باب یازدهم معاد جسمانی
فصل اول اصول اثبات معاد جسمانی
اصل پنجم: شیئیت شی‌ء به صورت است نه به ماده
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اصل پنجم: شیئیت شی‌ء به صورت است نه به ماده

اصل پنجم: شیئیت شی ء به صورت است نه به ماده

‏اصل دیگری که از ارکان بوده و معاد متقوم به آن اصل است، اصلی است که از‏‎ ‎‏متفرعات اصل گذشته است و چنانکه در تقریر معلوم خواهد شد، اصل این است که‏‎ ‎‏شیئیة الشی ء به صورتش است نه به ماده اش و تمام حقیقت شی ء، فصل اخیر اوست.‏

‏توضیح مطلب: فلاسفۀ قدیم در منطق برای تفهیم بعضی از مطالب فلسفه،‏‎ ‎‏مقدماتی تشکیل داده اند و جنس الاجناس، جنس عالی، اجناس متوسطه و فصول‏‎ ‎‏متوسطات و فصل الفصول ترتیب داده اند و مفاهیم را به دو نحوه، مفهوم لابشرط و‏‎ ‎‏بشرط لا، ملاحظه کرده اند؛ بیان این مطالب منطقی نه فقط برای این بوده است که‏‎ ‎‏نشسته باشند و از خودشان مفهوم بشرط لا و لابشرط درست کرده باشند و یا اینکه از‏‎ ‎‏خودشان اجناس و فصول عالی و متوسطات اختراع نموده باشند و از حقایق خارجیه‏‎ ‎‏چشم پوشی کرده باشند، بلکه مطلوب و مراد این بوده که اهل منطق و فلاسفه‏‎ ‎‏خواسته اند نقشۀ خارج را آن طوری که هست لحاظ نمایند و غرض از این مباحث،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 562

‏تفهیم بعضی از مطالب در فلسفه بوده است و غرض، نقشه برداری لفظی و مفهومی از‏‎ ‎‏طبیعت بوده است با آن تطوّراتی که در خارج حاصل می گردد، تا بدین وسیله حقیقت‏‎ ‎‏را القا نمایند.‏

‏در بیان مراتب تطورات بر وجودی که به اقصای مقبض فیض، هبوط نموده و نازل‏‎ ‎‏گردیده و به آخرین منزل وجود که در قوس نزول، نازل ترین موجودی است که در‏‎ ‎‏آستانۀ باب وجود که به طرف عدم باز می شود آمده است و در مرز بین وجود و عدم‏‎ ‎‏قرار گرفته است و تطوراتی که در این هابط و در قوس صعود و رجوع از مسافرت‏‎ ‎‏حاصل می گردد، مفاهیمی را تفهیم می کنند و از خود آن هابط به مادة المواد تعبیر‏‎ ‎‏می آورند ـ به جهت آنکه ابسطْ وجودی که در صحنۀ عالم طبیعت، موجودات طبیعی‏‎ ‎‏آن را دارند و قبل از همۀ آنهاست و اصل برای آنها می باشد ماده است، چنانکه مواد‏‎ ‎‏ارضی نباتات را ماده ای است که آن مادۀ ارضیه در شعبات مختلف تطورات پیدا‏‎ ‎‏می کند، همین طور قبل از همۀ موجودات، این وجود است که اصل تمام موجودات‏‎ ‎‏می باشد ـ منتها از غایت ضعف، طوری مبهم است که در تحقق، تحصل ندارد و این،‏‎ ‎‏قوة الوجود موجوداتی است که در عالم طبیعت موجود می شوند، منطقیین از این‏‎ ‎‏مرتبه به جوهر تعبیر آورده اند.‏

‏اولین تطوری که برای این جوهر قابل، حاصل است، امتداد جوهری است و این‏‎ ‎‏صورت هم به نحوی ابسط است که مثل مادۀ اُولی تحصل و تحقق نداشته و در‏‎ ‎‏ضعف، اشبه به مادۀ اُولی است و تعین ندارد و ممکن نیست که موجود طبیعی مادۀ‏‎ ‎‏اُولی و صورت امتداد جوهری را نداشته باشد و به عبارت دیگر، هیولی و جسم‏‎ ‎‏نباشد؛ و جسمیت او به طور لابشرطی باشد.‏

