تبیین کیفیت معاد جسمانی
برای ثبوت این قضیه به نحوی که حتی به مقدماتی که آخوند رحمه الله در باب معاد جسمانی ذکر نموده محتاج نباشیم، شرح ذیل را تقدیم می نماییم، البته معلوم است که شخصیت و عینیت انسان با همین ناخن و مو و فضولات بدنی نمی باشد، چنانکه زید مثلاً به کسی در اوایل بلوغ، احسانی نمود، اگر آن شخص در سن هشتاد سالگی در مقابل زید به پاداش احسانش عرض تشکر نماید، این طور نیست که به شخصی غیر آن محسن و منعم احترام کرده باشد، بلکه به عین همان شخص تشکر خود را اظهار کرده است، و یا اگر در اول بلوغ به زید مقروض بود و در هشتاد سالگی قرضش را به او ادا می کند، چنین نیست که از دائن خود بری ء الذمّه نشده باشد و این شخص دیگری باشد که الآن به او پول می دهد، بلکه با تأدیۀ وجه به او، این شخص مسلّماً فارغ الذمّه می شود، با اینکه زید انسانی است که از روز اوّلی که به دنیا آمده، از اغذیه تغذی کرده و جزء بدنش شده است و از طرف دیگر دائماً اجزائش به تحلیل رفته است، به طوری که اگر یک دیدۀ بینایی باشد می بیند که زید، موجودی است که لاینقطع پوست و گوشت و استخوان و دَم و مغز و مو و ناخن او به تحلیل می رود و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 539
مثل یک ماری است که پیوسته از پوست خود بیرون می آید، منتها جای این اجزاء تحلیل رفته را، لاینقطع به واسطۀ تغذی پر می کند، و این موجود از اول رو به سوی یک نشئه ای گذاشته است و مدام این موجود بالقوه را از قوه به فعلیت می آورند و آن مرتبۀ هیولانیت که به دار طبیعت افتاده بود، عمّال عزرائیلیه، او را از طبیعت نزع می کنند و به طرف نشئۀ دیگری ورای نشئۀ دنیا می کشند و می برند، نه اینکه فقط در آن لحظۀ آخر، حضرت عزرائیل یک دفعه پیدا شده و انسان را قبض روح کند. حدیث اجازۀ عزرائیل از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم اگر هم به ما نمی رسید، باز قائل بودیم که می بایست اجازه بگیرد؛ برای اینکه حقیقت نبوت، حقیقتی است که همۀ اشیاء حتی سبزی جات هم به اجازۀ او نموّ می کنند نه اینکه فقط یک عربی باشد که مردم را به توحید دعوت کرده باشد.
والحاصل: انسان، یک موجودی است که پیوسته از این نشئه به طرف آن نشئه، ذاتاً و جوهراً بیرون می رود؛ یعنی مدام دارد صفای وجودی و شدت و لطافت جوهری پیدا می کند، همین انسان مادی و طبیعی است که پیوسته دارد به مدارج طبیعت ارتقا پیدا می کند؛ چنانکه از خاک ترقی کرده و بعد از ترقیاتی به صورت منویت در اصلاب و سپس ارحام قرار می گیرد و از خون و علقه و مضغه و لحم و عظم و خون و رگ و مغز، ارتقای ذاتی پیدا می کند و دارای جسم و بدن شده و صورتی پیدا کرده است، و همین طور صفای ذاتی و لطافت جسمی، روز افزون است تا به فعلیت کامل برسد، و از یک طرف هم فضولات بدنی و جسمی از هر عضوی دور انداخته می شود و این بدن را تحلیل می دهد، با اینکه شخصیت، همان شخصیت و جسم، همان جسم است.
فضولات بدنی و گوشت و پوست و رگ و استخوان و پیه و مغز را که به تحلیل رفته است اگر جمع می کردند، یک انبار بزرگ بود، ولی این رفض و دور انداختنهای تدریجی و غیر بیّن و غیر محسوس در شخصیت این شخص تفاوتی ایجاد نمی کند، با اینکه عقل ملتفت این همه تبدلات است اما عینیت شخصیت در نظرش بدون شائبۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 540
مجاز محفوظ است، پس این موجود، متدرّج الخروج از طبیعت به سوی صفای وجودی و شدت کمالی است که پیوسته مرتبه ای به مرتبه ای تبدیل می شود و همین جسم و بدن هم یک وجهۀ باطنی داشته که به صفای جسمی و لطافت بدنی کم کم متبدل می شود، و با اینکه نظام وجود یک رشتۀ متصلی است، اما این موجود طبیعی از کدورت و ظلمت و ضعف و نقص، رو به کمال وجودی می رود به طوری که در نظام وجود، مرتبۀ ادنای آن، با مرتبۀ وسطای آن کأ نّه دو حقیقت است؛ چون مشوب به عدم و ظلمت است و به جایی می رسد که از کدورت، صاف و از ضعف، خالی می شود و گویا دو عالم جدا از هم می باشند که از آخر مرتبۀ طبیعت به اولین مرتبۀ بالاتر تبدل پیدا می کند.
