اثبات واجب از طریق حرکت نفس
تردیدی نیست که انسان به علم محیط جامع میل دارد، البته چنانکه گفتیم انسان عاشق مفهوم علم نبوده، بلکه به آنچه در خارج متحقق است عشق می ورزد؛ آن هم نه به علم مقید، بلکه به علم محیط جامع میل دارد. نه تنها علم این گونه است، بلکه تمام معشوقهای انسان چنین است، مثلاً سلطان قبل از رسیدن به سلطنت گمان می کند که سلطنت بر ایران برای او کافی است، وقتی سلطان ایران شد از تقید منزجر بوده و می خواهد سلطان ممالک هم جوار شود. اگر روزی بر زمین مسلط شود و بداند که سلطنت بر کرۀ مریخ هم ممکن است، دلش می خواهد به آنجا قشون بفرستد.
گمان نشود که انسان از باب جهل مرکب به زنی که وجودش زیباست عالم شده و به او عشق پیدا می کند، در صورتی که معشوقش اصلاً وجود ندارد؛ زیرا گفته ایم: ضروری است متضایفان در خارج متکافئان باشند و آن شخص عاشق وجود زیبای ذهنی نبوده؛ چون آن وجود مقید بوده و در خارج هم که وجود ندارد، پس عشق آن شخص متعلق به جمال مطلق بما انّه جمال مطلق است.
و همچنین اگر انسان علمی غیر از این علوم تصور نماید و حال آنکه آن علم در خارج وجود نداشته باشد، نمی توان گفت این حب بدون محبوب است؛ زیرا وجود ذهنی مقید است و حب به چیزی بما انّه مقید تعلق نمی گیرد و خارج هم از آنچه شخص گمان کرده بود خلوّ داشته و بنابر آنچه گفتیم متضایفان در خارج متکافئان بوده، پس برای این حب معشوقی است ولی نه بما انّه مقید، بل بما انّه مطلق غیر محدود و آن علم غیر محدود است.
و بالجمله: در عائلۀ بشری دو فطرت اصلی است، یکی عشق به کمال مطلق و دیگر انزجار از نقص. انسان در عین حال که به علم فلسفه عشق دارد از اینکه آن را کم می داند منزجر است گرچه ذات آن مطلوب اوست. این دو فطرت با حقیقت انسانیت متعانق است. منتها انسان در تمییز معشوق اشتباه داشته و معشوق خود را گم کرده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 53
است. گمان می کند کمال در مال است یا در نیل به وصال فلان زن است یا در عالم بودن به فلان علم است؛ وقتی به آن می رسد می بیند کمال مطلق نبوده و ناقص است، این است که از آن گذشته و در آن واقف نمی شود.
والحاصل: حتی اشقی الاشقیا طالب کمال است، لکن در تمییز مابه الکمال به خطا رفته است. یزید کمال خود را در قتل حسین علیه السلام می دانست.
و بالجمله: هر کسی در تمییز این معشوق خطا نموده است، تو گمان می کنی آن معشوق، دانستن استصحاب است، تاجر گمان می کند جمع مال است و عالم موسیقی گمان می کند آواز لطیف است.
والحاصل: تمام مردم یک عشق و یک معشوق دارند، بلکه همۀ عالم یک معشوق داشته و تعدد معشوق محال است. یک عشق و یک معشوق است و آن کمال اتمّ اکمل غیر محدود است. منتها ذره ای از آن کمال بر این سلسلۀ نظام بسط پیدا کرده است و وقتی عاشق کل، اثر معشوق را می بیند، عاشق ظل و اثر و نشانه هم می گردد، چون ذره ای از کمال مطلق در این سلسلۀ نظام عالم، اشراق نموده و این علوم نشانۀ آن علم غیر محدود است؛ لذا انسان عاشق این علوم است. در عین حالی که ذاتاً عاشق است از آن جهتِ نقصی و تقیدی منزجر می باشد.
و بالجمله: عشق یکی، معشوق یکی است و همه بالقهر و الجبر به دنبال آن معشوق می گردند و شاید این معنی از ابن عباس در تفسیر «وَقَضَی رَبُّکَ ألاَّ تَعْبُدُوا إلاَّ إیَّاهُ» باشد که اصلاً تبدل فطرت به استحالۀ عقلیه محال است و همه مجبورند نسبت به آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 54
کمال مطلق تعبد داشته باشند و از آن اطاعت نمایند «وبه تطمئنّ القلوب» و«لکل علی بابه عکوف» غایة الغایات اوست، منتها تقصیر در تمییز آن کمال اکمل و اتمّ است.
و بالجمله: فطرت عشق به کمال در جبلّت تودۀ بشر به ودیعت گذاشته شده است. اگر از آن در اخبار به فطرت توحید و فطرت اسلام تعبیر نموده اند، همۀ آنها صحیح است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 55