‏و از تطورات آن ـ اول وجود عالم طبیعت ـ این است که عنصر می شود و صورت‏‎ ‎‏عنصری برای آن حاصل می گردد و بعد از حصول این تطور، تطورات دیگر به ترتیب‏‎ ‎‏طبیعی از معدنیت و نباتیت و صورت حیوانی و انسانی که آخرین تطور ممکن برای‏‎ ‎‏هیولای اُولی است حاصل می شود.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 563

‏در این تطورات که برای مادۀ اُولی حاصل می شود، اگر از تطورات مختلفۀ عنصری‏‎ ‎‏و معدنی و نباتی و حیوانی، صورتی به نحو تعین برای هیولی حاصل شود و هیولی از‏‎ ‎‏آن مرتبه نگذرد و در مجرایی که افتاده است ـ به حسب استعدادی که در آن مجرا‏‎ ‎‏برایش ممکن است نه به قسر قاسر ـ آخرین صورت از تطورات برایش حاصل شود،‏‎ ‎‏از آن صورت با مفهوم بشرط لا تعبیر می آورند؛ مثل صورت نباتی درخت، که درخت‏‎ ‎‏در آن مرتبه واقف و متعین است و تطوری از تطورات که نما باشد، در این مجرا به‏‎ ‎‏طور تحصل و تعین است.‏

‏ولی اگر سیر هیولای اُولی در مجرای انسانی باشد، همۀ این تطورات از امتداد‏‎ ‎‏جوهری و تطور عنصری و معدنی و نباتی و حیوانی، به طور ابهام و لاتحصل است و‏‎ ‎‏در اینها تعین و وقوف نداشته و نسبت به آن منزل آخر که نفس انسانی است، به نحو‏‎ ‎‏قوه است و هیچ یک از اینها نیست؛ برای اینکه در گذر است و فطرةً و وجوداً متوجه‏‎ ‎‏این است که چیز دیگری شود و در یک چیز متعین نیست تا بشود گفت: فلان چیز‏‎ ‎‏است؛ زیرا شرط نام گذاری تعین و تحصل است و چیزی که به نحو ابهام و لاتحصل‏‎ ‎‏است با نظر عدم توقف و مبهمیت که بین صرافت قوه و محوضت فعل است نمی شود‏‎ ‎‏آن را به نام خاصی نام گذاری کرد؛ چون در بین راه است و منزلی ندارد و اقامتی نکرده‏‎ ‎‏است و از همۀ این منازل سر راه می گذرد؛ در منزل عنصریت واقف نشده تا بگوییم‏‎ ‎‏عنصر است و در منزل معدنیت نازل نگشته تا بگوییم معدن است و در منزل نباتیت‏‎ ‎‏توقف نکرده تا بگوییم نبات است و هکذا در موقف حیوانیت واقف نگشته تا بگوییم‏‎ ‎‏حیوان است، بلکه از همۀ این مواقف می گذرد و در اینها تحصل و تعین ندارد، اگر‏‎ ‎‏بخواهیم در چنین تطوراتی سیر این موجود را حکایت کنیم باید به طور لابشرط، از آن‏‎ ‎‏حکایت نماییم تا کیفیت سیر او را در این مسیر به آن طوری که واقعاً سیر اتفاق افتاده‏‎ ‎‏است تفهیم نماییم و در قول، صادق بوده باشیم.‏

‏پس این مفاهیم از حدودی که این موجود صاحب مراتب و منازل در این مسافت‏‎ ‎‏سیر کرده است انتزاع می شود، ولی این موجود هیچ یک از آن تطورات نیست؛ برای‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 564

