نفس و اقسام آن
این غرر راجع به تعریف نفس و هلیت بسیطۀ آن و اقسام آن است.
به چیزی که قوام آثار مختصۀ به اشیاء و عوارض مخصوصۀ آنها به آن منوط می باشد کمال اول گفته می شود.
به عبارت دیگر: آنچه اشیاء را از نقصان رهایی می دهد دو قسم است؛ چون یا موجب رهایی آنها از نقصان ذاتی شده و یا باعث رهایی آنها از نقصان صفاتی می شود؛ به قسم اول کمال اول و به قسم دوم کمال ثانوی گویند. به کمال اول در صورتی که افعال آن علی وتیرة واحده باشد، مانند صورت ناریه، صورت نوعیه یا طبیعیه گویند و در صورتی که افعال آن علی وتیرة واحده نباشد، نفس گویند.
نفس به دو قسم فلکی و عنصری، و عنصری به نباتی و حیوانی و انسانی تقسیم می شود.
مرحوم حاجی می فرماید: «کمال» خبر مقدم برای «نفس» است و علت اینکه نفس، کمال است این است که: کمال آن چیزی است که شی ء به واسطۀ آن از قوه و نقص خارج می شود و نفس از آن جهت که صورت است و ماده به وسیلۀ آن از قوه به سوی فعل خارج می گردد و از آن حیث که فصل حقیقی است و جنس مبهم ناقص به واسطۀ او از نقص رها می شود، کمال می باشد.
مراد از کمال اول، چیزی است که نوع در ذات خود با آن کامل می گردد و جنس مبهم ناقص به واسطۀ آن، نوع معین می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 594
با قید اول، کمالات ثانیه مانند علم و غیر آن که از توابع کمال اول می باشند از تعریف نفس خارج می شوند. نفس، کمال اول برای جسم طبیعی است.
با قید جسم، کمالات مجردات یعنی فصول منوّعۀ آنها از تعریف خارج می شوند.
با قید طبیعی، جسم صناعی از تعریف خارج می گردد؛ زیرا گاهی اوقات جسم طبیعی اطلاق گشته و تعلیمی نبودن آن اراده می گردد و گاهی جسم طبیعی اطلاق شده و صناعی نبودن آن قصد می شود و از طبیعی در تعریف، معنای دوم مراد است. البته طبیعی در نظم ذکر نشده است چون به آن نیازی نبوده است؛ زیرا طبیعی، اکمل افراد مطلق یعنی جسم بوده و مشهور از جسم نیز جسم طبیعی می باشد.
«کمال أوّل لجسم آلی نفس ...» مقصود از آلت، چیزی مثل قواست نه اعضا. بنابراین: تعریف شامل نفس سماویه نیز می شود؛ زیرا برای نفس سماویه هم قوۀ درّاکۀ خیالیه و حساسه و قوۀ محرکه که همان طبیعت خامسۀ فلک است می باشد. بلی قوای فلک در موضع واحدی است که تمام جسم فلک باشد؛ چرا که جسم فلک بسیط است.
با توجه به آنچه راجع به معنای آلت در تعریف گفته شد، مقالۀ متأخرین مانند صاحب ملخّص و غیر او مندفع خواهد بود و آن این است که محققین چنین گمان نموده اند که: تعریف نفس به نحوی که نفوس سه گانۀ نباتی و حیوانی و فلکی در آن مندرج باشد ممکن نیست؛ زیرا اگر نفس را به چیزی که از او فعلی از افعال صادر شود تفسیر نماییم، عقل و صورت نوعیۀ طبیعیۀ عنصریه نیز نفس خواهند بود و اگر آن را به چیزی که با قصد و اراده، فعل انجام می دهد تعریف کنیم نفس نباتیه از تعریف خارج می شود و اگر آن را به چیزی که افعال به وسیلۀ آلات از آن صادر می گردد تفسیر نماییم، نفس فلکیه از تعریف بیرون می رود در نتیجه نفس تنها به نحو اشتراک لفظی بر نفوس سه گانه اطلاق می شود. این کلام صاحب ملخّص بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 595
با توجه به معنایی که برای آلی ذکر شد وجه اندفاع سخن مذکور معلوم می شود و به اینکه بگوییم نفس فقط برای فلکِ کلی است و افلاک جزئیه مثل تداویر و خوارج ـ فلک های خارج مرکز ـ برای آن به منزلۀ اعضا برای حیوانات است نیازی نیست، بلکه بنابر تحقیق برای هر کره ای نفس جداگانه ای است.
بنابراین: رفع کلمۀ آلی در تعریف از مجرور بودن آن اصح است و آلی صفت کمال است و صفت جسم نیست؛ زیرا چنانکه صدر المتألهین قدس سره در شرح هدایه فرموده است: نسبت قوا به فاعل، یعنی نفس، از نسبت آنها به قابل، یعنی جسم، اظهر است.
