رد کلام قاضی سعید در نفی صفات
ولکن ما قائلین به تغایر مفاهیم و معتقدین به وحدت مصداق با اثبات اوصاف کمالیه برای حضرت حق می گوییم:
اولاً: معنای وصف آن نیست که مستلزم زیادت بر شی ء باشد. علاوه بر آن: ما باب الفاظ را نمی خوانیم و مشغول یادگیری لغت نیستیم که ببینیم در قاموس وصف را چگونه معنی نموده است؟ هر طور که می خواهد معنی کند، شاید عقلش به حقیقت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 134 نرسیده باشد و ممکن است در لغت، وصف مجازاً بر نفس الامریت معانی اطلاق شده باشد و ما از تخطئۀ لغت مضایقه نداریم، بلکه نقشۀ حقیقت را جلوی خود گذارده و معانی را از عالم تلقی می نماییم؛ خواه در عالم لغت باشد یا نباشد و خواه در لغت تعبیری ذکر شده باشد یا نشده باشد، گویا در عالم هیچ مباحث مشتق مطرح نبوده و کسی حال مشتقات را تحقیق نکرده باشد.
و ثانیاً: ما قائلیم که الفاظ برای معانی عامه وضع شده است، مثلاً علم انکشاف اشیاء نزد عالم است و همچنین نور آن است که ظاهر بنفسه باشد. چون این اشعۀ آفتاب ظاهر بنفسه است، به آن نور می گوییم. حال اگر فرض کنیم چیزی خود به خود ظاهر و نمایان باشد او حقیقةً نور خواهد بود و نور حقیقی اوست؛ زیرا نور شمس هم به او ظاهر بوده و آفتاب هم شعاعی از اشعۀ او می باشد و آفتاب به جهت تعلیلیه ظاهر است، بلکه کل اشیاء از نور او هویداست و الاّ تحت ظلمت عدم مختفی و محتجب و مستور بودند. شعاع وجودی که از ذات حضرت حق تابش نموده این اشیاء را از پس پردۀ مظلم عدم به نور وجود ظاهر نموده است و مَثَل آن ـ از باب تشبیه کامل به ناقص ـ مثل آفتاب است که شعاع آن تابیده و صفحۀ عالم را بالعرض نورانی نموده است و از نور آن موجودات ظاهر گشته اند.
البته چیزی که مانند آفتاب به شعاع خود ظاهر کنندۀ اشیاء است معنای ظهور بر او بیشتر صادق است با اینکه خود آفتاب وجوداً و نوراً و شعاعاً یک شعاعی از نور حقیقی است که بر او تابیده و آفتاب به واسطۀ او ظاهر گشته است، مانند انسان بما انّه انسان که با قطع نظر از وجود، تحت ظلمت عدم مختفی بوده و به نور وجود ظاهر گردیده است. و آفتاب با اِشراقش ذره ای از شعاع وجود ظاهر است و آفتاب بوجوده ظاهر است نه بماهیته.
بالجمله: ماهیات در پس پردۀ ظلمت و تاریکی عدم مخفی بوده اند یک اشراق شعاع منبسط بر ماهیات و اعیان ثابته واقع گردیده، به نور آن وجود همه ظاهر و منور گردیده است، پس شمس و اشیاء دیگر که ظهور دارند، ظهورشان از غیر است و آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 135 غیر صرف الوجود است و ظهور همۀ ظواهر از اوست و به حیثیت وجودی او هر چیزی هویداست. پس باید به آن وجودی که بذاته بدون جهت تعلیلیه، صرف الوجود است گفت: هو الظاهر، بلکه او عین ظهور است و در مورد علم و قدرت نیز چنین است.
و الحاصل: این صرف الوجود است که ظهور آن بدون جهت تعلیلیه است و در آن مرتبه، ذاتی که وجود بر آن طاری باشد نیست و همچنین ظهور او که به عین وجود اوست به واسطۀ تابش نور وجود از دیگری نیست.
