مقصد سوم الهیات
اثبات واجب تعالی
برهان متکلم بر اثبات واجب و نقد آن
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

برهان متکلم بر اثبات واجب و نقد آن

فریده اول احکام ذات واجب / غرر فی إثباته تعالی

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

برهان متکلم بر اثبات واجب و نقد آن

برهان متکلم بر اثبات واجب و نقد آن

‏ ‏

‏ ‏

من فی حدوث العالم قد انتهج  ‎ ‎فإنّه عن منهج الصدق خرج

‏ ‏

‏بعضی از متکلمین برای اثبات ذات واجب به حدوث استدلال کرده اند که عالم‏‎ ‎‏زمانی نبود و بعد بود شد و چیزی که سابقاً نبوده است، در بودنش محتاج به علت‏‎ ‎‏است.‏‎[1]‎

‏ولیکن این استدلال نزد حکیم صحیح نیست؛ چون سابقاً گفتیم علت احتیاج ممکنات‏‎ ‎‏به علت حدوث نیست؛ چه علت تامه و چه جزء العله و چه شرط العله. حدوث به‏‎ ‎‏هیچ نحو چه شرطاً و چه شطراً، مناط احتیاج نبوده بلکه مناط احتیاج امکان است؛ زیرا‏‎ ‎‏حدوث مفهوماً مرکب از «نبود و بود» است و بعد از وجود شی ء انتزاع می شود.‏‎ ‎‏مادامی که «بود» از «نبود» حاصل نگردیده است، حدوث منتزع نمی شود، پس مرتبۀ‏‎ ‎‏انتزاع حدوث بعد از وجود شی ء است و حال آنکه شی ء در وجود محتاج بوده و مناط‏‎ ‎‏احتیاج آن چیزی است که قبل از وجود باشد والاّ بعد از آنکه شی ء موجود شد، دیگر‏‎ ‎‏چیزی که بعد از وجود شی ء حاصل می شود، مناط احتیاج وجود شی ء نخواهد بود.‏

‏به بیان دیگر: حدوث مفهوماً مرکب از نبود سابق و بود لاحق است، ما هر یک از‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 55

‏دو جزء را که ملاحظه می کنیم می بینیم نمی تواند برای نبود سابق مناط احتیاج باشد؛‏‎ ‎‏چون نبود عدم است و احتیاج به علت ندارد. و نمی توان گفت بودِ لاحق بعد از بودش‏‎ ‎‏مناط احتیاج است. زیرا بود، بود است و ما می خواهیم برای بود مناط قائل شده که چه‏‎ ‎‏چیز مناط احتیاج این «بود» در بود شدن است؟ باید گفت: مناط احتیاج «بود» در بود‏‎ ‎‏بودن غیر از خود «بود» باشد.‏

‏و سابقاً گفتیم: مناط احتیاج شی ء در وجود و موجودیت خود به علت، جهت‏‎ ‎‏امکان اوست که در مرتبۀ نفس و ذات خود عدم و وجود نسبت به او مساوی است. و‏‎ ‎‏عدم و وجود از مرتبۀ ذات و حقیقت شی ء خارج بوده و هر یک از طرفین وجود و‏‎ ‎‏عدم، نسبت به او مساوی است به طوری که در مرتبۀ ذات، هیچ کدام از وجود و عدم‏‎ ‎‏بر او حمل نمی شود؛ زیرا شی ء در مرتبۀ ذات مستحق هیچ گونه حملی غیر از حمل‏‎ ‎‏ذاتیات آن بر او نیست، و الاّ لازم می آید چیزی را که می دانیم از ذات و مرتبۀ حقیقت‏‎ ‎‏شی ء خارج است در ذات شی ء دخالت دهیم.‏

‏این است که گفته اند: «الماهیة من حیث هی هی لیست الاّ هی» انسان در مرتبۀ ذات‏‎ ‎‏مستحق هیچ گونه حملی نبوده مگر اینکه انسان، انسان است. و اگر در مرتبۀ ذات‏‎ ‎‏بگوییم: انسان موجود است و مستحق این حمل است، لازم می آید وجود در مرتبۀ‏‎ ‎‏ذات انسان بوده و از مقومات ماهیت او باشد، در صورتی که می دانیم انسان غیر از‏‎ ‎‏حیوان ناطق چیزی نبوده و وجود از حقیقت ذات و مفهوم آن خارج بوده و در تصور‏‎ ‎‏ماهیت انسان وجود مغفول عنه است؛ لذا گفته اند: «الماهیة من حیث هی هی لیست الاّ‏‎ ‎‏هی» و ماهیت در مرتبۀ ذات نه موجود و نه معدوم است.‏

‏و اینکه گفته اند: «الماهیة لامعدومه و لاموجوده» ارتفاع متناقضین نیست زیرا انسان‏‎ ‎‏در حاق واقع یا در صفحۀ وجود هست یا نیست و گریزی از یکی از این دو نیست،‏‎ ‎‏غیر از این است که ما از اشتغال صفحۀ وجود یا خلوّ آن قطع نظر نموده و اصل ذات و‏‎ ‎‏مرتبۀ طبیعت و حقیقت انسانی را مورد نظر قرار دهیم.‏

‏والحاصل: شی ء مسلّم در نفس الامر یا موجود و یا معدوم است و ارتفاع متناقضین‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 56

