اصل پنجم: شیئیت شی ء به صورت است نه به ماده
اصل دیگری که از ارکان بوده و معاد متقوم به آن اصل است، اصلی است که از متفرعات اصل گذشته است و چنانکه در تقریر معلوم خواهد شد، اصل این است که شیئیة الشی ء به صورتش است نه به ماده اش و تمام حقیقت شی ء، فصل اخیر اوست.
توضیح مطلب: فلاسفۀ قدیم در منطق برای تفهیم بعضی از مطالب فلسفه، مقدماتی تشکیل داده اند و جنس الاجناس، جنس عالی، اجناس متوسطه و فصول متوسطات و فصل الفصول ترتیب داده اند و مفاهیم را به دو نحوه، مفهوم لابشرط و بشرط لا، ملاحظه کرده اند؛ بیان این مطالب منطقی نه فقط برای این بوده است که نشسته باشند و از خودشان مفهوم بشرط لا و لابشرط درست کرده باشند و یا اینکه از خودشان اجناس و فصول عالی و متوسطات اختراع نموده باشند و از حقایق خارجیه چشم پوشی کرده باشند، بلکه مطلوب و مراد این بوده که اهل منطق و فلاسفه خواسته اند نقشۀ خارج را آن طوری که هست لحاظ نمایند و غرض از این مباحث،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 562 تفهیم بعضی از مطالب در فلسفه بوده است و غرض، نقشه برداری لفظی و مفهومی از طبیعت بوده است با آن تطوّراتی که در خارج حاصل می گردد، تا بدین وسیله حقیقت را القا نمایند.
در بیان مراتب تطورات بر وجودی که به اقصای مقبض فیض، هبوط نموده و نازل گردیده و به آخرین منزل وجود که در قوس نزول، نازل ترین موجودی است که در آستانۀ باب وجود که به طرف عدم باز می شود آمده است و در مرز بین وجود و عدم قرار گرفته است و تطوراتی که در این هابط و در قوس صعود و رجوع از مسافرت حاصل می گردد، مفاهیمی را تفهیم می کنند و از خود آن هابط به مادة المواد تعبیر می آورند ـ به جهت آنکه ابسطْ وجودی که در صحنۀ عالم طبیعت، موجودات طبیعی آن را دارند و قبل از همۀ آنهاست و اصل برای آنها می باشد ماده است، چنانکه مواد ارضی نباتات را ماده ای است که آن مادۀ ارضیه در شعبات مختلف تطورات پیدا می کند، همین طور قبل از همۀ موجودات، این وجود است که اصل تمام موجودات می باشد ـ منتها از غایت ضعف، طوری مبهم است که در تحقق، تحصل ندارد و این، قوة الوجود موجوداتی است که در عالم طبیعت موجود می شوند، منطقیین از این مرتبه به جوهر تعبیر آورده اند.
اولین تطوری که برای این جوهر قابل، حاصل است، امتداد جوهری است و این صورت هم به نحوی ابسط است که مثل مادۀ اُولی تحصل و تحقق نداشته و در ضعف، اشبه به مادۀ اُولی است و تعین ندارد و ممکن نیست که موجود طبیعی مادۀ اُولی و صورت امتداد جوهری را نداشته باشد و به عبارت دیگر، هیولی و جسم نباشد؛ و جسمیت او به طور لابشرطی باشد.
و از تطورات آن ـ اول وجود عالم طبیعت ـ این است که عنصر می شود و صورت عنصری برای آن حاصل می گردد و بعد از حصول این تطور، تطورات دیگر به ترتیب طبیعی از معدنیت و نباتیت و صورت حیوانی و انسانی که آخرین تطور ممکن برای هیولای اُولی است حاصل می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 563 در این تطورات که برای مادۀ اُولی حاصل می شود، اگر از تطورات مختلفۀ عنصری و معدنی و نباتی و حیوانی، صورتی به نحو تعین برای هیولی حاصل شود و هیولی از آن مرتبه نگذرد و در مجرایی که افتاده است ـ به حسب استعدادی که در آن مجرا برایش ممکن است نه به قسر قاسر ـ آخرین صورت از تطورات برایش حاصل شود، از آن صورت با مفهوم بشرط لا تعبیر می آورند؛ مثل صورت نباتی درخت، که درخت در آن مرتبه واقف و متعین است و تطوری از تطورات که نما باشد، در این مجرا به طور تحصل و تعین است.
