حواس ظاهری نفس حیوانی
مشاعر ظاهری به پنج قوۀ لمس، ذوق، بصر، سمع و شمّ منقسم می گردد و در تعیین مواضع آنها چنین گوییم:
لمس قوه ای است که با آن ملموسات درک می شود و آن قوه، به کمک اعصاب در تمام پوست بدن سریان دارد و همچنین در گوشت بدن، مگر آنجا که عدم احساس به حال آن انفع باشد، ساری می باشد. و این عنایتی از حضرت حق است که عضو آنچه را به حال آن نافع نیست نمی پذیرد، مثلاً معده کار خود را بر روی غذایی که وارد آن می شود انجام می دهد ولی زهر را مثلاً به عروق تحویل نمی دهد و عروق معده آن را جذب نمی کنند مگر اینکه خود زهر به واسطه حدّتی که دارد اعضا را با قهر و غلبه سوراخ کرده و پاره نماید.
والحاصل: احساس در تمام بدن به جز طحال و مراره هست؛ چون مراره کیسۀ صفراء و طحال کیسۀ سوداء است و صفراء و سوداء لذع ـ یعنی نیش زننده و سوزاننده ـ هستند و اگر مراره و طحال درد را احساس نمایند موجب الم و درد انسان می گردد و لذا در آنها حس لمس وجود ندارد.
در عظام هم لمس نیست چون آنها دعائم بدن هستند و اگر حس داشته باشند از اصطکاکاتی که در حرکتها به عمل می آید متألم گشته و موجب ناراحتی انسان می گردند.
قوۀ ذوق با لسان تمام می شود؛ زیرا آن قوه ای است که در عصب مفروش بر جرم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 600 لسان منبثّ می باشد و طعوم را به واسطۀ رطوبت لعابیه ای که از معده به غدد زیر زبان آمده وخودش طعم ندارد وبه وسیلۀ غذا به طعم متکیف می شود، درک می نماید.
اینکه در متن گفته شده است: «والذوق باللسان تمّ» به وساطت رطوبت لعابیه اشاره است؛ زیرا آن رطوبت از لحم غددی که نام آن ملعبه است و تحت لسان و در اصول لسان هست منبعث می شود.
دو عصبی که مانند دو دکمۀ پستان هستند برای شمّ است؛ زیرا شمّ قوه ای است که در دو عصب زاید که از مقدّم مغز سر روییده اند و چنانکه گفتیم: مثل دو دکمۀ پستان می باشند، گذاشته شده است که روایح را به واسطۀ وصول هوای متکیف به روایح درک می نماید.
سمع قوه ای است در استخوانی که در گوش بوده و روی آن استخوان، پردۀ نازک لطیفی مانند پردۀ طبل کشیده شده است. اصوات باعث تموج هوا گشته و وقتی موج هوا به پرده رسید آن را به اهتزاز در آورده و سپس قوه ای که در استخوان پشت پرده است اصوات را درک می کند. البته معنای درک اصوات درک خود صوتی که از دهان خارج می شود نیست، بلکه چنانکه گفتیم آن صوت هوا را به حرکت درآورده و تموج هوا پرده را به اهتزاز درمی آورد و قوه ای که در استخوان پشت پرده هست از این اهتزاز متأثر می گردد.
تموج هوا از قرع و قلع عنیف حاصل می شود، یعنی وقتی چیزی را با زور و غلبه داخل چیزی نموده یا از آن خارج نمایند باعث تموج هوا می گردد.
و اما بصر قوه ای است به ودیعت نهاده شده در محل تلاقی دو عصب مجوّفی که از باطن دو بطن مقدم مغز سر روییده اند. و آنکه از طرف راست روییده به طرف چپ و آنکه از طرف چپ روییده به طرف راست میل پیدا نموده است تا اینکه با یکدیگر به صورت تقاطع صلیبی مانند این شکل (x ) التقا پیدا نموده اند و سپس از آنکه از طرف راست روییده تا حدقۀ راست و آنکه از طرف چپ روییده تا حدقۀ چپ امتداد پیدا نموده است و سر هر کدام مانند سر قیف یا شیپور از وسط کاسۀ چشم بیرون آمده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 601 است. در دهان شیپوری آنها چیزی مثل تگرگ گذاشته شده که به شکل مخروط بوده و نقطۀ رأس آن به طرف عصب و قاعدۀ آن عدسی می باشد و سطح قاعدۀ آن مانند عدس تحدّب و برآمدگی دارد. در دهنۀ هر یک از عصبها چیزی که رنگ آن مایل به قهوه ای است وجود دارد و همچنین در دهنۀ عصبها رطوبتی است که نصف مخروطها در آن قرار دارد و چهار پرده، بالای مخروطهاست که لای آنها رطوبات است و سه پرده به شکل مثلث اطراف مخروط بوده که روی آنها رطوبت است، مثل اینکه بر آنها شیره کشیده باشند و آنها الوان را از خارج گرفته و به مخروط می دهند و عصبها هم که درون آنها خالی بوده و شریان دم می باشند آنها را به داخل برده تا به مغز می رسانند.
البته در دو مخروط دو عکس برداشته می شود که هنگام تلاقی عصبها دو عکس بر یکدیگر منطبق شده و بعد از آن یکی می شوند و لذا اگر دو دستگاه عکس برداری رو به روی انسان بگذارند که یکی از آنها به طرف راست مایل باشد، یکی کاملاً عکس طرف جلوی انسان را برداشته و دیگری از طرف جلو کم نموده و به طرفی که مایل است می افزاید. در نتیجه دو عکس بر یکدیگر منطبق نمی شوند و از اینجاست که شخص احول یک چیز را دو چیز می بیند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 602