اثبات واجب تعالی
مفهوم وجود، یعنی هستی، به لحاظ عقلی و تصور فکری چهار قسم تصور دارد:
اول: جهت تقییدیه و جهت تعلیلیه داشته باشد.
دوم: تنها جهت تعلیلیه داشته باشد.
سوم: فقط جهت تقییدیه داشته باشد.
چهارم: جهت تقییدیه و جهت تعلیلیه نداشته باشد.
البته چیزی که مشمول مفهوم موجود باشد و فقط جهت تقییدیه داشته باشد لاغیر، ورای عالم تصور و در عالم خارج وجود نداشته تا مصداق مفهوم موجود باشد. امثلۀ اقسام سه گانه در ضمن بیان مثال معلوم خواهد شد. اگر تمام این سلسلۀ نظام وجودات ممکنۀ دار تحقق را به ذهن آورده و ماهیات و حدود وجودات را در دار التجزیة العقلیه از موجودات گرفته و در یک سلسله منظم نماییم و صرف الوجود مجرد از ماهیات را در دستۀ دیگری در مقابل ماهیات روبه روی هم قرار دهیم، ماهیات من حیث هی هی چیزی نبوده؛ نه موجود و نه معدوم می باشند و مفهوم هستی بر آنها صدق نمی کند. و اما وجودات چون بالفرض وجودات ممکنه اند، علة العلل و مبدأ المبادی لازم داشته تا خلعت وجودی موجودات از او باشد.
سپس این وجودات را برآن سلسله ماهیات که بنفسها نه موجود ونه معدوم هستند و مفهوم هستی بر آنها صادق نیست، منطبق می نماییم. بعد از انضمام و معانقه وجود با ماهیت، ماهیت به برکت وجود هستی یافته و از این اتحاد و یگانگی چنان اثر وجود را
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 8
جذب نموده که بعد از تلبّس و تقمّص به وجود تشخیص آن، ادقّ از ابروان نازنین است. به طوری که در نظر عرفی و سطحی موجود را ماهیت دانسته و گفته اند: انسان موجود است نه وجود انسانی. هنگامی که عقل تعمّق کرده و حساب نموده و حال ماهیت را دیده و حقیقت آن را که از خود حیثیت نداشته ولا موجوده ولا معدومه ملاحظه نموده، پی برده است که این مزوّر وجود را عاریه نموده و مانند مرأۀ دمیمه که از خود حُسن ندارد، خود را به زینت وجود مزیّن نموده و متقید به وجود است.
مفهوم وجود بر ماهیات صادق است؛ چون یک جهت تقییدیه ویک جهت تعلیلیه دارند، جهت تقییدیه ماهیت موجوده همان تقید به وجود است و چون این وجود، بالذات ممکن است و مستفاد از غیر است، بنابراین در صدق مفهوم وجود بر آن احتیاج به علة العلل بوده که اگر او نبود وجود ممکن نیز نبود. پس وجود ممکن معلّل به وجود غیر و مترشح از غیر است که اگر توجه غیر نبود نشانی از او نبود.
و بالجمله: اگرچه وجود صرف که از ماهیت مجرد است مصداق و فرد حقیقی مفهوم عام وجود، یعنی مفهوم وسیع هستی است ولیکن تا نظر اعطایی علة العلل و سرچشمۀ فیض وجود نباشد، وجود فرد حقیقی از کنگرۀ غیب در صفحۀ عالم نمی افتد تا فرد آن مفهوم باشد، پس وجود این موجودات هم معلّل به علت و معطی الوجود است که جهت تعلیلیۀ این وجودات است.
پس فردی که به نظر عرفی ماهیت و وجود در آن متحد بوده و مفهوم وجود بر آن صادق است، یک جهت تقییدی داشته که تقید ماهیت به وجود است و یک جهت تعلیلی دارد؛ زیرا وجودی است که معلّل به علت است.
به بیان دیگر: اینکه ماهیات بالعرض موجودند، یعنی واسطه در عروض دارند، پس حقیقت مفهوم وجود بالذات شامل ماهیت نبوده، بلکه به وساطت وجود خاص که حقیقت مفهوم بر او صادق است، بر ماهیت هم بالعرض و المجاز صادق است.
