساب معارف نموده و در لوح نفس، کمال و فعلیت مافوق‏‎ ‎‏فعلیت جهات حیوانی را احداث کند و بما انّه انسان، در شؤون انسانیه کمال پیدا‏‎ ‎‏نماید ـ ولی تنها حرکت جوهریه در این معنی کافی نیست که کامل تر باشد؛ گرچه در‏‎ ‎‏جوهرۀ این چنین انسانی حرکت بیشتر بوده و سعۀ جوهر نفسی او از میمون گذشته،‏‎ ‎‏ولیکن گذشتن او مانند گذشتن حرکت جوهریۀ میمون از الاغ است.‏

‏پس چنین اشخاصی همان مرتبۀ حیوانی را دارند؛ گرچه عالی تر از‏‎ ‎‏حیوانات دیگر باشند، و سعادت و شقاوت اینها را قبلاً بیان کردیم که چنین شخصی‏‎ ‎‏را عقلاً نمی توان گفت که جهنمی و ناری است؛ زیرا اگر از علمای معقول سؤال کنی،‏‎ ‎‏می گویند: ممکن نیست؛ چون اگر عبدی هیچ چیزی به گوشش نخورده و ابداً رسالت‏‎ ‎‏و نبوت و کتابی را نشنیده و در گوشه ای از زمین مثل حیوانات زندگی کرده، وقتی که‏‎ ‎‏روح از بدنش بیرون رفت، او را بیاورند و به داخل آتش بیاندازند و الی الابد بماند و‏‎ ‎‏بسوزد، البته چنین چیزی در هیچ عقلی نمی گنجد و از مصادیق روشن ظلم است.‏

‏اما جهنم داخلی هم، غیر از آنچه ملکات حیوانی آنها مقتضی آن باشد برایشان‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 483

‏نیست و در این جهت گفتیم که آنها مثل حیوانات دیگر می باشند؛ چون اینها در چیزی‏‎ ‎‏ـ از آن چیزهایی که طبق قوه و استعداد مودوعه داشتند و لازم بود اکتساب شود ـ به‏‎ ‎‏فعلیت نرسیدند؛ لذا در این قسمت نه مبدأ سعادت است و نه مبدأ شقاوت، چون قوه‏‎ ‎‏و استعداد، در حد قوه مانده و به فعلیت نیامده است و قوه، من حیث انّها قوه، قابل‏‎ ‎‏حشر نیست؛ چون قوه از آنِ دار طبیعت و از لوازم آن است و نمی تواند در آخرت راه‏‎ ‎‏پیدا کند و فقط فعلیات قابل خروج است و معنای خروج از طبیعت این است که از‏‎ ‎‏نحوۀ وجودی که صاحب قوه و استعداد است، خارج می شود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 484

  • )) همزه (104): 6 ـ 7.