مقصد سوم الهیات
بیان اینکه علم واجب اضافه اشراقیه است
دایره نزاع اشاعره و مفوضّه در علیت
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

دایره نزاع اشاعره و مفوضّه در علیت

فریده دوم احکام صفات واجب / غرر فی أنّ علمه بالأشیاء بالعقل البسیط و الإضافة الإشراقیة

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

دایره نزاع اشاعره و مفوضّه در علیت

دایرۀ نزاع اشاعره و مفوّضه در علیت

‏اشاعره گویند: وقتی زید می خواهد دستش را دراز کند و چیزی را بردارد، از باب‏‎ ‎‏عادة الله، دست او دراز می شود به این معنی که خداوند مستقلاً به طوری که عبد هیچ‏‎ ‎‏دخالتی در وقوع فعل ندارد، آن شی ء را از زمین حرکت داده و روی دست او نگاه‏‎ ‎‏می دارد. مثل اینکه حمّالی باری را ببرد و کسی دستهایش را زیر بار نگه دارد بدون‏‎ ‎‏اینکه سنگینی بار را تحمل نماید، اگر کسی از دور حمّال را نبیند و آن کسی را که دست‏‎ ‎‏زیر بار گذاشته ببیند، از روی جهل گمان می کند که بار را او برداشته است، غافل از‏‎ ‎‏اینکه حمل به عهدۀ شخص دیگری است.‏‎[1]‎

‏مفوّضه گویند: این طور که اشاعره گویند نیست، بعد از آنکه خداوند عبد را خلق‏‎ ‎‏فرمود، دیگر علیت تامه به عهدۀ اوست و به هیچ نحوی خداوند مباشرت و تسبیبی،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 193

‏به طور استقلال یا با واسطه، در امور عبد نداشته و به کلی از کار منعزل است.‏‎[2]‎

‏نزاع بین این دو طایفه تنها در فعل عباد نیست، بلکه دایرۀ نزاع اوسع از آن است و‏‎ ‎‏نزاع در تمام نظام وجود و در کلیۀ اسباب و مسببات جاری است، منتها دامنۀ نزاع به‏‎ ‎‏افعال بندگان هم کشیده شده است و الاّ مفوّضه گویند: خدا عالم را که خلقت فرمود،‏‎ ‎‏دیگر امور معالیل به علل تفویض شده و تمام علل به نحو استقلال کار می کنند به‏‎ ‎‏طوری که ـ نعوذ بالله ـ اگر خدا نباشد، عالم احتیاجی به او نداشته و مانند چراغی است‏‎ ‎‏که کسی درآن نفت ریخته و آن را روشن کرده است به طوری که اگر شخص بمیرد‏‎ ‎‏تأثیری در چراغ نداشته و تعطیلی در آن راه پیدا نمی کند و به اندازۀ قوت و سوختی که‏‎ ‎‏در آن هست، خواهد سوخت تا تمام شود. علل هم در عالم به آن اندازه که قوت‏‎ ‎‏دارند، در فعالیت و ایجاد خواهند بود تا تمام شوند.‏

‏لیکن در یکی از مباحث معلوم گردید: وجودی که ربط محض به غیر بوده و‏‎ ‎‏وجودش از خود او نبوده و قائم به خود نباشد و پای بند به قیومیت وجود دیگری‏‎ ‎‏باشد، چنین وجودی چنانکه در وجود خود محتاج به غیر بوده تا از کتم عدم بیرون‏‎ ‎‏آید، همچنین در بقای خود هم محتاج به غیر است. چیزی که در وجود خود محتاج‏‎ ‎‏باشد نمی تواند در فعل و ایجاد خود مستغنی از غیر باشد؛ زیرا گفته ایم که اگر چیزی‏‎ ‎‏علیت تامه نسبت به چیز دیگری داشته باشد، باید جمیع طرق اعدام طاریه بر معلول را‏‎ ‎‏سد نموده و به دور معلول حصن حصینی باشد که او را از شرور اعدام طاریه حفظ‏‎ ‎‏نماید و از اعلی مراتب اعدام طاریه بر معلول، عدمی است که از ناحیۀ عدم العله می آید‏‎ ‎‏و علتی که صرف الربط و صرف تعلق به غیر است، نمی تواند حافظ وجود خود باشد و‏‎ ‎‏در نتیجه نمی تواند جلوی عدمی که از این ناحیه بر معلول او طاری می شود بگیرد، در‏‎ ‎‏عین حال این طور هم نیست که وجود علت، علت معلول خود نباشد.‏

‏بنابراین وجودی که قوام آن به غیر است موجد معلول خود هست گرچه در این‏‎ ‎‏موجدیت، علتِ علت هم بیگانه نیست.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 194

‏و الحاصل: معلول از مراتب و شؤون علت است و منفک از او نیست، وجود معلول‏‎ ‎‏نسبت به وجود علت مانند وجود ظلّ نسبت به وجود ذی ظلّ است، لکن با اینکه‏‎ ‎‏معلول با تمام هویت، متعلق به تمام هویت علت است و علت با تمام هویت قیوم و‏‎ ‎‏اصل و مقوم معلول است، در عین حال علتِ علت هم با واسطه، علت معلول است.‏‎ ‎‏برای اینکه قضیۀ علل نسبت به معالیل را از راه معرفة النفس بشناسی، قضایایی را که به‏‎ ‎‏آنها علم پیدا می کنی، مورد بررسی قرار می دهیم:‏

‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 195

  • )) رجوع کنید به: شرح مواقف، ج 8، ص 145 ـ 159؛ شرح مقاصد، ج 4، ص 223 ـ 247.
  • )) نقد المحصل، ص 325 و 327 ـ 332؛ ملل و نحل، ج 1، ص 49.