تفاوت شقاوت مستضعفین و مستکبرین
پس، از بیان گذشته متحصل شد که نفوس ساذجه، چیزی از شقاوت و سعادت ندارند؛ برای اینکه آنها در همان سادگی باقی مانده اند و از عقاید حق و یا باطل چیزی در او منتقش نشده، تا مبدئیت چیزی را داشته باشند و متوجه چیزی از مبدأ و معاد هم نشده اند. و اینها مثل حیوانات می باشند که غیر از خوردن و خوابیدن و آرزو و شهوات حیوانیه چیزی ندارند؛ پس حشر این دسته، مثل حشر حیوانات می باشد. بلی اگر حیوانی خوش رفتار بوده، سعادتی حیوانی دارد و اگر حیوانی بدخلق بوده، شقاوت حیوانی دارد، ولیکن از حیث مرتبۀ دیگر مثل عقاید، راست و واقعش را نمی دانسته و به قلبش خطور نکرده است تا منشأ سعادت باشد، و از باطل و خلافش هم خبر نداشته تا منشأ ضیق و مبدأ ظلمات باشد؛ چون سعادت و شقاوت اکتسابی هستند و مرتبۀ قلب و عقلانیت انسان در ابتدای امر، سعادت و شقاوتی ندارد.
از عبارت مرحوم آخوند رحمه الله استفاده می شود که بعضی از ماهیات، ظلمانی بوده و پردۀ ظلمت برای آنها ذاتی است و جز به شقاوت که ذاتی آنهاست، نمی رسند.
مسلّماً این معنی درست نیست؛ چون تمامی افراد حتی تمامی اشیاء، روی فطرت کمالی مخلوقند و کسی نیست که نقصان را بما انّه نقصان، طالب باشد و کمال را بما انّه کمال، دوست نداشته باشد، البته عشق به کمال، فطری هر موجودی است، پس در اصل خلقت، چیزی نیست که در ظلمت و تاریکی بوده و در حجاب از سعادت باشد. بلی این بذر و قوۀ کمال هست، ولی ممکن است بذر در همان بذریت مانده باشد و یا این بذر را مستقیماً تنمیه نداده، بلکه کج و معوج بار آورند.
والحاصل: مثل آینه ای است که نه نقش از حق دارد و نه نقش از باطل، گرچه بر انتقاش حقایق مستعد فطری است، ولی اگر هیچ کدام را انتقاش نداد، و ساده ماند، وقتی که از این عالم رفت، هیچ نقشی در آن فعلیت ندارد و قوه ای که برای قبول کردن نقش داشت، چون از خصوصیات این عالم است، به آن عالم منتقل نمی شود، لذا در
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 480 آن عالم هیچ نقشی نیست تا مبدأ خیر و یا مبدأ دردی باشد؛ لذا در این مرتبه، نه شقی است و نه سعید، گرچه ممکن است سعادت و شقاوت حیوانی را از جهت قوای حیوانیت و اخلاق حیوانی داشته باشد.
اگر در نفس قابل و بالقوه، عقاید حقه و بذر قابل نموّ و فعلیت را وارد کند و عقاید حقه را به طور مستقیم تعقل نماید، به هر اندازه که توانست حقایق نظام وجود را به قلبش وارد کند، به همان اندازه سعادت روحانی دارد و اگر هیچ شک و شبهه ای در امر مبدأ و معاد ـ به آن نحوی که هست ـ ندارد، این قلب، قلب سلیم است و در مقابل آن قلبی است که تمام توجهش به طبیعت بوده و تمام نقشه های این عالم به طور استقلال در آن نقش بسته است، این قلب، قلب معکوس و منکوس است که منتکس شده و از فطرت به طرف انزل برگشته و صورتش به ملک و ماده بما انّه مادی و ملکی برگردانده شده است.
اگر در قلب کسی اعتقادات به طور کج وارد شود و در این جهت به واسطۀ استکبار بر خدا مقصر باشد ـ نعوذ بالله ـ و پیوسته نظرش این باشد که از روی عناد بر ابطال مطالب حق دلیل درست کند و از روی معاندت برای قرآن و انبیا، شبهات تأسیس کند، این چنین شخصی دارای کل الشقاوه می باشد که در مقابل سعادت عقلی است، نعوذ بالله که این چنین شقاوت در مرتبۀ عقلانیت حاصل باشد؛ چون مادامی که در این دنیاست، علت این صور عقلیۀ غیر واقع را به نحو جهل مرکب نمی فهمد و وقتی که از این جهان منتقل شد، مرتبۀ عقلانی که قوی ترین و شدیدترین مراتب است، ملتفت می شود که این صور عقاید، خلاف واقع و ضیق و تاریکی است.
این انتقاشات، مبدأ حیّات و سموم و عقارب بوده و منشأ نار عقلانی است که شاید مثل «نَارُ الله ِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأفْئِدَةِ» بوده باشد و برای چنین کسی زمینۀ نجات نخواهد بود، چون بذر در حد بذریت مانده و صورت عقلانی اباطیل، تولید شده است، و البته این چنین فعلیت در مرتبۀ تجرد تام، مبدأ حیّات و عقارب و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 481 نیران خواهد شد، ای بسا مبدأ نار عقلی هم باشد، پس سیر در این مراحل و ورود در سباحت عقلی معاد، خالی از نیل به کل السعاده یا کل الشقاوه نیست.
