تقریر عرفانی مطلب
این تقریر حِکْمی بود که حاجی کرد. تقریر دیگری هم عرفا دارند که نتیجۀ آن با تقریر اول یکی است ولی دو تقریر دو راه بوده که به یک منزل می رسند. بیان صوفیه این است که: هر موجود ممکنی که در خارج هست، یک نحوه وجودی دارد که متحقق، اوست و یک حد و تعینی دارد که اختراع عقل بوده و اعتباری می باشد و تحققی ندارد که از تحقق وجود، بیگانه باشد.
پس ماهیت تحققی جدا از تحقق وجود ندارد و ماهیت و وجود در خارج به یک تحقق متحقق می باشند، منتها موجود یک وجودی دارد و یک تعین و حدی که آن ماهیت و نحوۀ وجود است، خلاصه در خارج دو تحقق نیست. و همچنین تحقق کلیۀ اسماء و صفات ذاتیِ وجود، غیر از تحقق وجود نیست، همان یک وجود است که اسماء و صفات ذاتی به تحقق آن متحقق هستند و در معنی، این اوصاف در مرتبۀ تحقق عین وجودند، مثل وحدت وجود و بساطت آن که آنها به غیر از تحقق وجود، تحقق دیگری ندارند، حیات و قدرت و علم نیز چنین است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 258
بلی، عقل موقع تحلیل ذات و صفات درعالم مفهوم گیری، ذاتی و وصفی و اسمی قائل است و موقع انتزاع و مفهوم گیری، علم و حیات و قدرت و ذات می بیند، بدون اینکه مصداق متعدد باشد. بلکه در خارج تمام هویت بساطت و وحدت و حیات و قدرت عین ذات است و تمام هویت ذات عین وحدت و بساطت و حیات است، لیکن عقل مفاهیم کمالیۀ ذاتیه را از وجود می گیرد و آنها نیش غولی نیستند که در خارج قدرت نباشد و ما قادر بگوییم، بلکه حقیقت قدرت در خارج هست.
همچنین در ذات واجب الوجود که در خارج یک ذات در کمال بساطت و وحدت است، اسماء ذاتی و صفات ذاتی در خارج تحققی ورای تحقق ذات ندارند. در خارج یک متحقق است که به تحقق واحد، ذات و علم و حیات و بساطت و وحدت و جمیع اوصاف کمالیه متحقق می باشند. و این گونه نیست که این اوصاف ورای ذات چیزی باشند که با ذات مرکب باشند، بلکه مصداقاً عین ذات هستند. یک هویت بسیطه من جمیع الجهات در کمال بساطت هست، منتها عقل از آن، مفاهیم کمالیه را اخذ می کند. اما این اخذ عقل نیش غولی نیست و این طور نیست که عقل از ذات، قدرت را اعتبار نماید بدون اینکه حقیقت قدرت در خارج باشد یا علم را اعتبار کند، بدون اینکه حقیقت علم در خارج باشد. مثل اینکه عقل ـ نعوذ بالله ـ از شخصی عاجز و جاهل، قادریت و عالمیت را انتزاع کرده و اعتبار نماید. بلکه این اعتبار حقیقت داشته و واقعاً در خارج قدرت و حیات و علم هست چنانکه ذات هست، منتها ذاتی که کلّه القدرة، کلّه الحیاة، کلّه العلم، کلّه الارادة، کلّه الادراک، کما أنّ القدرة کلّها الذات و الحیاة کلّها الذات و الارادة کلّها الذات و الذات کلّها البساطة و البساطة کلّها الذات.
و بالجمله: در مقابل بساطت، چیزی و در مقابل ذات، چیزی نیست تا در نتیجه ذاتی و بساطتی باشد، بلکه هویت بسیط است و مرکب نیست.
به این مقدمه، مقدمۀ دیگری ضمیمه می شود و آن این است که: هرچه مرتبۀ وجود نازل شود، کمالات و اسماء و صفات آن کمتر شده و هرچه وجود تنزل کرده و رو به پایین برود نقصان در مفاهیم پیدا شده و این مفاهیم ممکن از آن کوچ می کنند؛ زیرا
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 259
وجود دیگر قابل انتزاع از آن نیست. مثلاً هیولای اُولی که در صف نعال وجود قرار گرفته و بیش از قوۀ وجود چیزی نیست، اوصاف کمال در آن به قدری ضعیف است که بیش از قوۀ اوصاف کمالیه در آن نیست.
