مقصد سوم الهیات
اثبات توحید ذات از طریق توحید فعل
بیان حاجی در توحید فعل
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

بیان حاجی در توحید فعل

فریده اول احکام ذات واجب / غرر فی توحید إله العالم

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

بیان حاجی در توحید فعل

بیان حاجی در توحید فعل

‏اولاً: باید بیش از عالم واحد به عالم دیگری قائل نباشیم و واحدیت آن هم اعتباری‏‎ ‎‏نبوده بلکه واحد شخصی حقیقی باشد.‏

‏بیان آن این است که: باید این عالم جسمانی به شکل کره باشد و اگر عالم جسمانی‏‎ ‎‏دیگری هم باشد باید آن هم کروی باشد، اگر بین آنها فاصله باشد خلأ لازم می آید و‏‎ ‎‏آن محال است و اگر به یکدیگر متصل باشند، ناچار دو کره در بیش از یک نقطه تلاقی‏‎ ‎‏نمی کنند، پس دو فرجه حاصل شده و خلأ لازم می آید و آن محال است.‏‎[1]‎

‏بعد از آنکه بیش از یک کره ثابت نشد می گوییم: این کره، انسان است؛ زیرا‏‎ ‎‏انسانیت انسان به این هیکل نبوده بلکه به نفس ناطقه است، اگر جسمی بود که آن را به‏‎ ‎‏شکل کره می دیدی و آن جسم حس لامسه و حس باصره داشت و با تمام بدن خود‏‎ ‎‏می دید و قوۀ خیال و قوۀ متفکره و متخیله و حافظه و سمع داشت و یک قوۀ محیطۀ‏‎ ‎‏عاقله داشت، البته می گفتی که آن انسان است، حال اگر توانستیم عالم دیگری که بر این‏‎ ‎‏عالم جسمانی که به شکل کره است محیط باشد، اثبات نماییم دو عالم نخواهد بود و‏‎ ‎‏اگر عالم دیگر بر آن محیط نباشد خلأ لازم می آید و آن محال است؛ چنانکه سابقاً‏‎ ‎‏گفتیم. و ما اثبات خواهیم نمود که ورای این عالم، عالم عقل مجرد است که بر این کره‏‎ ‎‏محیط بوده و عقل این انسان واحد شخصی است و بر فلک الافلاکِ متخیله و متصوره‏‎ ‎‏و متفکره و صاحب نفس نیز، محیط است.‏

‏و گفتیم حاجی در مقام اثبات وحدت شخصیۀ عالم است و اینکه عالم شی ء واحد‏‎ ‎‏شخصی است، منتها بعضی از مقدمات این مطلب مبرهن است ولی نزد شما حاضر‏‎ ‎‏نیست و بعض دیگر از اقاویل بطلمیوس است که مبرهن نیست و بعید هم نیست که‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 85

‏عدم آن مبرهن باشد، گرچه خود فلک ثابت است و کمتر مطلبی در فلسفه مانند فلک‏‎ ‎‏محدّب است که ادلۀ آن متین باشد.‏

‏بعضی از مقدمات که الآن در مقام بیان آن هستیم و سابقاً به آن اشاره شده بلکه به‏‎ ‎‏تفصیل ذکر شد، این است که شیئیت شی ء به صورت آن است به طوری که اگر بتوانیم‏‎ ‎‏صورت را از ماده جدا کرده و آن را از ماده بیرون آورده و صورت را بدون ماده‏‎ ‎‏نگه داریم، شی ء به شیئیت خود باقی است و شخصیت و حقیقت خود را از دست‏‎ ‎‏نخواهد داد. مثلاً اگر این صورت انسانی را ـ نه این هیکل بلکه آن فصل اخیر و نفس‏‎ ‎‏ناطقه که انسانیت متقوم به اوست و صورت انسان به آن قائم است ـ از این جسم و‏‎ ‎‏ماده جدا کرده و این لباس را از تن این ماده خلع نماییم و بر نبات بپوشانیم، همان نبات‏‎ ‎‏انسان خواهد بود، گرچه خود نبات ترقی می کند و صورت نباتی، صورت انسانی پیدا‏‎ ‎‏می کند و فعلاً هم صورت انسانی متعلق به جسم نباتی است، ولکن مراد ما این است‏‎ ‎‏که اگر فرضاً نباتی که در مرتبۀ نباتیت واقف است مدرک کلیات باشد و نفس ناطقۀ‏‎ ‎‏مدرکۀ کلیات پیدا کند، انسان خواهد بود و الاّ آن نباتی که در مرتبۀ نباتی وقوف نداشته‏‎ ‎‏و از اول در سیر و طریق منزل انسانی است، همان نبات است که صورت حیوانی و بعد‏‎ ‎‏صورت انسانی پیدا می کند.‏