‏اینکه ورودش در همۀ این منازل از باب سفر بوده و در آنها اقامت نکرده تا از اهل این‏‎ ‎‏منازل محسوب گردد، و اهل این منازل موجوداتی هستند که در این مواقف قصد‏‎ ‎‏اقامت کرده باشند.‏

‏پس این حدود که از آنها مفاهیم انتزاع می شود، نسبت به واقفین آنها بشرط لاست‏‎ ‎‏و نسبت به مسافرین آنها لابشرط است؛ یعنی غیرمتحصل است و لذا نباتی که در‏‎ ‎‏درخت هست با نباتی که در انسان هست فرق دارد و ممکن نیست آن نبات که‏‎ ‎‏صورت آخری درخت است به طور تعین بر انسان حمل شود؛ چون حقیقت نبات‏‎ ‎‏آنجا واقعاً بشرط لاست، نه اینکه با اعتبار ما بشرط لا باشد، بلکه درخارج آن طور‏‎ ‎‏است که ما باید آن را بشرط لا اعتبار کنیم، به خلاف نباتی که در حد انسان اخذ‏‎ ‎‏می شود؛ چون به طور ابهام و لاتحصل اخذ شده و رو به انسانیت دارد و بر انسان قابل‏‎ ‎‏حمل است و می تواند با انسان متحد شود.‏

‏البته این اتحاد برای آن است که مبهم و به طور لاتعین می باشد و معنای اتحاد این‏‎ ‎‏است که اگرچه در مفهوم دو شی ء هستند، ولی در خارج بیش از یک چیز و یک وجود‏‎ ‎‏نیست، منتها همان معنای مبهم بود که به این منزل توجه داشت و در حقیقت، قوۀ این‏‎ ‎‏فعلیت بود و خودش فعلیت نداشت، بلکه فعلیتش عین بالقوه بودن برای این صورت‏‎ ‎‏اخیره بود و در حقیقت، همۀ مراتب سابقه از جوهر و امتداد جوهری و صورت‏‎ ‎‏عنصری و معدنی و نباتی و حیوانی، با مرتبۀ طبیعی، قوۀ یکدیگر می باشند؛ یعنی هر‏‎ ‎‏فعلیت نسبت به فعلیت بعدی قوه است و فعلیت بعدی، عین قوۀ مرتبۀ لاحقه است، و‏‎ ‎‏به همین نحو تا آنکه فعلیت آخری که همان فصل اخیر است حاصل شود، و این‏‎ ‎‏هویتی بسیط خواهد بود که جز فصل اخیر وجود دیگری نیست.‏

‏پس می توان گفت تمام جنس و فصلهای فعلی که می گوییم الآن در نفس هست‏‎ ‎‏ـ به این معنی که نفس جوهر است ـ امتداد جوهری است، نامی است و حیوان است، و‏‎ ‎‏به یک معنی همۀ اینها دروغ است؛ برای اینکه اینها حدودی است برای مراتبی که هیچ‏‎ ‎‏یک از آن حدود فعلاً در نفس انسان که صورت اخیر اوست نیست، و به یک معنی‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 565

‏صحیح است؛ برای اینکه این نفس، همان جوهر است، همان نامی است و همان‏‎ ‎‏حیوان است؛ همان جوهر است که نامی شد و همان نامی است که حیوان شد و همان‏‎ ‎‏حیوان است که انسان شده است؛ اگرچه در حد جوهریت و نامیت و حیوانیت نیست،‏‎ ‎‏ولیکن وجود جوهری بود که وجود نامی شده است و این بعدی، همان قبلی است و‏‎ ‎‏آن سابق، ناقصِ همین لاحقِ کامل است، تفاوتی که حاصل شده است عبارت است از‏‎ ‎‏اینکه نقصی که امر عدمی بود از بین رفته است، نه اینکه ناقص، هویت و حظّ وجودی‏‎ ‎‏و کمالی خود را از دست داده باشد و این موجود کامل از نو حادث شده باشد.‏

