باب دهم در بیان معاد روحانی و حقیقت سعادت و شقاوت
فصل دهم اختلاف درجات مردم در ادراک معاد
تبیین کیفیت معاد جسمانی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

تبیین کیفیت معاد جسمانی

تبیین کیفیت معاد جسمانی

‏برای ثبوت این قضیه به نحوی که حتی به مقدماتی که آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ در باب معاد‏‎ ‎‏جسمانی ذکر نموده‏‎[1]‎‏ محتاج نباشیم، شرح ذیل را تقدیم می نماییم، البته معلوم است که‏‎ ‎‏شخصیت و عینیت انسان با همین ناخن و مو و فضولات بدنی نمی باشد، چنانکه زید‏‎ ‎‏مثلاً به کسی در اوایل بلوغ، احسانی نمود، اگر آن شخص در سن هشتاد سالگی در‏‎ ‎‏مقابل زید به پاداش احسانش عرض تشکر نماید، این طور نیست که به شخصی غیر‏‎ ‎‏آن محسن و منعم احترام کرده باشد، بلکه به عین همان شخص تشکر خود را اظهار‏‎ ‎‏کرده است، و یا اگر در اول بلوغ به زید مقروض بود و در هشتاد سالگی قرضش را به‏‎ ‎‏او ادا می کند، چنین نیست که از دائن خود بری ء الذمّه نشده باشد و این شخص‏‎ ‎‏دیگری باشد که الآن به او پول می دهد، بلکه با تأدیۀ وجه به او، این شخص مسلّماً‏‎ ‎‏فارغ الذمّه می شود، با اینکه زید انسانی است که از روز اوّلی که به دنیا آمده، از اغذیه‏‎ ‎‏تغذی کرده و جزء بدنش شده است و از طرف دیگر دائماً اجزائش به تحلیل رفته‏‎ ‎‏است، به طوری که اگر یک دیدۀ بینایی باشد می بیند که زید، موجودی است که‏‎ ‎‏لاینقطع پوست و گوشت و استخوان و دَم و مغز و مو و ناخن او به تحلیل می رود و‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 539

‏مثل یک ماری است که پیوسته از پوست خود بیرون می آید، منتها جای این اجزاء‏‎ ‎‏تحلیل رفته را، لاینقطع به واسطۀ تغذی پر می کند، و این موجود از اول رو به سوی‏‎ ‎‏یک نشئه ای گذاشته است و مدام این موجود بالقوه را از قوه به فعلیت می آورند و آن‏‎ ‎‏مرتبۀ هیولانیت که به دار طبیعت افتاده بود، عمّال عزرائیلیه، او را از طبیعت نزع‏‎ ‎‏می کنند و به طرف نشئۀ دیگری ورای نشئۀ دنیا می کشند و می برند، نه اینکه فقط در آن‏‎ ‎‏لحظۀ آخر، حضرت عزرائیل یک دفعه پیدا شده و انسان را قبض روح کند. حدیث‏‎ ‎‏اجازۀ عزرائیل از حضرت پیغمبر  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‎[2]‎‏ اگر هم به ما نمی رسید، باز قائل بودیم که‏‎ ‎‏می بایست اجازه بگیرد؛ برای اینکه حقیقت نبوت، حقیقتی است که همۀ اشیاء حتی‏‎ ‎‏سبزی جات هم به اجازۀ او نموّ می کنند نه اینکه فقط یک عربی باشد که مردم را به‏‎ ‎‏توحید دعوت کرده باشد.‏