و الحاصل: مفهوم عام وجود به واسطۀ مبدأ اعلی بر وجود خاص صادق بوده و به توسط این وجود خاص، بالعرض بر ماهیت صادق است. و مفهوم عام که عبارت از
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 9
هستی است وجودات را شامل می شود ولی به توسط واسطه، که واسطه در ثبوت است، به این معنی که وجودات ممکنه چون ممکن بوده و نمی توانند بالذات بدون راهنمایی و قیمومیتِ غیر از کتم عدم بیرون آمده و تحت مفهوم عام به فردیت آن نایل و موفق شوند؛ لذا روزنه ای و کوّه ای از عالم غیب باز شده و این وجودات را تحت قیمومیت و خلاقیت خویش از کتم عدم بیرون آورده است و آنها فعلاً بالحقیقه موجود بوده و مشمول مفهوم هستی اند.
گرچه به نظر عرفانی، عالم و وجودات خیال است، چنانکه شیخ عبدالرزاق کاشانی در ذیل آیۀ «ألَمْ تَرَ إلَی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ» گفته است: «وجود منبسط ظلّی هست نماست، مثل سایه که هیچ است و خیال می شود که چیزی است». وقتی نور دور چیزی را می گیرد سایه دیده می شود، نه اینکه سایه هم چیزی باشد، بلکه سایه عدم است ولی نه عدم بحت بسیط، بلکه عدمی که مربوط به آن نور بوده و اضافۀ به آن دارد. چنانکه قبل از اشراق شعاع آفتاب، چیزی سایه نداشته و ظلمتِ بحت و بسیط است، ولی وقتی آفتاب به جرمی می افتد آن جرم سایه پیدا می کند که سایه خود چیزی نبوده و حقیقت ندارد؛ گرچه از طلوع آفتاب پیدا شده است. و چون نور آفتاب از یک جهت به جسم می افتد، دنبال آن که نور ندارد، تخیل می شود که آن هم در مقابل نور چیزی است ولیکن جز خیال چیزی نیست و عدم است ولی نه مطلق عدم، بلکه عدمی مربوط به نور که وجود آن در آنجا نیست.
و بالجمله: مفهوم وجود مفهوم بیاض است که مصداق آن در عالم به نحوی است
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 10
که باید واسطه در بین باشد، اما واسطه در عروض. مثلاً به جسم که می گوییم ابیض است، حقیقةً و بالتأمّل ابیض نیست، بلکه در نظر عرف ابیض است و در اصل، حقیقت بیاض است که موجود شده است، به طوری که اگر ذات بیاض می توانست به تمام حقیقت بدون اینکه فی الموضوع واقع شود، تحقق پیدا کند، مصداق بیاض بوده و ابیض او بود، ولیکن اکنون در موضوع واقع شده به گونه ای که موضوع من ذاته اقتضای بیاض و سواد ندارد. و چون فرد حقیقی بیاض، وجود استقلالی ندارد به طفیل استقامت و پابرجایی موضوع، ذات بیاض حقیقةً وجود دارد. الاّ اینکه غیر متعمّقین گمان می کنند که جسم ابیض است در صورتی که جسم ابیض نیست. ابیض، بیاضی است که به جسم قائم است، ولکن به واسطۀ اتحاد وجودی بیاض با جسم، بیاض واسطه در عروض شده، بدون اینکه حقیقت جسم ابیض باشد، بلکه به جسم به واسطۀ معانقۀ آن با بیاض، ابیض گویند. و همچنین است نوری که از شمس آمده و سطوح اشیاء را منور نموده است. منور واقعی نوری است که بر سطوح افتاده ولکن بعد از تلبس سطوح به آن، در انظار سطحی، سطوح اجسام منور می نماید در صورتی که در حقیقت آنها منور نبوده و نور است که منور است، پس به جهت تقیید اجسام به انوار، اجسام را منور می بینیم.
چنانکه نورهایی که صفحۀ زمین را پُر کرده اند، نمی توانند از خود وجود نوری داشته باشند؛ زیرا معلول هستند. پس گرچه مفهوم نور شامل این انوار می شود، ولی بالذات و بدون علت شامل آنها نمی شود، بلکه آنها به واسطۀ علت توانسته اند واجد حقیقت وجودیۀ نوریه باشند. پس آنها به جهت تعلیلیه، مشمول مفهوم نور می باشند.
بعد از آنکه دو قسم از موجودات را ذکر نمودیم که می توانند تحت مفهوم وجود مندرج باشند و مفهوم هستی بر آنها به جهت تقییدیه و به جهت تعلیلیه صدق نماید، اکنون می گوییم: ممکن است مفهوم وجود یک فرد و مصداق دیگری داشته باشد که صدق مفهوم بر او به هیچ کدام از جهت تقییدیه و جهت تعلیلیه نباشد، سپس کلام در اثبات چنین فردی واقع می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 11