مقصد سوم الهیات
براهین الهیین بر اثبات واجب
برهان خلف
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

برهان خلف

فریده اول احکام ذات واجب / غرر فی إثباته تعالی / اثبات واجب تعالی

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

برهان خلف

برهان خلف

‏و اما دلیل دیگر بر اثبات واجب این است که: این وجودات، ممکن بوده و معنای‏‎ ‎‏امکان در وجود چنانکه سابقاً گذشت عین الربط و عین التعلق است و معنای وجود‏‎ ‎‏ممکن این است که این وجود فقیر و مرتبط است و از خود استقلال ندارد، وجود ظلّی‏‎ ‎‏و آلی است، آیا این وجود به عدم ربط دارد؟‏

‏اعدام گرچه اعدام مضافه باشند، برای تکفل فقرا و نگه داری ایتام قابلیت ندارند.‏‎ ‎‏حال ماهیات هم قبلاً معلوم شد که در مرتبۀ ثانیه، از حدود وجودات اعتبار و انتزاع‏‎ ‎‏می شوند. چیزی که اعتباری است آن هم در مرتبۀ ثانیۀ از وجود قادر به تکفل نیست.‏‎ ‎‏پس فقیری که غبار فقر از سر و صورت او می بارد و یُتم و عدم استقلال از ناصیۀ او‏‎ ‎‏پیداست، باید به یک غنی بالذاتی که برای این اظلال و ایتام کهف بوده و قیوم و ملجأ‏‎ ‎‏ایتام و فقرا باشد، مرتبط بوده و آن عبارت از مصداق واجب و مصداق مفهوم وجود‏‎ ‎‏است.‏

‏«‏وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ‏»‏‎[1]‎‏ ‏‏«‏‏اَللّٰهُ لاَ إلٰهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ‏‏»‏‎[2]‎‏ اگر‏‎ ‎‏بخواهد توجه خود را از روی این فقرا برداشته و دست مکرمت و فیضش را از سر این‏‎ ‎‏ایتام دور نماید، همه درهم فرو ریخته و به وادی عدم و چاه فنا رهسپار خواهند گشت.‏

‏و باز دوباره برای تحکیم این بحث می گوییم: اثبات واجب الوجود از دو طریق‏‎ ‎‏میسّر است:‏

‏یکی از طریق نظر کردن به خود صرافت وجود که اصل این حقیقت را در نظر‏‎ ‎‏گرفته و واجب را اثبات نماییم.‏

‏دیگر از طریق وجود ممکنات، یعنی من و تو که از مراتب پایین شروع کرده و‏‎ ‎‏بدان، واجب را اثبات نماییم.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 17

‏اما طریق اول این است که به اصل حقیقت و صرف صرافت وجود نظر کرده و‏‎ ‎‏ماهیات و حدود را از آن سلخ کرده و الغا نموده و آن را از این البسه و اصباغ حدی و‏‎ ‎‏ماهیتی تعریه و تجرید نموده و به ذات وجود نظر بیاندازیم. و در این صورت مسلم‏‎ ‎‏است که شی ء یا واجب یا ممتنع و یا ممکن خواهد بود.‏

‏و برای امکان دو معنی است:‏

‏اول، امکان در باب وجودات که صرف الربط و عین التعلق و متقوم به غیر و ظل‏‎ ‎‏غیر می باشند.‏

‏دوم، امکان در باب ماهیات که شی ء و ماهیت ملاحظه می شود؛ چنانکه نظر اهل‏‎ ‎‏منطق به این معنی از امکان است که عبارت از استواء نسبت عدم و وجود به شی ء‏‎ ‎‏است به طوری که شی ء در حد ذات، هیچ کدام از وجود و عدم نبوده، بلکه می شود‏‎ ‎‏موجود باشد و می شود معدوم گردد که نسبت به هر دو لاضرورت است.‏

‏البته امکان به این معنی در صرافة الوجود معنی ندارد؛ زیرا عقد ایجابی موجود،‏‎ ‎‏برای وجود ضروری است، نمی شود وجود باشد و نسبت موجودیت و معدومیت به‏‎ ‎‏او متساوی باشد، چنانکه نسبت عدم به او با نسبت وجود مساوی نیست؛ زیرا وقتی‏‎ ‎‏نقیض معدوم به عقد ایجابی ضروری الثبوت باشد، لابد معدوم برای آن ضروری‏‎ ‎‏السلب است.‏

