مقصد چهارم طبیعیات
بیان آراء مختلف در چگونگی حدوث اجسام
رمز بودن کلام فیثاغورس و توجیه آن
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

رمز بودن کلام فیثاغورس و توجیه آن

فریده سوم سایر احکام جسم طبیعی / غرر فی حدوث الأجسام و ذکر الأقوال فیه

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

رمز بودن کلام فیثاغورس و توجیه آن

رمز بودن کلام فیثاغورس و توجیه آن

‏چون فیثاغورس از اعاظم حکمای متألهین و از اساطین حکمت بوده باید کلام او‏‎ ‎‏را بر محمل صحیحی حمل نمود. سخن شخص بزرگی چون او رمز است و چنانکه‏‎ ‎‏مشهور است نمی توان رمزیات را رد و انکار نمود؛ لذا باید عقدۀ رمز را  گشود.‏

‏فیثاغورس از مبدأ المبادی به وحدت حقّه تعبیر نموده است و در مباحث وحدت‏‎ ‎‏و کثرت معلوم شد که وحدت حقیقیه عین وجود حقیقی است و مراد وی از وحداتی‏‎ ‎‏که قائم به خویشتن می باشند مراتب وجود و وجودات خاصه است و مقصود او از‏‎ ‎‏اینکه اعداد مبادی اند و اولین چیزی که از وحدت صادر شده اثنان است و سپس از‏‎ ‎‏اثنان ثلاثه و از ثلاثه اربعه صادر شده و آنها مبادی موجودات می باشند این است که: از‏‎ ‎‏واجب الوجود که فرد و وتر است و در آن دو چیز نیست عقل صادر گشته است و آن‏‎ ‎‏زوجی است که از وجود و ماهیت ترکیب یافته است، پس عقل اثنان است و وقوع آن‏‎ ‎‏در مرتبۀ دوم وجود، مقوم وجود اوست به نحوی که نمی تواند از آن مرتبه حرکت کند‏‎ ‎‏و گرنه باید ذات و هویت آن تغییر یابد و آن هم محال است، چنانکه در اعداد هیچ‏‎ ‎‏عددی نمی تواند به اندازۀ سرمویی از جای خود حرکت کند و مرتبه، مقوم ذات‏‎ ‎‏اوست.‏

‏سپس از واجب به واسطۀ عقل، نفس صادر شده است و نفس در مرتبۀ سوم وجود‏‎ ‎‏است؛ زیرا او علاوه بر ماهیت و وجود، تعلق تدبیری به مواد دارد، برخلاف عقل که به‏‎ ‎‏جهت ترفّعی که از ماده دارد توجهی به آن ندارد.‏

‏در مرتبۀ چهارم، طبع صادر شده است که او علاوه بر وجود و ماهیت و تعلق به‏‎ ‎‏مواد، انطباع و رسوخ در ماده نیز دارد؛ زیرا تعلق انطباعی طبع به ماده در ذهن به اصل‏‎ ‎‏توجه آن به ماده و رسوخ آن در ماده تحلیل می شود.‏

‏ضمناً وقوع در مرتبۀ سوم و مرتبۀ چهارم وجود هم به ترتیب مقوم وجود نفس و‏‎ ‎‏طبع است؛ چنانکه در عقل نیز گفتیم که وقوع آن در مرتبۀ دوم مقوم وجود اوست.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 542