ولی اگر سیر هیولای اُولی در مجرای انسانی باشد، همۀ این تطورات از امتداد جوهری و تطور عنصری و معدنی و نباتی و حیوانی، به طور ابهام و لاتحصل است و در اینها تعین و وقوف نداشته و نسبت به آن منزل آخر که نفس انسانی است، به نحو قوه است و هیچ یک از اینها نیست؛ برای اینکه در گذر است و فطرةً و وجوداً متوجه این است که چیز دیگری شود و در یک چیز متعین نیست تا بشود گفت: فلان چیز است؛ زیرا شرط نام گذاری تعین و تحصل است و چیزی که به نحو ابهام و لاتحصل است با نظر عدم توقف و مبهمیت که بین صرافت قوه و محوضت فعل است نمی شود آن را به نام خاصی نام گذاری کرد؛ چون در بین راه است و منزلی ندارد و اقامتی نکرده است و از همۀ این منازل سر راه می گذرد؛ در منزل عنصریت واقف نشده تا بگوییم عنصر است و در منزل معدنیت نازل نگشته تا بگوییم معدن است و در منزل نباتیت توقف نکرده تا بگوییم نبات است و هکذا در موقف حیوانیت واقف نگشته تا بگوییم حیوان است، بلکه از همۀ این مواقف می گذرد و در اینها تحصل و تعین ندارد، اگر بخواهیم در چنین تطوراتی سیر این موجود را حکایت کنیم باید به طور لابشرط، از آن حکایت نماییم تا کیفیت سیر او را در این مسیر به آن طوری که واقعاً سیر اتفاق افتاده است تفهیم نماییم و در قول، صادق بوده باشیم.
پس این مفاهیم از حدودی که این موجود صاحب مراتب و منازل در این مسافت سیر کرده است انتزاع می شود، ولی این موجود هیچ یک از آن تطورات نیست؛ برای
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 564 اینکه ورودش در همۀ این منازل از باب سفر بوده و در آنها اقامت نکرده تا از اهل این منازل محسوب گردد، و اهل این منازل موجوداتی هستند که در این مواقف قصد اقامت کرده باشند.
پس این حدود که از آنها مفاهیم انتزاع می شود، نسبت به واقفین آنها بشرط لاست و نسبت به مسافرین آنها لابشرط است؛ یعنی غیرمتحصل است و لذا نباتی که در درخت هست با نباتی که در انسان هست فرق دارد و ممکن نیست آن نبات که صورت آخری درخت است به طور تعین بر انسان حمل شود؛ چون حقیقت نبات آنجا واقعاً بشرط لاست، نه اینکه با اعتبار ما بشرط لا باشد، بلکه درخارج آن طور است که ما باید آن را بشرط لا اعتبار کنیم، به خلاف نباتی که در حد انسان اخذ می شود؛ چون به طور ابهام و لاتحصل اخذ شده و رو به انسانیت دارد و بر انسان قابل حمل است و می تواند با انسان متحد شود.
البته این اتحاد برای آن است که مبهم و به طور لاتعین می باشد و معنای اتحاد این است که اگرچه در مفهوم دو شی ء هستند، ولی در خارج بیش از یک چیز و یک وجود نیست، منتها همان معنای مبهم بود که به این منزل توجه داشت و در حقیقت، قوۀ این فعلیت بود و خودش فعلیت نداشت، بلکه فعلیتش عین بالقوه بودن برای این صورت اخیره بود و در حقیقت، همۀ مراتب سابقه از جوهر و امتداد جوهری و صورت عنصری و معدنی و نباتی و حیوانی، با مرتبۀ طبیعی، قوۀ یکدیگر می باشند؛ یعنی هر فعلیت نسبت به فعلیت بعدی قوه است و فعلیت بعدی، عین قوۀ مرتبۀ لاحقه است، و به همین نحو تا آنکه فعلیت آخری که همان فصل اخیر است حاصل شود، و این هویتی بسیط خواهد بود که جز فصل اخیر وجود دیگری نیست.