‏و بالجمله: نمی توان به صرافة الوجود ممکن گفت، به این معنی که نسبت وجود و‏‎ ‎‏عدم به او مساوی باشد؛ زیرا وجود نفس خودش است و ثبوت نفس الشی ء برای‏‎ ‎‏شی ء ضروری است، پس نقیض آن ضروری السلب است.‏

‏و هکذا نمی توان به صرافة الوجود ممتنع گفت؛ زیرا بعد از آنکه نفس وجود را در‏‎ ‎‏نظر گرفته و حقیقت نوریت را نگاه کردیم، می بینیم محال است با بودِ وجود، ممتنع‏‎ ‎‏الوجود باشد؛ زیرا بعد از آنکه وجود موجود است، چطور ممتنع الوجود باشد؟ پس‏‎ ‎‏وجود، ممکن الوجود و ممتنع الوجود نخواهد بود.‏

‏و همچنین در مورد آن امکان به معنای تعلق و ربط هم معنی ندارد؛ زیرا غیر از‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 18

‏وجود چه چیزی است که صرافة الوجود به او متقوم باشد؟‏

‏بنابراین: صرف الوجود واجب بوده و وجوب با وجود مساوق بوده و هر چه از‏‎ ‎‏وجودات کمالیه که عبارت از علم و قدرت و حیات و اراده و وحدت است باشد، آنها‏‎ ‎‏هم با وجوب مساوی است و چنانکه وجود واجب است، علم و اراده و قدرت و‏‎ ‎‏حیات هم واجب است.‏

‏و بعد از آنکه به مقتضای دلیل مذکور، واجب ثابت شد، تصور حقیقت وجود‏‎ ‎‏بحقیقته و کما هو حق التصور، موجب تصدیق واجب خواهد بود. و در حقیقت منکر‏‎ ‎‏واجب، حقیقت وجود را تصور نکرده والاّ تصور آن مساوق با تصدیق آن است. و با‏‎ ‎‏تصور حقیقت وجود، منکرِ واجب مدعی وجود واجب گشته و دعوای او منقلب‏‎ ‎‏می گردد. پس باید بگوید وجود و شؤون وجود واجب است و ممکن را انکار نماید.‏‎ ‎‏بنابراین باید برای اثبات ممکن الوجود دستگاه دیگری پهن کرد.‏

‏البته برهان مذکور منشعب از اصالة الوجود است که ما در صدر بحث الهیات‏‎ ‎‏بالمعنی الاعم از بین سه چیز، یعنی وجود و عدم و ماهیت، وجود را که حقیقةً اصالت‏‎ ‎‏و تأصل داشت شناختیم و گفتیم: عدم، تحصل و اصالت و تحقق ندارد و حدود و‏‎ ‎‏ماهیات ‏‏«‏کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً‏»‏‎[3]‎‏ می باشد.‏‎ ‎‏همانا اصیل وجود است. هر کس ایمان او در اصالة الوجود راسخ و ثابت است در‏‎ ‎‏الهیات بالمعنی الاخص در اثبات واجب پیش قدم بوده و هر کس نور ایمان او در اصالة‏‎ ‎‏الوجود زیادتر باشد، دیده اش در بینایی واجب بیناتر خواهد بود. وبالجمله: ایمان به‏‎ ‎‏واجب الوجود از شعب ایمان به اصالة الوجود است.‏

‏والحاصل: بعد از تحکیم پایۀ اصالة الوجود، پایۀ اعتقاد و اذعان به واجب محکم‏‎ ‎‏شده به طوری که با قصر نظر به صرافة الوجود، وجود و آنچه مساوق با آن است، مانند‏‎ ‎‏وحدت و علم و قدرت واجب شناخته می شود. پس در ایمان به وجود ممکن،‏‎ ‎‏برگرداندن نظر از صرافة الوجود و ملاحظۀ مراتب وجود، مورد احتیاج است. و ما‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 19