در این حال، جسم طبیعی به جسم صاف و لطیفی تبدل پیدا کرده و این پوست و قشر کلفت و خشن را که بدن ظاهری محسوس ما باشد، یک دفعه می اندازد. و چون این رفض، نمایان است و ما آن را می بینیم، می گوییم: جسم و بدن، اینجا ماند و افتاد و روح قبض شد و رفت، و لذا می گویند: در حشر، معاد جسمانی به چه کیفیت خواهد بود، غافل از اینکه بدن و جسم در حشر در نهایت و غایت لطافت است به طوری که حس بصری را یارای رؤیت آن نیست و آن چنان تعلق به روح دارد که ابداً از آن تعصّی ندارد و خودش هم دارای عرض و طول و عمق است.
چنانکه اگر همین حس لمسی را که در بدن هر شخصی هست بیرون کشند به اندازۀ پاها و بازوها و سینه و قلب و روده ها و جگرها و سر و صورت و چشم و گوش یک چیزی بیرون خواهد آمد، منتها شاید ما آن را با این دیده نبینیم چنانکه الآن که در بدن هست ما آن را نمی بینیم و با دست هم آن حس لمس را از بس لطیف بوده و مایل به تجرد می باشد درک نمی کنیم.
علی ایّ حال: این جسم لطیف، به تبع روح بیرون رفته و رفضهای سابق هم در شخصیت آن موجود، تخلل ایجاد نمی کند و چنانکه رفضهای تدریجی در شخصیت آن تخلل ایجاد نمی کرد، این رفض دفعی هم که به صورت نمایان اتفاق می افتد باعث
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 541
اختلاف در شخصیت آن شخص نمی شود.
بالجمله: چنانکه مراتب نازلۀ این حرکت و تبدیل در حرکت جوهریه، کاملاً محسوس و نمایان است، ولی با همۀ تبدلات پی در پی هیچ گاه انثلام وحدت و شخصیت حاصل نمی گردد و بالاخره در اثر تبدلات، بدن و جسم لطیفی در غایت لطافت حاصل می گردد به طوری که ظلّ نفس است، منتها نتیجۀ تحلیلات و تبدلات و حرکات جوهری، صفا و لطافت لبّ و مغز است، با اینکه همین طبیعت است که مبدل گردیده و همین جسم است که از آن اِفراز لباب شده و مدام قشرش ریخته است؛ مثل ریختن مو و پوست انداختن مار، و کم کم یک لبّ، که در اثر تحولات و تبدلات به حد کمال رسیده، قشر ضخیم و بزرگ بدن محسوس را که به منزلۀ پوست آن بدن لطیف است می اندازد و این آخرین قدم دار طبیعت به شمار می رود و اول قدم عالم برزخ است، و این مرتبۀ ثانیه از جسم است که مناسب با این حواس بدنی نمی باشد.
از این لبّ صاف تر، لبّ اللباب است؛ یعنی نفس انسانی و بدنی که به مقام تجرد رسیده است به طوری که این بدن با این لطافت مثل ظلّ نفس است، این جسم است که می تواند با بلاهای عظیم مواجه گردد و تحمل کند؛ برای اینکه جسم هر اندازه در جسمیت خالص تر باشد؛ و با جهت قوه مشوب نباشد، افتراق و از بین رفتن آن مشکل تر است؛ اگر چه با نار بسوزد، و هرچه جسم اصفی باشد، شدت احساسات نفس بیشتر است، و هرچه احساس قوی تر باشد، تألم قوی تر است.
و بالجمله: بنابر آنچه شرح داده شد که مبتنی بر حرکت جوهریه است و در این عصر، قریب به ضرورت و ملحق به بدیهیات است؛ زیرا انسان به رأی العین تبدیل نطفه به علقه و علقه به مضغه و ... را می بیند و مطلب صاف و روشن است و قابل بحث نمی باشد و ما برای اثبات آن، به مقدمات یازده و یا دوازده گانۀ آخوند رحمه الله محتاج نیستیم. و به معاد جسمانی هم قائلیم و مفرّی هم از آن نیست و مطابق آیات و روایات و ضرورت شرایع هم می باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 542