پس می توان گفت تمام جنس و فصلهای فعلی که می گوییم الآن در نفس هست ـ به این معنی که نفس جوهر است ـ امتداد جوهری است، نامی است و حیوان است، و به یک معنی همۀ اینها دروغ است؛ برای اینکه اینها حدودی است برای مراتبی که هیچ یک از آن حدود فعلاً در نفس انسان که صورت اخیر اوست نیست، و به یک معنی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 565 صحیح است؛ برای اینکه این نفس، همان جوهر است، همان نامی است و همان حیوان است؛ همان جوهر است که نامی شد و همان نامی است که حیوان شد و همان حیوان است که انسان شده است؛ اگرچه در حد جوهریت و نامیت و حیوانیت نیست، ولیکن وجود جوهری بود که وجود نامی شده است و این بعدی، همان قبلی است و آن سابق، ناقصِ همین لاحقِ کامل است، تفاوتی که حاصل شده است عبارت است از اینکه نقصی که امر عدمی بود از بین رفته است، نه اینکه ناقص، هویت و حظّ وجودی و کمالی خود را از دست داده باشد و این موجود کامل از نو حادث شده باشد.
زیرا اگر این طور باشد، دیگر آن قبلی، ناقص این کامل نیست، بلکه در این صورت، آن قبلی موجودی است و این لاحق هم موجود دیگری است که به هم ربط ندارند و معنی ندارد آن، مادۀ این باشد و این، صورتِ آن گردد. پس وقتی که مرتبۀ سابق، ناقص مرتبۀ لاحق شد تا رسید به جایی که دیگر آن مرتبه، ناقصِ مرتبۀ دیگر نباشد؛ یعنی در آن مرتبه توقف حاصل شده باشد، این مرتبه، فصل اخیر است و در عین حال که بسیط است جامع تمام کمالات مراتب سابقه است ولی حیثیت کمالی آنها را دارد، نه حیثیات نقصی و حدود آنها را.
منتها اگر بخواهیم این شی ء بسیط را بفهمانیم، ناچاریم با بعضی از لوازم، مقصود را تفهیم نماییم؛ چون خودش وجود بسیط است و احضارش در ذهن مخاطب متعلّم، ممکن نیست؛ لذا با مفاهیمی که سابقاً این وجود، منشأ انتزاع آنها بود، ممکن است آن را تفهیم کنیم. و لذا در تعریف انسان می گوییم: «جوهرٌ امتدادیٌ، عنصرٌ، معدنٌ، نامیٌ، حیوانٌ، ناطقٌ» که همۀ اینها غیر از فصل اخیر و از باب زیادة الحدّ علی المحدود و به منزلۀ اخذ دایره در تعریف قوس می باشد، که وقتی می گوییم: «القوس قطعة من الدایره» دایره در حد واقع شده، ولی در محدود که قوس باشد داخل نیست.
و بالجمله: انسان با اینکه یک موجود بسیط به وجود جمعی است، ولی در مقام تعریف، یک موجود تفصیلی به نظر می آید، که گویا طولی از جوهریت تا ناطقیت دارد، همانند آنکه چند کلمه را در طول همدیگر می آوریم، ولی فعلاً او یک حقیقت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 566 بسیط است به طوری که اگر بشود آن موجود بسیط را با مشاهده و حضور و به علم حضوری در ذهن کسی احضار کنیم، از این همه زیاده گویی مستغنی و بی نیاز می باشیم.