‏سابقاً اثبات نمودیم که این حقیقت نوریه در عین بساطت قابل تشکیک بوده و‏‎ ‎‏ذومراتب است و به شدت و ضعف مختلف می شود. آن نقطۀ اُولی و آن مرتبۀ فوق‏‎ ‎‏الکمال که: ‏‏«‏یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِی ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ‏»‏‎[4]‎‏ وفوق الشدّه، از مراتب وجود‏‎ ‎‏بوده و مراتب نازلۀ دیگر تعلق و ربط به او داشته و متقوم به او می باشند؛ چون حقیقت‏‎ ‎‏بسیطه ای که بدون جنس و فصل است مرتبۀ نازلۀ آن حقیقت متقوم به مرتبۀ عالیۀ آن‏‎ ‎‏خواهد بود. وجود من و تو و وجود موجودات عالم مثال ـ بنابر ثبوت آنها ـ و عالم‏‎ ‎‏عقل تحت نقطۀ اُولی و نقطۀ رأس مخروط وجود بوده و حقیقة الوجود حافظ و قیّوم‏‎ ‎‏مراتب دیگر می باشد.‏

‏در عین حال که گفتیم اصل وجود، واجب است و همۀ وجودات واجب بوده،‏‎ ‎‏ولکن این وجوب با امکان در باب وجودات که به معنای ربط است منافی نیست؛ زیرا‏‎ ‎‏نقطۀ اُولی واجب بالذات بوده، ولی نقاط و مراتب دیگر با اینکه ممکن است، واجب‏‎ ‎‏می باشد منتها واجب بالغیر. و همچنین علم و قدرت و اراده و شؤون کمالیه که مساوق‏‎ ‎‏با وجود است و وجود هم مساوق با وجوب است همه واجب بوده، ولیکن قابل‏‎ ‎‏تشکیک می باشند و چون دارای مراتب است آن مرتبه ای که متقوم به مرتبۀ اعلی است‏‎ ‎‏و متعلق به اوست، مرتبه ای از آن بوده پس واجب و ممکن است.‏

‏و بالجمله: بعد از آنکه مقدمات محکم شد، یعنی اصالة الوجود و اینکه حقیقت‏‎ ‎‏وجود در عین حال که حقیقت بسیطۀ واحده است صاحب مراتب و سلسله است و‏‎ ‎‏حقیقة الوجود در هر مرتبه ای که باشد از مراتب وجود است، به ثبوت رسید. و بعد از‏‎ ‎‏آنکه حقانیت مذهب فهلویون را به اثبات رساندیم. دیگر نیازی به اینکه اصل واجب و‏‎ ‎‏ممکنات و وجودات مرتبۀ نازله و متعلقۀ به نقطۀ اُولی اثبات شود نیست. البته اگر‏‎ ‎‏حقیقتی مانند نور بسیط باشد اگر فرض کنیم خورشید ایجاد نوری می نماید و این‏‎ ‎‏مرتبۀ نازله از نور را خلق نموده است، این مرتبه با سرچشمۀ نور در نوریت هیچ‏‎ ‎‏اختلاف ندارد، مفهوم نور چنانکه بر این صادق است بر آن هم «علی وتیرة واحده»‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 20

‏صادق است. حقیقت این نور ورای حقیقت نور خورشید نبوده و با عدم اختلاف در‏‎ ‎‏حقیقت نوریه، در مراتب با هم اختلاف دارند، آن مرتبه شدید و این مرتبه ضعیف‏‎ ‎‏است و مرتبۀ ضعیف ربط به مرتبۀ مافوق خود می باشد. مرتبۀ اعلی، مرتبۀ نازله را به‏‎ ‎‏جعل بسیط جعل نموده و مرتبۀ نازله از همان حقیقت مرتبۀ اعلی است و در عین حال‏‎ ‎‏که وجود مرتبۀ نازلۀ وجودی است که از نظر حقیقت از حقیقت جاعل خود می باشد،‏‎ ‎‏لکن کمال او را نداشته بلکه از او ناقص تر است، مانند خورشید که بر فرضی که‏‎ ‎‏خودش نور باشد و ایجاد نور هم بنماید، نور تنها در جعل و در جهت تعلیلیه به او‏‎ ‎‏محتاج است و در جهت تقییدیه محتاج نیست.‏

‏چنانکه گفتیم مفهوم نور حقیقةً بر این نور نازل که چاله های این عالم طبیعت را پُر‏‎ ‎‏کرده است صادق است؛ چون این نور نازل حقیقةً نور است. به خلاف اینکه به جسم‏‎ ‎‏بگوییم متنور است؛ زیرا جهت تقییدیه لازم داشته و علاوه بر جعل اصل حقیقت نور و‏‎ ‎‏ایجاد آن، لازم است این مجعول به جعل بسیط، بر سطوح اجسام بتابد تا صحیح باشد‏‎ ‎‏که بگوییم جسم متنور است. با اینکه عند التحلیل باز جسم متنور نیست، بلکه او را به‏‎ ‎‏قید متنور بالاصاله یعنی نور، متنور می شناسیم.‏