از تعریف مذکور معلوم گشت که: نفس، اسم حقیقت جوهر مدبّر که ما از آن بی خبر هستیم نبوده، بلکه اسم برای اضافۀ آن به جسم است و لذا مبحث نفس از مباحث طبیعیات قرار گرفته است.
با فراغ از تعریف نفس به وجود آن می پردازیم:
دلیل بر وجود نفس حیوانی ادراکات مختلفه از قبیل لمس و بصر و سمع و غیر آنهاست و دلیل بر وجود نفس نباتی افعال مختلفه از قبیل حرکت و تغذیه و تنمیه وتولید مثل می باشد.
والحاصل: در بعضی از اجسام، آثار مخصوصی مانند ادراک و حرکت و تغذیه و تنمیه و تولید مثل دیده می شود و مبدأ این آثار هیولی نیست؛ زیرا هیولی قابل محض بوده وعلاوه بر آن بین همۀ اجسام مشترک می باشد و اگر مبدأ آثار هیولی باشد، باید همۀ اجسام واجد آن آثار باشند. همچنین مبدأ آثار، صورت جسمیۀ مشترکه نیز نیست و گرنه باید همۀ اجسام دارای آن آثار باشند. صورت طبیعیه هم مبدأ آثار نیست؛ زیرا فاقد درک می باشد.
البته مخفی نماند: باید عدم مبدأیت صورت طبیعیه را نسبت به آثار، به این مطلب معلل نماییم که: فعل صورت طبیعیه مانند نار علی وتیرة واحده است نه اینکه آن را به
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 596
عدم درک مستند نمود؛ چنانکه حاجی نیز با افعال، وجود نفس نباتی را اثبات کرده است و گرنه در غیر این صورت گفته می شود که نفس نباتی نیز واجد درک نیست. پس از عدم صلاحیت امور مذکوره برای مبدأیت آثار وجود نفوس به عنوان مبادی آثار ثابت می شود.
نفوس، یا سماوی و یا ارضی می باشند و ارضی، یا نفس نباتی و یا نفس حیوانی و یا نفس نطقیۀ انسانیه می باشد.
«نما» در نظم یا مصدر به معنای «نامٍ» است و نزد ابناء تحقیق مصدر و اسم فاعل یکی است؛ چون ذات درمشتق اخذ نشده است و یا «نمّا» مشدّد است بنابر اینکه صیغۀ مبالغه بوده و به خاطر ضرورت مقصور شده باشد.
در نفس سماویه اختلاف است بعضی گفته اند: نفس فلکی در جسم فلکی منطبع می باشد. و معنای انطباع آن در جسم فلک این است که به تبع جسم، قابل اشارۀ وضعیه است؛ چنانکه صورت یاقوتی در جسم یاقوت است و با اشاره به جسم به صورت یاقوتیه نیز اشاره می شود، ولی مجرد به تبع جسم هم قابل اشارۀ وضعیه نیست.
ممکن است این قول را توجیه نمود تا با قول قائلین به تجرد نفس فلکی منافات نداشته باشد و آن اینکه: شاید ایشان جهت استهلاک نفوس فلکیه را ملاحظه نموده اند که گویا آنها به اعتبار تجرد و کلیتشان از عالم جسمانی کوچ نموده و جز سایه ای از آنها باقی نمانده است و اثر آنها در جسم فلک مانند نفس منطبعه است.
بعضی گفته اند: نفوس افلاک مجرد بوده و جهت انطباع ندارند، و گویا قائل به این قول خیال فلک را به حس آن و برعکس الحاق نموده است؛ زیرا نشئۀ حسیۀ فلک دارای لطافت است و خیال فلک در تمام جسد آن سریان دارد.
قول دیگر این است که فلک دارای هر دو نفس است و این قول به امام رازی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 597
نسبت داده شده است.
حاجی می گوید: به واسطۀ دو قاعدۀ امکان اشرف و امکان اخسّ، فلک دارای هر دو نشئه هست، اما چنانکه امام رازی می گوید، فلک دارای دو نفس که یکی مجرد و دیگری منطبع است نیست، بلکه یک نفس با هویت و شخصیت واحده ولی دارای دو مرتبه دارد.
برای هر کره ای خواه کلی یا جزئی باشد نفس هست؛ زیرا برای هر یک از آنها عقل خاصی از عقول عرضیه هست و برای هر یک از تدویر و کوکب و خارج مرکز حرکت ارادی بوده و آن بدون نفسی که ارادۀ تشبه به عقلی دارد که عاشق اوست تمام نمی شود. و چنین نیست که فقط فلک کلی دارای نفس باشد و کرات جزئیه به منزلۀ اعضا برای او باشند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 598