مقصد سوم الهیات
بیان اینکه علم واجب اضافه اشراقیه است
علم فعلی حق تعالی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

علم فعلی حق تعالی

فریده دوم احکام صفات واجب / غرر فی أنّ علمه بالأشیاء بالعقل البسیط و الإضافة الإشراقیة

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

علم فعلی حق تعالی

علم فعلی حق تعالی

‏ ‏

و کان نوریته قدرته‎[1]‎

‏اوصاف حضرت حق در مرتبۀ ذات، متحد با ذات و عین ذات است و تمام کمالات‏‎ ‎‏ذاتیه در مرتبۀ ذات هست ـ و بعد بیان اتحاد اوصاف با ذات خواهد آمد ان شاء الله ـ‏‎ ‎‏همچنین در مرتبۀ دیگری نیز برای حضرت حق اوصافی است که در آن مرتبه عالم و‏‎ ‎‏وجود منبسط و فیض مقدس، وصف اوست و در آن مرتبه عالم و تمام اشیاء علم‏‎ ‎‏خداوند است و این علم را علم فعلی گویند. البته وجود منبسط غیر او نیست، بلکه ظلّ‏‎ ‎‏او و عین ربط و تعلق به اوست. و معنای عین تعلق و ربط بودن این است که مستقل‏‎ ‎‏نیست و جلوۀ اوست و جلوۀ شی ء غیر از شی ء نیست.‏

‏و چون این وجود منبسط و جلوۀ حق که سرتاسر عالم است بنا بر اصالت وجود از‏‎ ‎‏سنخ وجود است ـ زیرا تردید بین عدم و ماهیت و وجود، تردید عقلی است و به حکم‏‎ ‎‏اصالت وجود، عدم و ماهیت هیچ است ـ پس در عالم غیر از وجود چیزی نیست و‏‎ ‎‏چون مفهوم علم چیزی نیست و آنچه حقیقت دارد مصداق علم می باشد، پس مصداق‏‎ ‎‏علم عین وجود است.‏

‏به بیان دیگر: حق که صرف الوجود است باید جلوۀ او وجود باشد و چنانکه‏‎ ‎‏متجلی در مرتبۀ ذات، صرف الوجود است و صرف الوجود عین تمام کمالات و عین‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 241

‏علم و حیات است، جلوه نیز که عین ربط است در مرتبۀ فعل عین کمالات و عین علم‏‎ ‎‏و حیات است.‏

‏والحاصل: متجلی بهویته الذاتیه و به تمام هویت تجلی کرده و جلوه به تمام‏‎ ‎‏هویت، تمام تجلی اوست، پس چنانکه متجلی در مرتبۀ ذات عین تمام کمالات‏‎ ‎‏ذاتی است جلوه هم در مرتبۀ تجلی، تمام کمالات، یعنی علم و قدرت و حیات‏‎ ‎‏و اراده است.‏

‏و این فیض مقدس اطلاقی و وجود منبسط که جلوۀ صرف الوجود و واجب‏‎ ‎‏الوجود است، از سنخ وجود بوده و تمام کمالات به وجود برمی گردد، پس وجود‏‎ ‎‏منبسط در عین معلوم بودن، علم است و در عین مقدور بودن، قدرت است و در عین‏‎ ‎‏حیّ بودن حیات است، و چون وجودی مخلوق است لذا از خودش کمالی ندارد و‏‎ ‎‏همۀ کمالات جلوۀ کمالات واجب الوجود می باشد؛ چنانکه وجود او جلوۀ وجود‏‎ ‎‏اصلی و وجود واجب است.‏

‏و بالجمله: همان گونه که صور علمیه و تصوریۀ نفس از نفس جدا نیست و فعل‏‎ ‎‏نفس عین تصور اوست و فعل نفس مانند افعال خارجیه نیست تا تصور و تصدیق به‏‎ ‎‏فایده و اراده لازم داشته باشد تا ایجاد محقق گردد، بلکه صرف تصور نفس عین ایجاد‏‎ ‎‏اوست، چنانکه عین علم اوست، وضع در مخلوقات احدیت که اضافۀ اشراقیه‏‎ ‎‏می باشند نیز چنین است.‏

‏می توان عالم را به سه نظر نگاه کرد:‏

‏یکی نظر کثرت است که عقل و نفس و طبیعت را ببینیم. دراین نظر مضاف و‏‎ ‎‏مضاف الیه و اضافه ای هست؛ ماهیات مضاف الیه و وجود منبسط اضافه و ذات حق‏‎ ‎‏مضاف است. البته اضافۀ مقولیه نیست که دو طرف باشد تا اضافه منتزع و محقق گردد‏‎ ‎‏و هر دو طرف اضافه اصیل باشد، بلکه در اینجا اضافه اشراقیه بوده و مضاف سِمت و‏‎ ‎‏منصب قیومیت و قیمومت مضاف الیه را داراست و مضاف متقدم و اضافه متأخر از‏‎ ‎‏آن، و مضاف الیه در رتبۀ اخیره است. در این نظر، فیض مقدس اطلاقی، یعنی نور‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 242

‏وجود منبسط و شعاع نور عالم که جلوۀ وجودی مبدأ نور است، علم و قدرت و حیات‏‎ ‎‏است و ماهیات معلوم و مقدور می باشند. پس در این نظر سه چیز؛ «متجلّی» و «جلوه»‏‎ ‎‏و «متجلّیٰ به» هست.‏

‏در نظر دیگر به عالم، جلوه و متجلی هست و ماهیات هیچ می باشند.‏

‏نظر سوم: نظر وحدت است که در این نظر صوفی و عارف می گوید: «لیس فی‏‎ ‎‏الدار غیره دیّار» و جلوه را در متجلی فانی می بیند.‏

‏با این نظر است که اگر تأییدات الهیه شامل شود مراتب وجود شؤون او دیده‏‎ ‎‏می شود و این طور نیست که غیریتی در عالم باشد.‏

‏در آیات شریفه شاید به این انظار اشاره شده باشد. مثلاً با آیۀ ‏‏«‏وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا‎ ‎کُنْتُمْ‏»‏‎[2]‎‏ به نظر اول اشاره شده که در آن «هویت» و «معیت» و «کُمیّت» است و «هو»‏‎ ‎‏اشاره به غیب الغیوب و «معیت» اضافۀ اشراقیه و «کُم» مضاف الیه می باشد.‏

‏و در آیۀ دیگر که در اول سورۀ حدید است ‏‏«‏هُوَ الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ‎ ‎وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ‏»‏‎[3]‎‏ نظر را دقیق کرده که غیر از وحدت چیزی نیست.‏

‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 243

  • )) طبق یادداشت مرحوم مقرّر به علت فاصله شدن تعطیلات تابستانی، از مصراع «و کان نوریته قدرته» دوباره به ذکر مطلب مبادرت گردیده است.
  • )) حدید (57): 4.
  • )) حدید (57): 3.