پس وقتی به آنچه به واسطۀ نور آفتاب نمایان می گردد، ظاهر می گوییم ـ با اینکه خود آفتاب یکی از چیزهایی است که با ذره ای از اشعۀ نور آن صرف الوجود ظاهر گردیده است ـ باید به طریق اکمل و اتمّ به آنچه خودش ظاهر و صرف الوجود است و همه چیز به واسطۀ او دیده می شود، ظاهر بگوییم بلکه باید بگوییم چون ظهور اشیاء دیگر قائم به غیر است و به توسط اشراق و شعاع وجودی غیر ظاهر است و قائم بذاته و بالاستقلال نیست، ظهوری عرضی است. اگر چیزی باشد که ظهور آن قائم بنفسه و بذاته باشد و حقیقة الظهور باشد که ظهور تمام اشیاء به او قائم باشد، او حقیقةً ظاهر بوده و ظهور دیگران ظهور عرضی خواهد بود و آنها از خود ظهوری نخواهند داشت.
انسان بحقیقته جز حیوان ناطق نیست و حیوان ناطق ظهور ندارد و آنچه ظهور دارد وجود است که قائم به غیر است و ظهور انسان به واسطۀ شعاع نور وجود است و اگر جایی حقیقة الظهور پیدا شود، در حقیقت او ظاهر است. مثلاً به زید که می گوییم فقیه است، او بالعرض و به واسطۀ اینکه فقه در عالم طبیعت به زید قائم است، فقیه است و الاّ فقه، فقیه است اگر بتواند بذاته قائم باشد. و هکذا ابیض، خود بیاض است اگر فرض شود بیاض متحقق و قائم بذاته باشد. اگر اصل بیاض استقلال وجودی داشت او ابیض حقیقی بود.
و بالجمله: افاضۀ نور و شعاع در نور عرضی ظاهر است که می بینی نور عرضی فیاض شعاع است، ولی افاضۀ شعاع نور معنوی افاضۀ وجود انوار قاهره و اسفهبدیه است و افاضات شعاع نور حقیقی در مراتب مشککۀ وجودی سیر نموده و مرتبۀ تنزل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 136 آن، نور عرضی است. و هکذا وصف «کونه قادراً» را به ظهور و نور قیاس کن؛ چون قدرت افاضه با شعور و مشیت است. و همچنین صفات: کونه حیاً، و انّه عالم، و انّه مرید، و انّه متکلم را؛ زیرا تکلم اظهار ما فی الضمیر است و وجود معروفیت و اظهار از مرتبۀ مکنونۀ غیبی است.
و بالجمله: بنابر اصالة الوجود حقیقتِ تمام کمالات همان صرف الوجود است. و این هویت بسیطه ظاهر است به ملاحظۀ اینکه صرف الوجود صرف الظهور است و نور است به لحاظ اینکه صرف الوجود صرف الظهور است، و علم است و عالم بذاته است به ملاحظۀ اینکه اشیاء در پیشگاه صرف الوجود منکشف و ظاهر بوده و همۀ ماهیات در پیشگاه وجود حاضر می باشند؛ لذا عرفا اسم را ـ از قبیل: عالم و قادر و حیّ و مرید ـ بر نفس وجود به لحاظ تعینی از تعینات کمالیه اطلاق می کنند، و ذات و مسمی را بر وجود صرف در حالی که بدون تعین لحاظ شود، اطلاق می نمایند.
ملخص آنچه گفتیم این است که: أ نّه کلّه العلم و العلم کلّه هو، و أ نّه کلّه القدرة و القدرة کلّها هو، و أ نّه کلّه الحیاة و الحیاة کلّها هو، و هو جمیع الکمالات و جمیع الکمالات هو، و أ نّه عالم، قادر، مرید، مدرک و حیّ، مع أ نّه صرف الوجود و هو واجب الوجود بذاته، و واجب الوجود بذاته واجب الوجود من جمیع جهاته.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 137