دایرۀ نزاع اشاعره و مفوّضه در علیت
اشاعره گویند: وقتی زید می خواهد دستش را دراز کند و چیزی را بردارد، از باب عادة الله، دست او دراز می شود به این معنی که خداوند مستقلاً به طوری که عبد هیچ دخالتی در وقوع فعل ندارد، آن شی ء را از زمین حرکت داده و روی دست او نگاه می دارد. مثل اینکه حمّالی باری را ببرد و کسی دستهایش را زیر بار نگه دارد بدون اینکه سنگینی بار را تحمل نماید، اگر کسی از دور حمّال را نبیند و آن کسی را که دست زیر بار گذاشته ببیند، از روی جهل گمان می کند که بار را او برداشته است، غافل از اینکه حمل به عهدۀ شخص دیگری است.
مفوّضه گویند: این طور که اشاعره گویند نیست، بعد از آنکه خداوند عبد را خلق فرمود، دیگر علیت تامه به عهدۀ اوست و به هیچ نحوی خداوند مباشرت و تسبیبی،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 193 به طور استقلال یا با واسطه، در امور عبد نداشته و به کلی از کار منعزل است.
نزاع بین این دو طایفه تنها در فعل عباد نیست، بلکه دایرۀ نزاع اوسع از آن است و نزاع در تمام نظام وجود و در کلیۀ اسباب و مسببات جاری است، منتها دامنۀ نزاع به افعال بندگان هم کشیده شده است و الاّ مفوّضه گویند: خدا عالم را که خلقت فرمود، دیگر امور معالیل به علل تفویض شده و تمام علل به نحو استقلال کار می کنند به طوری که ـ نعوذ بالله ـ اگر خدا نباشد، عالم احتیاجی به او نداشته و مانند چراغی است که کسی درآن نفت ریخته و آن را روشن کرده است به طوری که اگر شخص بمیرد تأثیری در چراغ نداشته و تعطیلی در آن راه پیدا نمی کند و به اندازۀ قوت و سوختی که در آن هست، خواهد سوخت تا تمام شود. علل هم در عالم به آن اندازه که قوت دارند، در فعالیت و ایجاد خواهند بود تا تمام شوند.
لیکن در یکی از مباحث معلوم گردید: وجودی که ربط محض به غیر بوده و وجودش از خود او نبوده و قائم به خود نباشد و پای بند به قیومیت وجود دیگری باشد، چنین وجودی چنانکه در وجود خود محتاج به غیر بوده تا از کتم عدم بیرون آید، همچنین در بقای خود هم محتاج به غیر است. چیزی که در وجود خود محتاج باشد نمی تواند در فعل و ایجاد خود مستغنی از غیر باشد؛ زیرا گفته ایم که اگر چیزی علیت تامه نسبت به چیز دیگری داشته باشد، باید جمیع طرق اعدام طاریه بر معلول را سد نموده و به دور معلول حصن حصینی باشد که او را از شرور اعدام طاریه حفظ نماید و از اعلی مراتب اعدام طاریه بر معلول، عدمی است که از ناحیۀ عدم العله می آید و علتی که صرف الربط و صرف تعلق به غیر است، نمی تواند حافظ وجود خود باشد و در نتیجه نمی تواند جلوی عدمی که از این ناحیه بر معلول او طاری می شود بگیرد، در عین حال این طور هم نیست که وجود علت، علت معلول خود نباشد.
بنابراین وجودی که قوام آن به غیر است موجد معلول خود هست گرچه در این موجدیت، علتِ علت هم بیگانه نیست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 194 و الحاصل: معلول از مراتب و شؤون علت است و منفک از او نیست، وجود معلول نسبت به وجود علت مانند وجود ظلّ نسبت به وجود ذی ظلّ است، لکن با اینکه معلول با تمام هویت، متعلق به تمام هویت علت است و علت با تمام هویت قیوم و اصل و مقوم معلول است، در عین حال علتِ علت هم با واسطه، علت معلول است. برای اینکه قضیۀ علل نسبت به معالیل را از راه معرفة النفس بشناسی، قضایایی را که به آنها علم پیدا می کنی، مورد بررسی قرار می دهیم:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 195