وقتی مقداری ترقی کرده و یک درجه بالا آمد، مثلاً به مرتبۀ جسم مطلق رسید، وصف جسمیت در او فعلیت داشته و کمال جسمیت را دارا بوده و حامل قوۀ عنصریه می باشد و وقتی عنصر شد و در مرتبۀ سوم قرار گرفت، هم وصف جسمیت در آن هست و کمال جسمیت را بالفعل داراست و هم واجد کمال عنصریت است و حامل قوۀ معدن می باشد و در معدن، کمال و وصف جسمیت و عنصریت و معدنیت با قوۀ نبات هست و در نبات علاوه بر این اوصاف ثلاثۀ مذکوره یک قوۀ حس و رشد و نمو هست، به مرتبۀ حیوان که آمد علاوه بر اینکه نامی و جسم و معدن و عنصر است؛ کمالات دیگر و اوصاف کمالیه را داراست، حس دارد، مرید و عالم و متحرک و حیّ است و از نبات و معدن کامل تر است و هر چه آنها دارند او هم داراست در عین حال که ابسط از آنها و جامع تر از آنهاست، و وقتی انسان شد، آن مرتبۀ روح بشری از تمام موجودات عالم طبیعت جامع تر است و عصارۀ همۀ آنهاست شاید یک معنای عصر در «وَالْعَصْرِ إنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» همین باشد گرچه در روایات است که شاید عصر امام عصر ـ عجّل الله تعالی فرجه الشریف ـ باشد.
و بالجمله: روح انسان اکمل از همۀ موجودات طبیعت است و کمال جسمی و نباتی و حیوانی و معدنی و عنصری را بکماله الوجودی داراست، مرید و مدرک و سمیع و بصیر و قدیر و عالم است و نسخۀ عالم طبیعت است. اگر آن را باز کنی عالم کون و کون کبیر را در او منطوی می بینی.
أتزعم أنّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 260
تمام حیثیات کمالیۀ مراتب نازله را بوحدتها داراست. در عین حال که اراده و حیات و علم و کمال جسمیت در او به نحو اعلی هست که می توان گفت عالَم اشاره به اوست بلکه فهرست اوست؛ زیرا آنچه را که موجودات طبیعت از حیوان و نبات و معدن و جسم دارند، به نحو اعلی و اتمّ در او هست و در عین حال که ابسط از حیوان و معدن است تمام شؤون کمالیۀ وجودیه را داراست در صورتی که انسان، بسیطِ من جمیع الجهات نیست، بلکه بسیط اضافی است و از حیوان ابسط است؛ چنانکه حیوان از جماد ابسط است و هکذا.
پس با اینکه اینها بسیط حقیقی نیستند، اوصاف کمالیه در آنها به مراتب قوۀ وجود قوی است.
فما ظنّک به وجود صرف بسیط من جمیع الجهات که در آنجا هیچ خلطی و تعینی و تحددی نیست و به هیچ وجه ماهیت نیست و هیچ نقصی نیست و وجود در آنجا صرف و بحت و فوق التمام است.
پس تمام کمالات وجودیه از علم و حیات و قدرت و اراده در آنجا به نحو صرف و بدون نقص و غیر متناهی می باشد.
با ضم مقدمۀ اول، که ذات در عین بساطت، علم و اراده و حیات و قدرت و وحدت و بساطت را داراست، و ذات عین قدرت و علم و حیات و اراده است و اراده و حیات و علم و قدرت عین ذات است و الذات کلّها القدرة والقدرة کلّها الذات والذات کلّها العلم والعلم کلّه الذات، همۀ مفاهیم کمالیه به طور وحدت مصداقی و بساطت در آنجا اظهر است.
و چون عالم از خود چیزی ندارد، همه اظلال اوست، وجود موجودات ظل وجود اوست و قدرت در عالم به هر نحوی ولو قدرت عنصریه باشد که توانسته خودش را نگه دارد، ظلّ قدرت اوست و علم، ظلّ علم اوست.
و بالجمله: تمام تطورات و تجلیات ذات و اوصاف، جمال اوست و چون در ذات و اوصاف او هیچ نقصی نیست، ذات و اوصاف غیر متناهی است و هر قدرتی در مرتبۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 261
ناقصۀ قدرت اوست و هر علمی و وجودی نیز چنین است.
والحاصل: او ابسط الاشیاء است به گونه ای که اگر او را باز کنی، همه را نشان از او یابی. او نشان عالم نیست عالم نشان اوست؛ چنانکه گفتیم: اگر نسخۀ وجود انسانی را باز کنی عالم را فهرست او می بینی و این طور نیست که او فهرست عالم باشد.
البته انسان بالفعل است که تحت اسم «الله» قرار گرفته است، از اینجاست که در قرآن شریف فرموده است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْمَاءَ کُلَّهَا» مراد از تعلیم، تعلیم تدریسی نیست، بلکه تعلیم الهی و خلقتی است. تمام اسماء الهیه بلکه لوازم اسماء وصفات که مصداق آنها باشد در انسان بالفعل هست. مثل ما انسانها که بالقوه معلَّم به اسماء الهیه هستیم.
و بالجمله: وجود ممکنات از تجلی وجود صرف است و علم ممکنات از تجلی علم او و قدرت ممکنات از تجلی قدرت او و حیات ممکنات از تجلی حیات اوست و عالم از خود وجودی و صفاتی ندارد. همۀ عالم در وجود او منطوی و همۀ صفات در صفات کمالیۀ او منطوی است و همه مصادیق اوصاف و مفاهیم کمال از لوازم تجلیات اسماء و صفات اوست. جلوه در عالم از تجلی اوست و همۀ عالم به قیام تجلی او متقوم است. این است که فرمود: «مَا مِنْ دَابَّةٍ إلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَـتِهَا إنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» چه خوب تعبیری است!