‏زیرا اگر این طور باشد، دیگر آن قبلی، ناقص این کامل نیست، بلکه در این‏‎ ‎‏صورت، آن قبلی موجودی است و این لاحق هم موجود دیگری است که به هم ربط‏‎ ‎‏ندارند و معنی ندارد آن، مادۀ این باشد و این، صورتِ آن گردد. پس وقتی که مرتبۀ‏‎ ‎‏سابق، ناقص مرتبۀ لاحق شد تا رسید به جایی که دیگر آن مرتبه، ناقصِ مرتبۀ دیگر‏‎ ‎‏نباشد؛ یعنی در آن مرتبه توقف حاصل شده باشد، این مرتبه، فصل اخیر است و در‏‎ ‎‏عین حال که بسیط است جامع تمام کمالات مراتب سابقه است ولی حیثیت کمالی آنها‏‎ ‎‏را دارد، نه حیثیات نقصی و حدود آنها را.‏

‏منتها اگر بخواهیم این شی ء بسیط را بفهمانیم، ناچاریم با بعضی از لوازم، مقصود‏‎ ‎‏را تفهیم نماییم؛ چون خودش وجود بسیط است و احضارش در ذهن مخاطب متعلّم،‏‎ ‎‏ممکن نیست؛ لذا با مفاهیمی که سابقاً این وجود، منشأ انتزاع آنها بود، ممکن است آن‏‎ ‎‏را تفهیم کنیم. و لذا در تعریف انسان می گوییم: «جوهرٌ امتدادیٌ، عنصرٌ، معدنٌ، نامیٌ،‏‎ ‎‏حیوانٌ، ناطقٌ» که همۀ اینها غیر از فصل اخیر و از باب زیادة الحدّ علی المحدود و به‏‎ ‎‏منزلۀ اخذ دایره در تعریف قوس می باشد، که وقتی می گوییم: «القوس قطعة من‏‎ ‎‏الدایره» دایره در حد واقع شده، ولی در محدود که قوس باشد داخل نیست.‏

‏و بالجمله: انسان با اینکه یک موجود بسیط به وجود جمعی است، ولی در مقام‏‎ ‎‏تعریف، یک موجود تفصیلی به نظر می آید، که گویا طولی از جوهریت تا ناطقیت‏‎ ‎‏دارد، همانند آنکه چند کلمه را در طول همدیگر می آوریم، ولی فعلاً او یک حقیقت‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 566

‏بسیط است به طوری که اگر بشود آن موجود بسیط را با مشاهده و حضور و به‏‎ ‎‏علم حضوری در ذهن کسی احضار کنیم، از این همه زیاده گویی مستغنی و‏‎ ‎‏بی نیاز می باشیم.‏

‏این تفصیل در انسان در قوس نزول غلط است؛ چون این تفصیل، تعریف به‏‎ ‎‏سوابق است که اگر بخواهیم موجودی را که ازطبیعت ومرتبۀ هیولی وجوهریت بلند‏‎ ‎‏شده و حرکت کرده با همۀ سوابق آن تعریف کنیم، ناچار هستیم هر سابقه ای را که این‏‎ ‎‏موجود؛ یعنی انسان داشته، آن را در تعریف اخذ کنیم؛ چون انسان صاعد در قوس‏‎ ‎‏صعودی، از همۀ این سوابق عبور کرده است. ‏

‏اما در انسان نازل در قوس نزول، بیان این تفصیل درست نیست؛ چون این انسان‏‎ ‎‏وارد طبیعت نشده، تا این سوابق را داشته باشد، یعنی اول هیولی باشد و پس از آن‏‎ ‎‏جوهر امتدادیه و سپس عنصریت و بعد نما و بعد حیوانیت را داشته باشد تا اینکه‏‎ ‎‏انسان شود، بلکه این سوء سابقه مال انسانی است که از مادة المواد شروع شده و‏‎ ‎‏جوهر امتدادی و عنصریت و نباتیت و حیوانیت را پشت سر گذاشته باشد. و به عبارت‏‎ ‎‏دیگر، مال انسانی است که: ‏

