مقصد چهارم طبیعیات
غرر فی المشاعر الظاهرة للنفس الحیوانیة
حواس ظاهری نفس حیوانی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

حواس ظاهری نفس حیوانی

فریده ششم احوال نفس‌

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

حواس ظاهری نفس حیوانی

حواس ظاهری نفس حیوانی

‏ ‏

‏مشاعر ظاهری به پنج قوۀ لمس، ذوق، بصر، سمع و شمّ منقسم می گردد و در‏‎ ‎‏تعیین مواضع آنها چنین گوییم:‏

‏لمس قوه ای است که با آن ملموسات درک می شود و آن قوه، به کمک اعصاب در‏‎ ‎‏تمام پوست بدن سریان دارد و همچنین در گوشت بدن، مگر آنجا که عدم احساس به‏‎ ‎‏حال آن انفع باشد، ساری می باشد. و این عنایتی از حضرت حق است که عضو آنچه را‏‎ ‎‏به حال آن نافع نیست نمی پذیرد، مثلاً معده کار خود را بر روی غذایی که وارد آن‏‎ ‎‏می شود انجام می دهد ولی زهر را مثلاً به عروق تحویل نمی دهد و عروق معده آن را‏‎ ‎‏جذب نمی کنند مگر اینکه خود زهر به واسطه حدّتی که دارد اعضا را با قهر و غلبه‏‎ ‎‏سوراخ کرده و پاره نماید.‏

‏والحاصل: احساس در تمام بدن به جز طحال و مراره هست؛ چون مراره کیسۀ‏‎ ‎‏صفراء و طحال کیسۀ سوداء است و صفراء و سوداء لذع ـ یعنی نیش زننده و‏‎ ‎‏سوزاننده ـ هستند و اگر مراره و طحال درد را احساس نمایند موجب الم و درد انسان‏‎ ‎‏می گردد و لذا در آنها حس لمس وجود ندارد.‏

‏در عظام هم لمس نیست چون آنها دعائم بدن هستند و اگر حس داشته باشند از‏‎ ‎‏اصطکاکاتی که در حرکتها به عمل می آید متألم گشته و موجب ناراحتی انسان‏‎ ‎‏می گردند.‏

‏قوۀ ذوق با لسان تمام می شود؛ زیرا آن قوه ای است که در عصب مفروش بر جرم‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 600

‏لسان منبثّ می باشد و طعوم را به واسطۀ رطوبت لعابیه ای که از معده به غدد زیر زبان‏‎ ‎‏آمده وخودش طعم ندارد وبه وسیلۀ غذا به طعم متکیف می شود، درک می نماید.‏

‏اینکه در متن گفته شده است: «والذوق باللسان تمّ» به وساطت رطوبت لعابیه اشاره‏‎ ‎‏است؛ زیرا آن رطوبت از لحم غددی که نام آن ملعبه است و تحت لسان و در اصول‏‎ ‎‏لسان هست منبعث می شود.‏

‏دو عصبی که مانند دو دکمۀ پستان هستند برای شمّ است؛ زیرا شمّ قوه ای است که‏‎ ‎‏در دو عصب زاید که از مقدّم مغز سر روییده اند و چنانکه گفتیم: مثل دو دکمۀ پستان‏‎ ‎‏می باشند، گذاشته شده است که روایح را به واسطۀ وصول هوای متکیف به روایح‏‎ ‎‏درک می نماید.‏

‏سمع قوه ای است در استخوانی که در گوش بوده و روی آن استخوان، پردۀ نازک‏‎ ‎‏لطیفی مانند پردۀ طبل کشیده شده است. اصوات باعث تموج هوا گشته و وقتی موج‏‎ ‎‏هوا به پرده رسید آن را به اهتزاز در آورده و سپس قوه ای که در استخوان پشت پرده‏‎ ‎‏است اصوات را درک می کند. البته معنای درک اصوات درک خود صوتی که از دهان‏‎ ‎‏خارج می شود نیست، بلکه چنانکه گفتیم آن صوت هوا را به حرکت درآورده و تموج‏‎ ‎‏هوا پرده را به اهتزاز درمی آورد و قوه ای که در استخوان پشت پرده هست از این‏‎ ‎‏اهتزاز متأثر می گردد.‏

‏تموج هوا از قرع و قلع عنیف حاصل می شود، یعنی وقتی چیزی را با زور و غلبه‏‎ ‎‏داخل چیزی نموده یا از آن خارج نمایند باعث تموج هوا می گردد.‏

‏و اما بصر قوه ای است به ودیعت نهاده شده در محل تلاقی دو عصب مجوّفی که از‏‎ ‎‏باطن دو بطن مقدم مغز سر روییده اند. و آنکه از طرف راست روییده به طرف چپ و‏‎ ‎‏آنکه از طرف چپ روییده به طرف راست میل پیدا نموده است تا اینکه با یکدیگر به‏‎ ‎‏صورت تقاطع صلیبی مانند این شکل (‏‎x‎‏ ) التقا پیدا نموده اند و سپس از آنکه از طرف‏‎ ‎‏راست روییده تا حدقۀ راست و آنکه از طرف چپ روییده تا حدقۀ چپ امتداد پیدا‏‎ ‎‏نموده است و سر هر کدام مانند سر قیف یا شیپور از وسط کاسۀ چشم بیرون آمده‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 601

‏است. در دهان شیپوری آنها چیزی مثل تگرگ گذاشته شده که به شکل مخروط بوده و‏‎ ‎‏نقطۀ رأس آن به طرف عصب و قاعدۀ آن عدسی می باشد و سطح قاعدۀ آن مانند‏‎ ‎‏عدس تحدّب و برآمدگی دارد. در دهنۀ هر یک از عصبها چیزی که رنگ آن مایل به‏‎ ‎‏قهوه ای است وجود دارد و همچنین در دهنۀ عصبها رطوبتی است که نصف مخروطها‏‎ ‎‏در آن قرار دارد و چهار پرده، بالای مخروطهاست که لای آنها رطوبات است و سه‏‎ ‎‏پرده به شکل مثلث اطراف مخروط بوده که روی آنها رطوبت است، مثل اینکه بر آنها‏‎ ‎‏شیره کشیده باشند و آنها الوان را از خارج گرفته و به مخروط می دهند و عصبها هم که‏‎ ‎‏درون آنها خالی بوده و شریان دم می باشند آنها را به داخل برده تا به مغز می رسانند.‏

‏البته در دو مخروط دو عکس برداشته می شود که هنگام تلاقی عصبها دو عکس بر‏‎ ‎‏یکدیگر منطبق شده و بعد از آن یکی می شوند و لذا اگر دو دستگاه عکس برداری‏‎ ‎‏رو به روی انسان بگذارند که یکی از آنها به طرف راست مایل باشد، یکی کاملاً عکس‏‎ ‎‏طرف جلوی انسان را برداشته و دیگری از طرف جلو کم نموده و به طرفی که مایل‏‎ ‎‏است می افزاید. در نتیجه دو عکس بر یکدیگر منطبق نمی شوند و از اینجاست که‏‎ ‎‏شخص احول یک چیز را دو چیز می بیند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 602