این تفصیل در انسان در قوس نزول غلط است؛ چون این تفصیل، تعریف به سوابق است که اگر بخواهیم موجودی را که ازطبیعت ومرتبۀ هیولی وجوهریت بلند شده و حرکت کرده با همۀ سوابق آن تعریف کنیم، ناچار هستیم هر سابقه ای را که این موجود؛ یعنی انسان داشته، آن را در تعریف اخذ کنیم؛ چون انسان صاعد در قوس صعودی، از همۀ این سوابق عبور کرده است.
اما در انسان نازل در قوس نزول، بیان این تفصیل درست نیست؛ چون این انسان وارد طبیعت نشده، تا این سوابق را داشته باشد، یعنی اول هیولی باشد و پس از آن جوهر امتدادیه و سپس عنصریت و بعد نما و بعد حیوانیت را داشته باشد تا اینکه انسان شود، بلکه این سوء سابقه مال انسانی است که از مادة المواد شروع شده و جوهر امتدادی و عنصریت و نباتیت و حیوانیت را پشت سر گذاشته باشد. و به عبارت دیگر، مال انسانی است که:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم ز حیوان سر زدم
اینکه قرآن شریف این همه ما را به خلقت انسان و مراحل آن آگاه می کند و می گوید: خلقت انسان از مادۀ نَتن بوده و بعد نطفه و علقه و مضغه و بعد لحم و عظم و غیره شده است، هدفش گوشزد کردن سابقۀ ننگین انسان است، گرچه الآن نطفه و علقه و مضغه نیست، ولیکن آنها بوده است و حالا این شده است و همان موجود کثیف گندیده بود که این موجود لطیف مجرد نوری شده است.
و بالجمله: اگر کسی بخواهد انسان نازل در قوس نزول، مانند فرد عقلانی انسان و رب النوع آن را تعریف کند، این سوابق را ذکر نمی کند؛ به جهت اینکه اگر بگوید،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 567 دروغ گفته است، بلکه اگر کسی آن حقیقت بسیطه را درک کند، انسان را درک کرده است. در قوس صعودی هم که انسانی از طبیعت برخاسته است و نسلش از عالم طبیعت بوده و به تمام انسانیت رسیده است، اگر کسی آن حقیقت را احضار کند، حقیقتش مثل انسان نازل است، پس شیئیت شی ء به صورت و فصل اخیر اوست، نه به اجناس و فصول سابقه و اگر آن سوابق گفته می شود به اعتبار این است که اینها سابقه اش بوده اند، ولی فعلاً اینها نیست.
منطقیین برای نشان دادن اصل قضیه و مراتب سابقه، اجناس و فصول را این چنین ترتیب داده اند و آنها را مفاهیم لابشرط اخذ نموده اند و از این روشی که در ترتیب اجناس و فصول عالیه و متوسطه از منطقیین وجود دارد، معلوم می شود که قضیۀ حرکت جوهریه پیش آنها ثابت و مسلّم بوده است؛ فلاسفۀ قدیم و آنهایی که منطق را احداث نموده اند، حرکت جوهریه مورد نظرشان بوده است و مفاهیم اجناس و فصول متوسطات را بر طبق خارج، لابشرط گرفته اند، منتها از بس در نقل قول فلاسفه تغییر و تبدیل رخ داده و مترجمین نتوانستند صحیح ترجمه کنند و یا درست تفسیر نمایند، اصل قضیۀ حرکت جوهریه از بین رفته است ولی نشانه ها و علاماتش مانده است و در زمان آخوند رحمه الله دوباره ثابت و مبرهن گردیده است.
در نتیجه: از توضیح این اصل معلوم شد که اگر صورت اخیره، مادۀ منضمّه را از دست بدهد و جز صورت نماند، شیئیت شی ء با برهان قاطع محفوظ است، بلکه بالضرورة و المشاهده در اشباه و نظایر چنین است، مثل صورت شمشیر و سریر، سریر بودن سریر به ماده اش که چوب باشد نیست، بلکه به صورت اوست و لذا اگرچه مادۀ چوب نباشد و یا اصلاً بقای شکل و صورت، بلاماده فرض شود، باز سریر، سریر است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 568