‏ ‏

‏از جمادی مردم و نامی شدم‏

‎ ‎‏وز نما مردم ز حیوان سر زدم‏‎[2]‎

‏ ‏

‏اینکه قرآن شریف این همه ما را به خلقت انسان و مراحل آن آگاه می کند و‏‎ ‎‏می گوید: خلقت انسان از مادۀ نَتن بوده و بعد نطفه و علقه و مضغه و بعد لحم و عظم و‏‎ ‎‏غیره شده است،‏‎[3]‎‏ هدفش گوشزد کردن سابقۀ ننگین انسان است، گرچه الآن نطفه و‏‎ ‎‏علقه و مضغه نیست، ولیکن آنها بوده است و حالا این شده است و همان موجود‏‎ ‎‏کثیف گندیده بود که این موجود لطیف مجرد نوری شده است. ‏

‏و بالجمله: اگر کسی بخواهد انسان نازل در قوس نزول، مانند فرد عقلانی انسان و‏‎ ‎‏رب النوع آن را تعریف کند، این سوابق را ذکر نمی کند؛ به جهت اینکه اگر بگوید،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 567

‏دروغ گفته است، بلکه اگر کسی آن حقیقت بسیطه را درک کند، انسان را درک کرده‏‎ ‎‏است. در قوس صعودی هم که انسانی از طبیعت برخاسته است و نسلش از عالم‏‎ ‎‏طبیعت بوده و به تمام انسانیت رسیده است، اگر کسی آن حقیقت را احضار کند،‏‎ ‎‏حقیقتش مثل انسان نازل است، پس شیئیت شی ء به صورت و فصل اخیر اوست، نه به‏‎ ‎‏اجناس و فصول سابقه و اگر آن سوابق گفته می شود به اعتبار این است که اینها‏‎ ‎‏سابقه اش بوده اند، ولی فعلاً اینها نیست.‏

‏منطقیین برای نشان دادن اصل قضیه و مراتب سابقه، اجناس و فصول را این چنین‏‎ ‎‏ترتیب داده اند و آنها را مفاهیم لابشرط اخذ نموده اند و از این روشی که در ترتیب‏‎ ‎‏اجناس و فصول عالیه و متوسطه از منطقیین وجود دارد، معلوم می شود که قضیۀ‏‎ ‎‏حرکت جوهریه پیش آنها ثابت و مسلّم بوده است؛ فلاسفۀ قدیم و آنهایی که منطق را‏‎ ‎‏احداث نموده اند، حرکت جوهریه مورد نظرشان بوده است و مفاهیم اجناس و فصول‏‎ ‎‏متوسطات را بر طبق خارج، لابشرط گرفته اند، منتها از بس در نقل قول فلاسفه تغییر و‏‎ ‎‏تبدیل رخ داده و مترجمین نتوانستند صحیح ترجمه کنند و یا درست تفسیر نمایند،‏‎ ‎‏اصل قضیۀ حرکت جوهریه از بین رفته است ولی نشانه ها و علاماتش مانده است و در‏‎ ‎‏زمان آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ دوباره ثابت و مبرهن گردیده است.‏

‏در نتیجه: از توضیح این اصل معلوم شد که اگر صورت اخیره، مادۀ منضمّه را از‏‎ ‎‏دست بدهد و جز صورت نماند، شیئیت شی ء با برهان قاطع محفوظ است، بلکه‏‎ ‎‏بالضرورة و المشاهده در اشباه و نظایر چنین است، مثل صورت شمشیر و سریر، سریر‏‎ ‎‏بودن سریر به ماده اش که چوب باشد نیست، بلکه به صورت اوست و لذا اگرچه مادۀ‏‎ ‎‏چوب نباشد و یا اصلاً بقای شکل و صورت، بلاماده فرض شود، باز سریر، سریر است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 568

  • )) مثنوی معنوی، ص 512، دفتر سوم، بیت 3902.
  • )) حجر (15): 26؛ مؤمنون (23): 12 ـ 14.