‏والحاصل: انسان، یک موجودی است که پیوسته از این نشئه به طرف آن نشئه، ذاتاً‏‎ ‎‏و جوهراً بیرون می رود؛ یعنی مدام دارد صفای وجودی و شدت و لطافت جوهری‏‎ ‎‏پیدا می کند، همین انسان مادی و طبیعی است که پیوسته دارد به مدارج طبیعت ارتقا‏‎ ‎‏پیدا می کند؛ چنانکه از خاک ترقی کرده و بعد از ترقیاتی به صورت منویت در اصلاب‏‎ ‎‏و سپس ارحام قرار می گیرد و از خون و علقه و مضغه و لحم و عظم و خون و رگ و‏‎ ‎‏مغز، ارتقای ذاتی پیدا می کند و دارای جسم و بدن شده و صورتی پیدا کرده است، و‏‎ ‎‏همین طور صفای ذاتی و لطافت جسمی، روز افزون است تا به فعلیت کامل برسد، و‏‎ ‎‏از یک طرف هم فضولات بدنی و جسمی از هر عضوی دور انداخته می شود و این‏‎ ‎‏بدن را تحلیل می دهد، با اینکه شخصیت، همان شخصیت و جسم، همان جسم است.‏

‏فضولات بدنی و گوشت و پوست و رگ و استخوان و پیه و مغز را که به تحلیل‏‎ ‎‏رفته است اگر جمع می کردند، یک انبار بزرگ بود، ولی این رفض و دور انداختنهای‏‎ ‎‏تدریجی و غیر بیّن و غیر محسوس در شخصیت این شخص تفاوتی ایجاد نمی کند، با‏‎ ‎‏اینکه عقل ملتفت این همه تبدلات است اما عینیت شخصیت در نظرش بدون شائبۀ‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 540

‏مجاز محفوظ است، پس این موجود، متدرّج الخروج از طبیعت به سوی صفای‏‎ ‎‏وجودی و شدت کمالی است که پیوسته مرتبه ای به مرتبه ای تبدیل می شود و همین‏‎ ‎‏جسم و بدن هم یک وجهۀ باطنی داشته که به صفای جسمی و لطافت بدنی کم کم‏‎ ‎‏متبدل می شود، و با اینکه نظام وجود یک رشتۀ متصلی است، اما این موجود طبیعی از‏‎ ‎‏کدورت و ظلمت و ضعف و نقص، رو به کمال وجودی می رود به طوری که در نظام‏‎ ‎‏وجود، مرتبۀ ادنای آن، با مرتبۀ وسطای آن کأ نّه دو حقیقت است؛ چون مشوب به عدم‏‎ ‎‏و ظلمت است و به جایی می رسد که از کدورت، صاف و از ضعف، خالی می شود و‏‎ ‎‏گویا دو عالم جدا از هم می باشند که از آخر مرتبۀ طبیعت به اولین مرتبۀ بالاتر تبدل‏‎ ‎‏پیدا می کند.‏

‏در این حال، جسم طبیعی به جسم صاف و لطیفی تبدل پیدا کرده و این پوست و‏‎ ‎‏قشر کلفت و خشن را که بدن ظاهری محسوس ما باشد، یک دفعه می اندازد. و چون‏‎ ‎‏این رفض، نمایان است و ما آن را می بینیم، می گوییم: جسم و بدن، اینجا ماند و افتاد و‏‎ ‎‏روح قبض شد و رفت، و لذا می گویند: در حشر، معاد جسمانی به چه کیفیت خواهد‏‎ ‎‏بود، غافل از اینکه بدن و جسم در حشر در نهایت و غایت لطافت است به طوری که‏‎ ‎‏حس بصری را یارای رؤیت آن نیست و آن چنان تعلق به روح دارد که ابداً از آن تعصّی‏‎ ‎‏ندارد و خودش هم دارای عرض و طول و عمق است.‏

‏چنانکه اگر همین حس لمسی را که در بدن هر شخصی هست بیرون کشند به‏‎ ‎‏اندازۀ پاها و بازوها و سینه و قلب و روده ها و جگرها و سر و صورت و چشم و گوش‏‎ ‎‏یک چیزی بیرون خواهد آمد، منتها شاید ما آن را با این دیده نبینیم چنانکه الآن که در‏‎ ‎‏بدن هست ما آن را نمی بینیم و با دست هم آن حس لمس را از بس لطیف بوده و مایل‏‎ ‎‏به تجرد می باشد درک نمی کنیم.‏