‏به خلو و اشتغال صفحۀ وجود، در این نظر محال است، ولکن اینکه می گوییم:‏‎ ‎‏«الماهیة من حیث هی هی لیست الاّ هی» غیر از این نظر بوده بلکه در آن از صفحۀ‏‎ ‎‏وجود قطع نظر نموده و به حقیقت و ذات نگاه کرده و او را در مقابل حقایق دیگر‏‎ ‎‏می بینیم. مثل اینکه به هویت انسانیه در مقابل هویت بقریه چنین نگریسته که چه چیز‏‎ ‎‏باعث شده که آن انسان و این بقر شده است با قطع نظر از وجود که هر دو در مرتبۀ‏‎ ‎‏وجود شریکند.‏

‏از اینجاست که ماهیت را من حیث هی هی لیست الاّ هی لامعدومه ولا موجوده‏‎ ‎‏دیده اند و آن را از ادلۀ اصالة الوجود شمرده اند؛ چون قبل از آنکه جعل به ماهیت‏‎ ‎‏بخورد من حیث هی هی بوده و بعد از آنکه جعل به آن خورده و از مصدر فیض بر‏‎ ‎‏آن افاضه شد ـ البته افاضۀ چیزی که نبوده است و باید باشد و جعل آنچه باید به‏‎ ‎‏عین جعل محقق شود والاّ جعل معنی ندارد ـ مجعول لابد باید وجود باشد والاّ‏‎ ‎‏ماهیت قبل از جعل در مرتبۀ ذات استحقاق حمل ذاتیات را بر خود دارد. و بالجمله:‏‎ ‎‏کلام خود را به آنچه در آن بودیم ارجاع می دهیم که آیا مناط احتیاج حدوث است یا‏‎ ‎‏امکان؟‏

‏گفتیم: حدوث معنایی انتزاعی بوده و اعتباری مرکب از نبود سابق و بود لاحق‏‎ ‎‏است و چون مفهوم آن مرکب است پس باید هر دو جزء مناط انتزاع باشد تا در مرتبۀ‏‎ ‎‏ثانیه انتزاع محقق شود، بنابراین باید «بود» بعد از «نبود» ـ که وجود لاحق است ـ در‏‎ ‎‏مرتبۀ سابق بر معنای حدوث باشد و چیزی که در مرتبۀ لاحق است و بعد منتزع‏‎ ‎‏می شود، نمی توان آن را مناط احتیاج وجود به علت دانست؛ زیرا باید مناط احتیاج قبل‏‎ ‎‏از محتاج باشد و مرتبۀ محتاج که وجود است قبل از حدوث است، پس حدوث علت‏‎ ‎‏تامه و شرط و شطر مناط احتیاج به علت نیست، بلکه آنچه مناط و کل المناط است‏‎ ‎‏همان امکان شی ء است که امکان در مرتبۀ ذات شی ء قبل از وجود و عدم بوده است و‏‎ ‎‏وجود و عدم نسبت به ذات شی ء مساوی است و هر دو از مرتبۀ ذات خارج بوده و‏‎ ‎‏ذات اقتضای هیچ کدام را ندارد، بنابراین اگر بخواهد یکی از وجود و عدم باشد،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 57

‏ترجیح بلامرجّح لازم نیامده بلکه ترجّح بلامرجّح لازم می آید. پس مادامی که علت‏‎ ‎‏جانب وجود را ترجیح ندهد، ممکن نمی تواند از مرتبۀ خود تجافی کرده و مقتضی‏‎ ‎‏چیزی باشد که ذاتش اقتضای آن را ندارد، تا ترجّح بلامرجّح لازم آید.‏

‏پس نمی توان از جهت حدوث عالم استدلال کرد، بلکه می توان از جهت امکان‏‎ ‎‏اشیاء مبدأ را اثبات نمود به بیانی که سابقاً ذکر شد و گفتیم: وقتی به مراتب وجودیه‏‎ ‎‏ممکنات نظر می کنیم، از آن رهگذر که ممکن در حد ذات قابلیت موجود بودن را‏‎ ‎‏ندارد، باید علت دیگری وجود داشته باشد و آن هم اگر ممکن باشد، باز در وجود‏‎ ‎‏خود محتاج علت بوده و همین طور تسلسل لازم می آید. پس باید علتی باشد که‏‎ ‎‏ممکن نبوده، بلکه واجب بوده و در وجود محتاج به چیز دیگری نباشد.‏

‏والحاصل: جهت امکان ممکن، مناط احتیاج آن به علت در وجود است و امکان‏‎ ‎‏شی ء در مرتبۀ ذات شی ء است، چه در حال عدم و چه در حال وجود ولو شی ء‏‎ ‎‏موجود هم باشد؛ چون مرتبۀ ذات اقتضای وجود ندارد، امکان با او هست. لذا چنانکه‏‎ ‎‏ممکن در حدوث به علت محتاج است، در بقا هم به علت احتیاج دارد. اگر علت‏‎ ‎‏دست خود را از سر ممکن بردارد، ممکن معدوم خواهد شد. لذا معدومیت شی ء،‏‎ ‎‏دیگر محتاج علت نبوده، بلکه نفسِ عدمِ علت وجود، برای عدم معلول کافی است و‏‎ ‎‏علت دیگری که موجب عدم باشد لازم نبوده بلکه عدم علت وجودیه برای عدم کافی‏‎ ‎‏است.‏

‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 58

  • )) شرح مواقف، ج 8، ص 2 ـ 5؛ شرح مقاصد، ج 4، ص 16؛ شوارق الالهام، ص 494.