‏و بالجمله: اینکه شیئیت شی ء به صورت و فصل اخیر آن است از امور مبرهن‏‎ ‎‏فلسفه است. و اگر فصل اخیر را از ماده منحاز کرده و ماده و هیولی را از آن دور کنیم،‏‎ ‎‏باز این صورت خالی از ماده همان شی ء با حقیقت و واقعیت آن است بدون اینکه تغیر‏‎ ‎‏و غیریتی حاصل شود. پس اگر اثبات نمودیم که این عالم دارای نفس کلیه بوده و‏‎ ‎‏مدرک کلیات است و این کرۀ جسمانی هر چه بزرگ باشد مادۀ متعلقه برای آن نفس‏‎ ‎‏ناطقه است و دارای حس است، این کرۀ عظیمه انسانی کبیر خواهد بود و انسانیت آن‏‎ ‎‏تعارفی نبوده، بلکه حقیقی است و این جمادات و نباتات و عالم ماده و طبیعت، اعضا‏‎ ‎‏و جوارح اوست و مَثَل ما مَثَل آن سلولهای کوچکی است که در خون بدن ماست و‏‎ ‎‏ممکن است سلولها در عروق، مدائن فاضله ای تشکیل داده باشند، چنانکه دارای نظم‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 86

‏و انتظام بوده و به طوری که کشف شده است، سلولها به طرز عجیب و غریبی به خاطر‏‎ ‎‏مبارزه و حمله و غلبه، میادین و سنگرها تشکیل داده و با موازین علمی برای جنگ و‏‎ ‎‏یورش مخصوص نقشه ها طرح نموده و برای حفظ خود دوایری تشکیل داده و پشت‏‎ ‎‏به یکدیگر از یک سو با دشمن جنگیده و میانۀ خود را از اغیار خالی می نمایند.‏

‏چنانکه ممکن است اینها در عالم خود، تصور کنند که غیر محیطی که در آن زندگی‏‎ ‎‏می کنند، محیط دیگری نبوده و عالم همان است که آنها دارند و دیگر ورای آن خلأ و‏‎ ‎‏ملأی نیست. ما هم در عروق این عالم بزرگ قرار گرفته و زمین ما به منزلۀ حصاتی‏‎ ‎‏بوده که در حال مرض در مثانۀ شخص پیدا می شود. این است که حکما گفته اند: زمین‏‎ ‎‏ما، در مقابل عالم پهناور به منزلۀ سنگریزه ای در بیابان پهناور است به طوری که اگر‏‎ ‎‏عالم در مقابل چشم ما متجسم شود مانند سنگی در مثانۀ شخص مریض است.‏‎[2]‎

‏این است که خداوند متعال از عالم طبیعت به عالم دنیا تعبیر نموده است که احتمالاً‏‎ ‎‏اسم آن را نبرده و به طور کنایه آن را ذکر کرده است و بهترین تعبیر را برای آن آورده‏‎ ‎‏است، آنچه ادنی و پست است و در حضیض قرار گرفته است که اگر عالم به چشم ما‏‎ ‎‏متمثل شود شاید این زمین ما یکی از اعضای اسفل آن باشد که از غایت دنائت‏‎ ‎‏نمی شود اسم آن را برد و از آن به دنیا تعبیر نموده اند.‏

‏یکی از اهل ذوق می گفت: دنیا در لغت عرب آن کهنه پارچه ای است که زنها در‏‎ ‎‏ایام عادت به خود می بندند. البته دنیا اسم آن هم نیست چون اسم بردن از آن از غایت‏‎ ‎‏دنائت و پستی قبیح بوده به کنایه از آن به دنیا تعبیر نموده اند.‏

‏و این مطلب با اینکه در این عالم اشخاصی یافت شوند که از عوالم شریفه اشرف‏‎ ‎‏باشند منافی نیست؛ زیرا شرافت آنها به واسطۀ مادیت و طبیعتی که دارند نیست. بلکه‏‎ ‎‏به واسطۀ روحانیت و نفس ناطقۀ شریفۀ آنهاست که از عالم اشرف است. ممکن است‏‎ ‎‏نفوس شریفۀ آنها که اصلاً از سنخ عالم ماده نیست به گونه ای روحانی باشد که از عالم‏‎ ‎‏عقل و روحانی اشرف باشد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 87

‏و بالجمله: شیئیت انسان کبیر، یعنی عالم به صورت اوست نه به مادۀ آن و‏‎ ‎‏همان طور که اعضا به وحدت شخصیۀ تو صدمه نمی زند؛ زیرا حقیقت انسانی به نفس‏‎ ‎‏ناطقه تقوم دارد، همچنین این اجسام که بدن و اعضای انسان کبیر است به وحدت‏‎ ‎‏شخصیۀ آن ضرر نمی رساند. و باید جوهریت و عرضیت و حقایق اشیاء را از حیث‏‎ ‎‏عنصریت و ماده و صورت آنها ارائه داد، بلکه باید آنها را به نحوی که ظلال حق بوده و‏‎ ‎‏تعلق صرف به مبدأ دارند، نشان داد که ظل، آیت ذی ظل و جمال، آیت ذی الجمال‏‎ ‎‏است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 88

  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 6، ص 94.
  • )) مبدأ و معاد شیخ الرئیس، ص 74.