‏علی ایّ حال: این جسم لطیف، به تبع روح بیرون رفته و رفضهای سابق هم در‏‎ ‎‏شخصیت آن موجود، تخلل ایجاد نمی کند و چنانکه رفضهای تدریجی در شخصیت‏‎ ‎‏آن تخلل ایجاد نمی کرد، این رفض دفعی هم که به صورت نمایان اتفاق می افتد باعث‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 541

‏اختلاف در شخصیت آن شخص نمی شود.‏

‏بالجمله: چنانکه مراتب نازلۀ این حرکت و تبدیل در حرکت جوهریه،‏‎ ‎‏کاملاً محسوس و نمایان است، ولی با همۀ تبدلات پی در پی هیچ گاه انثلام وحدت‏‎ ‎‏و شخصیت حاصل نمی گردد و بالاخره در اثر تبدلات، بدن و جسم لطیفی در‏‎ ‎‏غایت لطافت حاصل می گردد به طوری که ظلّ نفس است، منتها نتیجۀ تحلیلات‏‎ ‎‏و تبدلات و حرکات جوهری، صفا و لطافت لبّ و مغز است، با اینکه همین‏‎ ‎‏طبیعت است که مبدل گردیده و همین جسم است که از آن اِفراز لباب شده و‏‎ ‎‏مدام قشرش ریخته است؛ مثل ریختن مو و پوست انداختن مار، و کم کم یک لبّ،‏‎ ‎‏که در اثر تحولات و تبدلات به حد کمال رسیده، قشر ضخیم و بزرگ بدن محسوس را‏‎ ‎‏که به منزلۀ پوست آن بدن لطیف است می اندازد و این آخرین قدم دار طبیعت به شمار‏‎ ‎‏می رود و اول قدم عالم برزخ است، و این مرتبۀ ثانیه از جسم است که مناسب با این‏‎ ‎‏حواس بدنی نمی باشد.‏

‏از این لبّ صاف تر، لبّ اللباب است؛ یعنی نفس انسانی و بدنی که به مقام تجرد‏‎ ‎‏رسیده است به طوری که این بدن با این لطافت مثل ظلّ نفس است، این جسم است‏‎ ‎‏که می تواند با بلاهای عظیم مواجه گردد و تحمل کند؛ برای اینکه جسم هر اندازه در‏‎ ‎‏جسمیت خالص تر باشد؛ و با جهت قوه مشوب نباشد، افتراق و از بین رفتن آن‏‎ ‎‏مشکل تر است؛ اگر چه با نار بسوزد، و هرچه جسم اصفی باشد، شدت احساسات‏‎ ‎‏نفس بیشتر است، و هرچه احساس قوی تر باشد، تألم قوی تر است.‏

‏و بالجمله: بنابر آنچه شرح داده شد که مبتنی بر حرکت جوهریه است و در این‏‎ ‎‏عصر، قریب به ضرورت و ملحق به بدیهیات است؛ زیرا انسان به رأی العین تبدیل‏‎ ‎‏نطفه به علقه و علقه به مضغه و ... را می بیند و مطلب صاف و روشن است و قابل‏‎ ‎‏بحث نمی باشد و ما برای اثبات آن، به مقدمات یازده و یا دوازده گانۀ آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ محتاج‏‎ ‎‏نیستیم. و به معاد جسمانی هم قائلیم و مفرّی هم از آن نیست و مطابق آیات و روایات‏‎ ‎‏و ضرورت شرایع هم می باشد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 542

  • )) اسفار، ج 9، ص 185 ـ 199.
  • )) بحار الانوار، ج 22، ص 504، حدیث 4؛ کنز العمال، ج 7، ص 263، حدیث 18825.