ولی کسانی که از این معانی بی خبرند و یا از مبدأ و معاد جز امر جزئی نمی دانند، مثل بسیاری از عوام الناس که از پدر و مادر خود یک مفهومی شنیده اند که باید عالَم را موجِدی باشد و به همین اندازه قناعت کرده و مدام در امور معاش و افکار دنیوی خود هستند، البته لازم نیست این اشخاص، عوام باشند؛ چون ممکن است در علوم دیگر صاحب نظر باشند؛ مثلاً اگر علم اجمالی را به دستش بدهی، خیلی خوب می تواند آن را حل کند و یا در صناعت دیگر طوری مهارت دارد که کسان دیگر مثل ساختۀ او نمی توانند چیزی بسازند، ولی در قسمت معارف به همان مرتبۀ ادنی قناعت نموده اند، برای چنین اشخاصی معاد روحانی حاصل نخواهد شد؛ چون اینها در خط درک معانی عقلیه نرفته اند و یا اگر رفته باشند، خیلی با تقصیر و تسامح رفته اند و لذا نتوانسته اند کیفیت قدرت و کیفیت علم احدی را نسبت به تمام موجودات عالم به طوری که لایشذّ عن حیطة علمه شی ء، و در مرتبۀ ذات به تمام موجودات عالم باشد، تحصیل کنند.
خلاصۀ مطلب این است که انسان به آن نحوی که مراراً گفته ایم، یکی از حیوانات می باشد و نسبت انسان به افراد دیگر حیوان، مثل نسبت میمون به الاغ است؛ چون هر دو روح مجرد دارند، ولی میمون از الاغ در ادراکات برتری دارد و با اینکه این هم حیوان است، آن هم حیوان است، اما تجرد نفس میمون بیشتر است، و آن دسته از انسانها که در جنگلها زندگی وحشیانه داشته و یا دارند، معلوم نیست فرقشان با حیوان بیشتر از فرق میمون نسبت به الاغ باشد. پس علی الاجمال تجرد روح انسان، بیشتر از میمون است، ولی بیشتر بودن تجرد ـ چنانکه تجرد میمون نسبت به الاغ بیشتر است ـ در اینکه هر دو به حرکت جوهریه در جوهر حرکت دارند فرقی ایجاد نمی کند؛ چون میمون که محشور می شود، به صورت حیوان محشور می شود، گرچه در حیوانیت قوی تر و سعۀ نفس برزخی او از نفس الاغ بیشتر است ولی در جهت دیگر فرقی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 482 ندارند، چون این هم بهرۀ جزئی از سعادت دارد که سعادت حیوانیه باشد و آن هم به اندازۀ سعۀ تجردی نفسی خود، سعادت حیوانیه پیدا می کند و هر دو ممکن است طبق ملکات و خلقی که داشته اند، شقاوت برزخی هم داشته باشند، البته اینها همه به واسطۀ همان حرکت جوهریه است که در یکی شدیدتر بوده است.
پس انسانی که همین رتبۀ حیوانیت و همین مرتبۀ برزخیت از تجرد را داشته باشد و بالطبع بار آمده باشد، بدون اینکه متوجه شأنی از شؤون انسانی باشد، چنین کسی با حرکت جوهریۀ قهریه حرکت نموده و دورۀ زندگی طبیعی خود را به آخر رسانیده و وقتی که به آن عالم منتقل می شود، از طبیعت حیوانی که از حیوانات دیگر در تجرد برزخی کامل تر است بیرون نمی رود و فقط در تجرد حیوانی کامل تر از حیوانات دیگر است.
چنین کسی ولو در عالم طبیعت با سایر حیوانات فرق داشت ـ در اینکه او قوه و استعداد این را داشت که اکتساب معارف نموده و در لوح نفس، کمال و فعلیت مافوق فعلیت جهات حیوانی را احداث کند و بما انّه انسان، در شؤون انسانیه کمال پیدا نماید ـ ولی تنها حرکت جوهریه در این معنی کافی نیست که کامل تر باشد؛ گرچه در جوهرۀ این چنین انسانی حرکت بیشتر بوده و سعۀ جوهر نفسی او از میمون گذشته، ولیکن گذشتن او مانند گذشتن حرکت جوهریۀ میمون از الاغ است.
پس چنین اشخاصی همان مرتبۀ حیوانی را دارند؛ گرچه عالی تر از حیوانات دیگر باشند، و سعادت و شقاوت اینها را قبلاً بیان کردیم که چنین شخصی را عقلاً نمی توان گفت که جهنمی و ناری است؛ زیرا اگر از علمای معقول سؤال کنی، می گویند: ممکن نیست؛ چون اگر عبدی هیچ چیزی به گوشش نخورده و ابداً رسالت و نبوت و کتابی را نشنیده و در گوشه ای از زمین مثل حیوانات زندگی کرده، وقتی که روح از بدنش بیرون رفت، او را بیاورند و به داخل آتش بیاندازند و الی الابد بماند و بسوزد، البته چنین چیزی در هیچ عقلی نمی گنجد و از مصادیق روشن ظلم است.
اما جهنم داخلی هم، غیر از آنچه ملکات حیوانی آنها مقتضی آن باشد برایشان
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 483 نیست و در این جهت گفتیم که آنها مثل حیوانات دیگر می باشند؛ چون اینها در چیزی ـ از آن چیزهایی که طبق قوه و استعداد مودوعه داشتند و لازم بود اکتساب شود ـ به فعلیت نرسیدند؛ لذا در این قسمت نه مبدأ سعادت است و نه مبدأ شقاوت، چون قوه و استعداد، در حد قوه مانده و به فعلیت نیامده است و قوه، من حیث انّها قوه، قابل حشر نیست؛ چون قوه از آنِ دار طبیعت و از لوازم آن است و نمی تواند در آخرت راه پیدا کند و فقط فعلیات قابل خروج است و معنای خروج از طبیعت این است که از نحوۀ وجودی که صاحب قوه و استعداد است، خارج می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 484