همۀ موجودات و لوازم اسماء و صفات، مانند علم و قدرت و حیات و اراده در موجودات، همه ظلّ اوست و او صرف است هرچه در اینجاست به نحو اعلی در آنجاست و هرچه در اینجاست ظلّ و فی ء آنجاست و جلوه و تطور آنجاست؛ لذا او آخذ ناصیۀ همۀ حقایق متحققه ای است که قوامشان متقوم به اوست.
«إنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» چه نکاتی دارد! از تعبیر به «رب» و «علی صراط مستقیم» مطالبی را خواسته بفهماند که پروردگار عالم بر صراط مستقیم است وهمۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 262
اوصاف و لوازم اوصاف بر یک میزان و تجلیاتشان به یک اندازه است.
صراط، مستقیم است، راه راست است، کجی ندارد که به یکی نزدیک و از یکی دور باشد.
و این جمله: «إنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» به منزلۀ تعلیل برای جملۀ «مَا مِنْ دَابَّةٍ إلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَـتِهَا» است. او به خلاف سایر موجودات است که در همۀ اوصاف و لوازم اوصاف مساوی نیستند.
تا اینجا تقریباً بیان و شرح مطلبی بود که در این عبارت است: «و کذا النحو الأظهر السابق من کل ماهیة أعنی الأعیان الثابتة اللازمة لأسمائه و صفاته ...».
یعنی: و همچنین نحو اظهر سابق از هر ماهیتی. و مراد از ماهیات در اینجا مصادیق مفاهیم علم و حیات و قدرت است.
والحاصل: نحو اظهر و سابق در ظهور از هر مفهومی در مرتبۀ ذات هست البته مراد از مفاهیم، مفاهیم به حمل اوّلی، یعنی مفهوم آنها نیست، بلکه مفاهیم به حمل شایع صناعی است که اعیان ثابته ای باشند که لوازم اسماء و صفات الهیه می باشند.
چطور چنین نباشد و حال آنکه مصادیق مفاهیم کمالیه در اینجا به وجودات و انوار متشتته ظاهرند پس چگونه است ظن تو هنگامی که وجود جمعی و نور واحد بوده و در عین وحدت از نظر شدت، غیر متناهی می باشد.
هر علم و قدرت و اراده ای جلوه ای از علم و قدرت و اراده اوست و چیزی نمی یابی که جلوۀ او نباشد و جلوۀ شی ء عین ربط و تعلق به اوست و ربط به شی ء از شی ء جدا نیست و غیر او نیست.
پس چون ذات با ضم مقدمۀ اُولی، تمام اوصاف کمالیۀ وجودیه است و عین آنهاست پس علم به ذات علم به جمیع اوصاف است.
و گفتیم: هیچ وصف وجودی کمالی، که جلوه ای از جلوات او نباشد، نیست و چون اسماء و صفات او غیر از ذات او نیست پس جلوۀ او، جلوۀ ذات و جلوۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 263
تمام اسماء و صفات است. و ظهور اعیان ثابته، یعنی مصادیق مفاهیم، از جلوۀ وجود و علم و قدرت و حیات اوست و با ظهور و تحقق آنها ماهیات و تعینات متحقق می شوند. و چون ذات، ازلی و علم به ذات، علم به اسماء و صفات است ـ چرا که اسماء و صفات عین ذات می باشند ـ و علم به اسماء و صفات علم به مصادیق مفاهیم علم و اراده و حیات و اعیان ثابته است و علم به اعیان ثابته علم به تعینات و ماهیات است، پس برای علم حکمی و برای معلوم حکم دیگری است و علم به خلاف معلوم، عین ذات است. مثلاً علم به شجر بر خلاف ذات شجر صفت زید است.
مثال دیگر برای این مطلب که علم، حکمی و معلوم حکم دیگری داشته باشد این است که ما به الانکشافِ الوان و اشکال در عالم حس شعاع شمس است و آن شعاع واحد است و چیزهایی که با آن شعاع کشف می شوند کثیرند. و دربارۀ شعاع ممکن است که گفته شود که او از صقع شمس است و در مورد چیزهایی که به وسیلۀ او کشف می شوند، نمی شود گفت آنها از صقع شمس می باشند.
پس برای «ما به الانکشاف» حکمی و برای «مکشوف» حکم دیگری است چنانکه قبلاً هم به عنوان مثال گفتیم: رؤیت که «ما به الانکشاف» است واحد است، ولی ممکن است با یک رؤیت در یک مجلس مرائی متعدده ای وجود داشته باشد، مثل اینکه ده نفر دیده شوند. چون قبلاً سؤالی ذکر شد که اشیاء در ازل نبوده و اگر علم ازلی باشد، لازم می آید علم به معدوم تعلق گرفته باشد و آن محال است، لذا حاجی رحمه اللهدر «ینبغی أن یعلم أنّ نسبة الأزل الی مراتب الدهر و الزمان» ازلیت را بیان نموده است.
ما هم مشروحاً به ذکر آن می پردازیم:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 264