‏به عبارت دیگر: علاوه بر جعل بسیط نور، اشراق نور بر سطح جسم لازم است، تا‏‎ ‎‏جسم بالتبع متنور باشد؛ چنانکه در موجودیت ماهیت شناختی که موجودیت او،‏‎ ‎‏علاوه بر جهت تعلیلیه جهت تقییدیه هم لازم دارد.‏

‏والحاصل: بر فرض خلاقیت آفتاب که سرچشمۀ نور است، نور مخلوق، با‏‎ ‎‏اینکه حقیقت مجعولۀ نازلۀ مخلوقه است، عین حقیقت نوریۀ جاعل است. اما‏‎ ‎‏چون حقیقت قابل تشکیک است، مرتبۀ نازله متقوم به مرتبۀ عالیه و صرف الربط‏‎ ‎‏و التعلق به آن می باشد ‏‏«خلق النور من النور»‏‎[5]‎‏ چنانکه در ما نحن فیه خلق الوجود‏‎ ‎‏من الوجود.‏

‏و البته وجود قابل تشکیک است؛ چنانکه نور که خودش وجود است قابل تشکیک‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 21

‏است. نور البصر که وجود است قابل تشکیک بوده و به شدت و ضعف مختلف است.‏‎ ‎‏مراتب، تباین در حقیقت نداشته، بلکه ما به الاشتراک در آنها عین ما به الامتیاز است و‏‎ ‎‏نحوۀ صدق مفهوم بر آنها یکسان بوده ولیکن مرتبه ای مقوم مرتبۀ دیگر است.‏

‏پس نقطۀ اُولی که رأس مخروط وجود اعیان است، در کمال فوق قرار گرفته به‏‎ ‎‏طوری که از فوق، حافظ تمام وجوداتی است که در اعماق مخروط قرار گرفته است.‏

‏و بالجمله: وجود، منشأ خیرات بوده و مساوق با وحدت و وجوب و علم و قدرت‏‎ ‎‏و اراده می باشد. بنابراین وجوب نیز مساوق با وحدت و علم و قدرت و اراده است؛‏‎ ‎‏چون وجوب مساوق با وجود است، و چنانکه وجود ذو مراتب است علم و وحدت و‏‎ ‎‏قدرت نیز ذومراتب است و همان گونه که مرتبه ای از وجود فوق التمام است، مرتبه ای‏‎ ‎‏از وجوب و مرتبه ای از علم و مرتبه ای از قدرت و مرتبه ای از اراده هم فوق التمام‏‎ ‎‏است.‏

‏و همان طور که وجود نقطۀ اُولی، یعنی مرتبۀ شدت شدید، قیوم مراتب نازله است،‏‎ ‎‏مرتبه اولای علم که عین مرتبه اولای وجود است مرتبۀ شدت شدید علم بوده و قیوم‏‎ ‎‏علوم نازله است و هکذا قدرت و هکذا اراده.‏

‏پس قدرت ما به قدرت او و علم ما به علم اوست. و بالجمله: تمام شؤون کمالیه ای‏‎ ‎‏که در مراتب نازله است به نحو اکمل و اتمّ در مرتبۀ بالاست و البته اکمل، قیوم کامل و‏‎ ‎‏کامل قیوم ناقص است. ‏‏«‏یَا أیُّهَا النَّاسُ أ نْتُمُ الْفُقَرَاءُ إلَی اللّٰهِ وَاللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ‎ ‎الْحَمِیدُ‏»‏‏.‏‎[6]‎

‏وبالجمله: وقتی جمال جمیل اجمل الجمال، اشراق نور جمال نمود و صفحۀ‏‎ ‎‏منبسط و ظلّ جمیل آن جمال جمیل تولید شد و ذو الجمال واجب و جمال واجب،‏‎ ‎‏واجب شد، جمال در عین وجوب صرف التعلق و الربط بوده که با امکان در وجود‏‎ ‎‏منافی نیست.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 22

  • )) فاطر (35): 15.
  • )) بقره (2): 255.
  • )) نور (24): 39.
  • )) نور (24): 35.
  • )) بحار الانوار، ج 83، ص 323.
  • )) فاطر (35): 15.